English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
myosin پروتئین اساسی عضله
Other Matches
evertor عضله برون گرداننده عضله راجعه
retentor عضله نگاهدارنده عضله ماسکه
ground state نیروی اساسی حالت اساسی
proteide پروتئین
protein پروتئین
proteins پروتئین
fibrous protein پروتئین رشتهای
globular protein پروتئین کروی
proteinaceous پروتئین دار
secondary structure of portein ساختار دوم پروتئین
tertiary structure of protein ساختار سوم پروتئین
casein ماده پروتئین شیر
proteinate ترکیب پروتئین دار
degrade protein enzyme انزیم پروتئین شکن
globin گلوبین یا پروتئین بی رنگ
albumin نوعی پروتئین ساده
plasmin دیاستاز تجزیه کننده پروتئین
proteinase انزیمهای ابکی کننده پروتئین
pepsine پپسین انزیم گوارنده پروتئین درشیره معده
pepsin پپسین انزیم گوارنده پروتئین درشیره معده
metaprotein هریک از مشتقات پروتئین که از فعل وانفعال اسید وقلیابدست میاید
muscles عضله
muscle عضله
triceps عضله سه سر
thews عضله
protractors عضله ممدده
humeri استخوان عضله
myalgia درد عضله
trapezius عضله ذوذنقه
protractor عضله ممدده
antagonists عضله مخالف
cramp گرفتگی عضله
cramps گرفتگی عضله
antagonist عضله مخالف
myograph عضله نگار
orbicular muscle عضله باسطه
myography عضله نگاری
pronator عضله مکبه
tics پرش عضله
benders عضله خم کننده
tensor عضله ممدده
extensor عضله بازکننده
ejaculator عضله انزال
ciliary muscle عضله مژگانی
transverse عضله مستعرضه
biceps عضله دوسر
agonist muscle عضله موافق
sweeny فلج عضله
sweeney فلج عضله
tic پرش عضله
bender عضله خم کننده
humerus استخوان عضله
humeruses استخوان عضله
sartorius عضله خیاطه
smooth muscule عضله صاف
splenius عضله محرکه
adducent muscle عضله مقربه
flexor عضله خم کننده
flexor عضله تاکننده
stabilizer muscule عضله نگاهدارنده
adductor عضله نزدیک کننده
calf machine دستگاه پرورش عضله
complexus عضله پهن گردن
archer's paralysis گرفتگی عضله کمانگیر
myocardium عضله قلب میان دل
injured muscle عضله اسیب دیده
psoas عضله قطن پیسواس
pulled muscle عضله کشیده شده
tonus کشیدگی طبیعی عضله
tonus خاصیت انقباض عضله
tonicity کشیدگی طبیعی عضله
abductor عضله دور کننده
supinator muscle عضله برون گردان
sphincter عضله تنگ کننده
stabilizer muscule عضله ثابت کننده
lobes بخشی از عضله یا مغز
abductors عضله دور کننده
lobe بخشی از عضله یا مغز
crick انقباض عضله پیداکردن
relaxing ازاد و شل شدن عضله ها
relaxes ازاد و شل شدن عضله ها
relax ازاد و شل شدن عضله ها
supinator عضله مدیره بخارج
external rectus عضله مستقیم برون چشمی
epicardium قسمت خارجی عضله قلب
hamstring pull کشیدگی عضله پشت ران
crimps پیچش وانقباض عضله درخواب
crimped پیچش وانقباض عضله درخواب
crimp پیچش وانقباض عضله درخواب
d. muscle ماهیچه سه گوش شانه عضله دالی
charley horse [American] [colloquial] گرفتگی عضله پشت ساق پا [پزشکی]
charleyhorse [American] [colloquial] گرفتگی عضله پشت ساق پا [پزشکی]
tone کشیدگی طبیعی عضله حال و هوا
cramp in the calf گرفتگی عضله پشت ساق پا [پزشکی]
systremma [leg cramps] گرفتگی عضله پشت ساق پا [پزشکی]
tones کشیدگی طبیعی عضله حال و هوا
masseter ماهیچه مخصوص جویدن عضله مضغ
levator عضله بالابر ماهیچهای که عضو را بالامیبرد
isokinetic exercise تقویت عضله ها به کمک وسایل مقاومتی
myoglobin پروتئینی محتوی اهن قرمزدر عضله
cramp in the leg گرفتگی عضله پشت ساق پا [پزشکی]
charly horse کشیدگی یا گرفتگی عضله ران کشتی گیر
stapedial وابسته به عضله واستخوان رکابی گوش میانی
fascicle دستهای از رشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
fascicule دستهای ازرشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
fasciculus دستهای ازرشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
iron boot کفش اهنی تمرینی برای تقویت عضله پا
isotonic exercise تقویت عضله ها به کمک وسایل مقاومتی محرک
meaty اساسی
constitutional اساسی
hypostatic اساسی
groundlessness بی اساسی
radicals اساسی
fundametal اساسی
unsubstantial بی اساسی
essentials اساسی
fundamental اساسی
On what basis (ground) بر چه اساسی ؟
Hon اساسی
essential اساسی
earthshaking اساسی
ground اساسی
key projects اساسی
net اساسی
nets اساسی
nett اساسی
substantial اساسی
rudimental اساسی
organic اساسی
materials اساسی
material اساسی
functional اساسی
cardinals اساسی
pivotal اساسی
cardinal اساسی
meatier اساسی
meatiest اساسی
capital اساسی
radical اساسی
major <adj.> اساسی
basilar اساسی
vital <adj.> اساسی
substantive [essential] <adj.> اساسی
essential <adj.> اساسی
quintessential <adj.> اساسی
basic اساسی
basics اساسی
basal اساسی
basic deficit کسری اساسی
purview مواد اساسی
base repair تعمیر اساسی
basics اساسی مقدماتی
ground plan طرح اساسی
to let the saw dust out of پوچی یا بی اساسی
basic surplus مازاد اساسی
rite فرمان اساسی
over haul تعمیر اساسی
ground plans طرح اساسی
basic اساسی مقدماتی
spine wall دیوار اساسی
basically بطور اساسی
strategic variables متغیرهای اساسی
substantiality حالت اساسی
reformation اصلاح اساسی
basic مقدماتی اساسی
basic linkage پیوند اساسی
basic variable متغیر اساسی
unsubstantiality بی اساسی بی اهمیتی
vital واجب اساسی
radical طرفداراصلاحات اساسی
constitutional law حقوق اساسی
constitutional low قانون اساسی
radical ریشگی اساسی
volatile oil روغن اساسی
essential oil روغن اساسی
basics مقدماتی اساسی
radicals ریشگی اساسی
constitutions قانون اساسی
brass tacks مسایل اساسی
radicals طرفداراصلاحات اساسی
rationale علت اساسی
constitution قانون اساسی
fundamental rules قواعدیاقوانین اساسی
functional distribution توزیع اساسی
radical طرفدار اصلاحات اساسی
Fundamental ( radical) changes. تغییرات اساسی وعمده
unconstitutionality مغایرت با قانون اساسی
radicals طرفدار اصلاحات اساسی
A fundamental (slight) difference. اختلاف اساسی ( جزئی )
supplementalary constitution law متمم قانون اساسی
organic اندام دار اساسی
revolutionised تغییرات اساسی دادن
primordial عنصر نخستین اساسی
conditions of sale شرایط اساسی معامله
constitutionality مطابقت با قانون اساسی
fundamental اصولی مقدماتی اساسی
bill of rights قانون اساسی امریکا
constitutional مطابق قانون اساسی
revolutionized تغییرات اساسی دادن
essential fatty acids اسیدهای چرب اساسی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com