English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
contingent annuity پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
Other Matches
supervenient غیر مترقبه
unexpected غیر مترقبه
accidental غیر مترقبه عرضی
godsend نعمت غیر مترقبه
supervenience امر غیر مترقبه
serendipity نعمت غیر مترقبه
unexpected غیره مترقبه غیرمنتظره
serendipitous دارای نعمت غیر مترقبه
emergency relief رهایی ازمصایب غیر مترقبه
below the line درامد یا هزینه غیر مترقبه
pension مقرری
pensions مقرری
allocation مقرری
annuity مقرری
entitlement مقرری
entitlements مقرری
emolument مقرری
emoluments مقرری
allocations مقرری
deat benefit مقرری
hip shoot تیراندازی غیر مترقبه بااشغال موضع ناگهانی
annuities مقرری سالانه
pension مقرری پانسیون
pensions مقرری پانسیون
prebendal مقرری کیشش
prebend مقرری کیشش
yearly allowance مقرری سالیانه
family allowances مقرری خانوادگی
allowance مقرری مستمری
allowance تخفیف مقرری
allowances تخفیف مقرری
allowances مقرری مستمری
annuity مستمری سالانه مقرری مستمر
annuity حقوق یا مقرری سالیانه گذراند
annuitant دریافت دارنده مقرری سالانه
progress payment پرداخت مبالغ قرارداد طبق پیشرفت کار پرداخت مرحلهای
matte فلز یامس پرداخت نشده وناخالص تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا
matt فلز یامس پرداخت نشده وناخالص تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا
interim financing پرداخت اقساط به طور کوتاه مدت پرداخت بینابین
pocket money . پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
subsidy مالیات فوق العادهای که درمواقع اضطرار و برای امورمهم و غیر مترقبه مملکتی اخذ میشود
deffered entry ورود به یک زیربرنامه که نتیجه خروج غیر مترقبه ازبرنامه میباشد که کنترل به ان منتقل شده است
usance مهلت پرداخت پرداخت مدت دار
deferred exit انتقال کنترل به یک زیربرنامه در زمانی که قابل پیش بینی نبوده و حادثهای غیر مترقبه ان را مشخص میکند
sets of bill نسخ ثانی و ثالث و ..... برات که در انها به اصل اشاره وذکر میشود که هریک تازمانی قابل پرداخت هستندکه دیگری پرداخت نشده باشد
stop order دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
fates پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
droppage کسری پرداخت کسر پرداخت
fate پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
tax evasion عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
due bill در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
ransoms وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransom وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
prebendary دریافت مقرری از کلیسا وفیفه خوار کلیسا
frustrated contract قراردادی که اجرای ان به دلیل دخالت وقایع غیر مترقبه غیر مممکن شده است قراردادعقیم شده
carnet اسنادی که در حمل بین المللی بکار برده میشود وموقع عبور محموله توسط کامیون از مرزهای متعددمحموله را از پرداخت حقوق گمرکی بین راه معاف می داردومحموله درمقصد باز وحقوق گمرکی مربوطه پرداخت می گردد
unity اتفاق
coincidences اتفاق
togtherness اتفاق
chanced اتفاق
coincidence اتفاق
leagues اتفاق
league اتفاق
occurrence اتفاق
occurrences اتفاق
events اتفاق
event اتفاق
chance اتفاق
chances اتفاق
case اتفاق
federal اتفاق
cases اتفاق
happening اتفاق
happenings اتفاق
accident اتفاق
accidents اتفاق
fluke اتفاق
flukes اتفاق
chancing اتفاق
confederacies اتفاق
togetherness اتفاق
lague اتفاق
accidentalness اتفاق
occurence اتفاق
joinder اتفاق
accidentalism اتفاق
hap اتفاق
accidence اتفاق
fortuity اتفاق
confederacy اتفاق
confederation اتفاق
confederations اتفاق
claim for indemnification ادعای تضمین خسارت مطالبه پرداخت خسارت مطالبه پرداخت غرامت
at random <adv.> برحسب اتفاق
acts of God اتفاق قهری
act of God اتفاق قهری
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
by a coincidence <adv.> برحسب اتفاق
confederative اتفاق کننده
by accident <adv.> برحسب اتفاق
disunion عدم اتفاق
it happened اتفاق افتاد
occurs اتفاق افتادن
chances اتفاق افتادن
occurring اتفاق افتادن
chance اتفاق افتادن
consensus of opinion اتفاق اراء
accidentally <adv.> برحسب اتفاق
to play itself out اتفاق افتادن
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
befall اتفاق افتادن
accidently <adv.> برحسب اتفاق
occurred اتفاق افتادن
chancing اتفاق افتادن
occur اتفاق افتادن
as it happens <adv.> برحسب اتفاق
chanced اتفاق افتادن
unison اتحاد اتفاق
befallen اتفاق افتادن
happened <past-p.> اتفاق افتاده
incidentally <adv.> برحسب اتفاق
fortuitously <adv.> برحسب اتفاق
coincidentally <adv.> برحسب اتفاق
fall out اتفاق افتادن
by hazard <adv.> برحسب اتفاق
fortuitism عقیده به اتفاق
by a unanimity vote به اتفاق اراء
by a unanimous به اتفاق اراء
befalling اتفاق افتادن
befalls اتفاق افتادن
renewal of the convention تجدید اتفاق
unanimously به اتفاق اراء
befell اتفاق افتادن
unanimity اتفاق اراء
Accompanied by. Together with . به اتفاق (همراه )
come to pass اتفاق افتادن
hap اتفاق افتادن
by happenstance <adv.> برحسب اتفاق
Accidentally . By chance. بر حسب اتفاق
tide اتفاق افتادن
by chance <adv.> برحسب اتفاق
consensus اتفاق اراء
come about اتفاق افتادن
supervention اتفاق ناگهانی
casualist معتقد به اتفاق
betide اتفاق افتادن
happen رخ دادن اتفاق افتادن
happened رخ دادن اتفاق افتادن
previously زودتر اتفاق افتادن
by chance برحسب اتفاق یاتصادف
happens رخ دادن اتفاق افتادن
occurred رخ دادن یا اتفاق افتادن
in the wind <idiom> بزودی اتفاق افتادن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
sure thing <idiom> حتما اتفاق افتادن
occurs رخ دادن یا اتفاق افتادن
way the wind blows <idiom> چیزی که اتفاق میافتد
occurring رخ دادن یا اتفاق افتادن
consentaneous دارای اتفاق اراء
occur رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortune اتفاق افتادن مقدرکردن
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
fortuitously برحسب اتفاق اتفاقا
it is of frequent بسیار اتفاق میافتد
fortunes اتفاق افتادن مقدرکردن
as one man به اتفاق مانند یک مرد
it is bound to nappen مقدراست اتفاق بیافتد
unanimity اتفاق ارا هم اوازی
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
ability to pay principle of taxation اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
hazard اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
leaguer عضو مجمع اتفاق ملل
hazarded اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
give اتفاق افتادن فدا کردن
hazards اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincide دریک زمان اتفاق افتادن
coincided دریک زمان اتفاق افتادن
coincides دریک زمان اتفاق افتادن
gives اتفاق افتادن فدا کردن
coinciding دریک زمان اتفاق افتادن
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
immediate آنچه یکباره اتفاق افتد
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
bay چه قبل اتفاق افتاده است
commonest آنچه اغلب اتفاق میافتد
giving اتفاق افتادن فدا کردن
commoners آنچه اغلب اتفاق میافتد
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
combinatorial explosion موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
incident ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
accidental آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
Should anything happen to me, ... <idiom> اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
cry over spilt milk <idiom> شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
interrupting توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
There's no danger of that happening again. خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupt توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com