Dictiornary-Farsi | پرداختن و تصفیه کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (43 milliseconds)

English	Persian
acquit	پرداختن و تصفیه کردن
acquits	پرداختن و تصفیه کردن
acquitting	پرداختن و تصفیه کردن


Other Matches

loose	سبکبار کردن پرداختن
proceeded	اقدام کردن پرداختن به
proceed	اقدام کردن پرداختن به
loosest	سبکبار کردن پرداختن
looser	سبکبار کردن پرداختن
activating	فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
treat someone <idiom>	پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
activated	فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
activates	فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
clarifies	تصفیه کردن
rectified	تصفیه کردن
rarefy	تصفیه کردن
rarify	تصفیه کردن
try	تصفیه کردن
rectifies	تصفیه کردن
clarify	تصفیه کردن
accommodated	تصفیه کردن
accommodate	تصفیه کردن
clarifying	تصفیه کردن
tries	تصفیه کردن
compound	تصفیه کردن
to pay off	تصفیه کردن
to pay out	تصفیه کردن
reconciling	تصفیه کردن
reconciles	تصفیه کردن
reconcile	تصفیه کردن
administers	تصفیه کردن
administering	تصفیه کردن
depurate	تصفیه کردن
administered	تصفیه کردن
administer	تصفیه کردن
filter	تصفیه کردن
filters	تصفیه کردن
smeet	تصفیه کردن
rectify	تصفیه کردن
compounded	تصفیه کردن
puriform	تصفیه کردن
refines	تصفیه کردن
accords	تصفیه کردن
to a upon	تصفیه کردن
sublimating	تصفیه کردن
accommodates	تصفیه کردن
sublimates	تصفیه کردن
sublimated	تصفیه کردن
sublimate	تصفیه کردن
compounds	تصفیه کردن
accorded	تصفیه کردن
calcine	تصفیه کردن
accord	تصفیه کردن
to set at rest	تصفیه کردن
refine	تصفیه کردن
to try out	خوب ازمایش کردن کاملاازمودن تصفیه کردن گداختن
chasten	تصفیه وتزکیه کردن
chastened	تصفیه وتزکیه کردن
air refining	با هوا تصفیه کردن
chastens	تصفیه وتزکیه کردن
chastening	تصفیه وتزکیه کردن
purifies	تصفیه کردن پالودن
to make odds even	اختلافات را تصفیه کردن
check out	تصفیه حساب کردن
refines	تصفیه کردن پالودن
purify	تصفیه کردن پالودن
purifying	تصفیه کردن پالودن
settle	تصفیه حساب کردن
settles	تصفیه حساب کردن
refine	تصفیه کردن پالودن
clean-up	عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
clean up	عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
accommodates	وفق دادن تصفیه کردن
smelted	تصفیه کردن گداخته شدن
to pay up	حساب پس از افت را تصفیه کردن
adjusts	تصفیه نمودن تنظیم کردن
smelts	تصفیه کردن گداخته شدن
adjusting	تصفیه نمودن تنظیم کردن
age harden	تصفیه کردن عمل اوردن
accommodate	وفق دادن تصفیه کردن
smelt	تصفیه کردن گداخته شدن
accommodated	وفق دادن تصفیه کردن
settle	تصفیه کردن سازش کردن
settle	واریز کردن تصفیه کردن
settles	تصفیه کردن سازش کردن
settles	واریز کردن تصفیه کردن
urbanising	صاف کردن تصفیه کردن
establishes	تصدیق کردن تصفیه کردن
puriform	پاک کردن تصفیه کردن
establish	تصدیق کردن تصفیه کردن
establishing	تصدیق کردن تصفیه کردن
urbanised	صاف کردن تصفیه کردن
urbanises	صاف کردن تصفیه کردن
urbanize	صاف کردن تصفیه کردن
urbanized	صاف کردن تصفیه کردن
urbanizes	صاف کردن تصفیه کردن
urbanizing	صاف کردن تصفیه کردن
etherealize	اسمانی کردن تصفیه کردن
carring over	تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
pattinsonprocess	عمل پاک کردن سرب از سیم تصفیه سرب
practising	پرداختن
to brush up	پرداختن
pays	پرداختن
defraying	پرداختن
defrayed	پرداختن
defray	پرداختن
abye	پرداختن
defrays	پرداختن
to fork over	پرداختن
disburses	پرداختن
disbursing	پرداختن
pay	پرداختن
imburse	پرداختن
disbursed	پرداختن
paying	پرداختن
practises	پرداختن
practise	پرداختن
practicing	پرداختن
disburse	پرداختن
take to	پرداختن
meet	پرداختن
kick over <idiom>	پرداختن
aby	پرداختن
practice	پرداختن
fork out <idiom>	پرداختن
cough up	پرداختن
pony up <idiom>	پرداختن
foot the bill <idiom>	پرداختن
shell out	پرداختن
meets	پرداختن
putting	بفعالیت پرداختن
prepay	قبلا پرداختن
activated	به فعالیت پرداختن
to pay in a	پیشکشی پرداختن
indemnities	غرامت پرداختن
indemnity	غرامت پرداختن
puts	بفعالیت پرداختن
activate	بفعالیت پرداختن
to pay on account [American English]	یک قسط را پرداختن
turn to	بکار پرداختن
to make a part [ial] payment	یک قسط را پرداختن
To get on with a job.	بکاری پرداختن
To pay money. To make a payment.	پول پرداختن
foot	پرداختن مخارج
activating	به فعالیت پرداختن
indemnify	غرامت پرداختن
pay at tenor	در سررسید پرداختن
activates	به فعالیت پرداختن
activate	به فعالیت پرداختن
nails	به موقع پرداختن
pipe up	به سخن پرداختن
nailed	به موقع پرداختن
nail	به موقع پرداختن
recompensed	غرامت پرداختن
put	بفعالیت پرداختن
get down to work	بکار پرداختن
recompenses	غرامت پرداختن
recompensing	غرامت پرداختن
recompense	غرامت پرداختن
to pay up	تمام و کمال پرداختن
poney	پرداختن خلاصه اخبار
pay up	تمام وکمال پرداختن
to pay off	تمام و کمال پرداختن
pores	بمطالعه دقیق پرداختن
pore	بمطالعه دقیق پرداختن
to pore [over; on]	به مطالعه دقیق پرداختن
layaway plan <idiom>	قرض راکم کم پرداختن
pony	پرداختن خلاصه اخبار
ponies	پرداختن خلاصه اخبار
pay off something	چیزی را قسطی پرداختن
insolvent	فاقد توانایی پرداختن دیون
pick up the tab <idiom>	صورت حساب کسی را پرداختن
to pay off a debt [mortgage]	بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
liquidated damages	پرداختن جریمه جهت فسخ قرارداد
to compound	قسطی پرداختن [کمتراز بهای اصلی]
to get down to business	به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
adjustments	تصفیه
purgation	تصفیه
settlements	تصفیه
water purification	تصفیه اب
administrations	تصفیه
expurgation	تصفیه
clarification	تصفیه
administration	تصفیه
rectification	تصفیه
settlement	تصفیه
adjustment	تصفیه
arrangement	تصفیه
clearance	تصفیه
depuration	تصفیه
infiltration	تصفیه
fining	تصفیه
conciliation	تصفیه
water softeners	اب تصفیه کن
water softener	اب تصفیه کن
percolation	تصفیه
liquidation	تصفیه
arrangements	تصفیه
purified	تصفیه شده
administratrix	مدیره تصفیه
refined	تصفیه شده
discharges	مفاصا تصفیه
have it out with someone <idiom>	تصفیه حساب
expurgatory	تصفیه کننده