English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
English Persian
raise پروراندن زیاد کردن
raises پروراندن زیاد کردن
Other Matches
nurse پروراندن پرستاری کردن
nurses پروراندن پرستاری کردن
nursed پروراندن پرستاری کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
bred پروراندن
curing پروراندن
to entertain the idea of doing something <idiom> چیزی را در سر پروراندن
to toy with the idea of doing something <idiom> چیزی را در سر پروراندن
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
To cherish a desire for something . هوای چیزی ؟ ؟ درسر پروراندن
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequent مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
increase زیاد کردن
increased زیاد کردن
increases زیاد کردن
overstock زیاد پر کردن
grnish زیاد کردن
heightened زیاد کردن
heightens زیاد کردن
heighten زیاد کردن
heightening زیاد کردن
overloads زیاد پر کردن
overload زیاد پر کردن
propagates زیاد کردن
propagated زیاد کردن
propagating زیاد کردن
overloaded زیاد پر کردن
intensification زیاد کردن
propagate زیاد کردن
to run rup زیاد کردن
add زیاد کردن
make much of استفاده زیاد کردن از
overcharging زیاد حساب کردن
overrating زیاد براورد کردن
overrates زیاد براورد کردن
ransacking زیاد کاوش کردن
overcharge زیاد حساب کردن
overcharged زیاد حساب کردن
overcharges زیاد حساب کردن
overrate زیاد براورد کردن
overrated زیاد براورد کردن
oversimplifying زیاد ساده کردن
oversimplify زیاد ساده کردن
propagates زیاد کردن پروردن
overheats زیاد گرم کردن
propagating زیاد کردن پروردن
overload زیاد بار کردن
overloaded زیاد بار کردن
ransacked زیاد کاوش کردن
overloads زیاد بار کردن
ransacks زیاد کاوش کردن
to overwork oneself زیاد کار کردن
to overstrain oneself تقلای زیاد کردن
overheat زیاد گرم کردن
propagated زیاد کردن پروردن
ransack زیاد کاوش کردن
propagate زیاد کردن پروردن
elevation of security زیاد کردن تامین
oversimplifies زیاد ساده کردن
to overexert تقلای زیاد کردن
over refine زیاد موشکافی کردن
oversimplified زیاد ساده کردن
oversimplification زیاد ساده کردن
overestimating زیاد براورد کردن
overestimates زیاد براورد کردن
strain کوشش زیاد کردن
overestimated زیاد براورد کردن
overestimate زیاد براورد کردن
strains کوشش زیاد کردن
overheated زیاد گرم کردن
over excite زیاد تحریک کردن
adds زیاد کردن برد
overfreight زیاد بار کردن
add زیاد کردن برد
adding زیاد کردن برد
overworking کار زیاد کردن
overworks کار زیاد کردن
overpress زیاد پافشاری کردن در
overwork کار زیاد کردن
overworked کار زیاد کردن
superheat گرم کردن زیاد
expanded , capacity زیاد کردن گنجایش
extorting اخاذی کردن زیاد ستاندن
gaps اختلاف زیاد شکافدار کردن
give or take <idiom> از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
gap اختلاف زیاد شکافدار کردن
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
extorts اخاذی کردن زیاد ستاندن
call of more حق تقاضای زیاد کردن مبیع
overpress زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
extort اخاذی کردن زیاد ستاندن
To live a long life . عمر طولانی (زیاد ) کردن
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
extorted اخاذی کردن زیاد ستاندن
ingurgitate فرا گرفتن زیاد پر کردن
to bolt با سرعت زیاد حرکت کردن
enlarges توسعه دادن زیاد بحث کردن
overset زینت دادن زیاد بار کردن
haunts زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
enlarge توسعه دادن زیاد بحث کردن
haunt زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
enlarged توسعه دادن زیاد بحث کردن
slashes تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarging توسعه دادن زیاد بحث کردن
to overeach oneself زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
slash تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
overbear مغلوب کردن زیاد میوه دادن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
slashed تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
to occupy much space فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
to dwell on زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
overstaying بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overwind بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
overstayed بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to piss off the wrong people <idiom> آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
inflates پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
pick and choose در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
inflating پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
overstock زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
inflate پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
lionize مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
decimates از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
overrate بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
multiple حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
decimated از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimating از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrated بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrates بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimate از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrating بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
shim واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
keypad مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
high speed با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
overload زیاد بار کردن اضافه بار
overloaded زیاد بار کردن اضافه بار
overloads زیاد بار کردن اضافه بار
intensively زیاد
muckle زیاد
tremendously زیاد
profusely زیاد
excessive زیاد
heavily زیاد
hugely زیاد
large adv زیاد
for all the world بی کم و زیاد
copious زیاد
generous زیاد
greatly زیاد
not a lettle زیاد
squeamishly زیاد
heartbreak غم زیاد
high زیاد
outrageously زیاد
thick زیاد
immoderate زیاد
mortally زیاد
fulsome زیاد
quite a few <idiom> زیاد
to a large extent زیاد
overmuch زیاد
wide زیاد
wider زیاد
mickle or muckle زیاد
mickle زیاد
highs زیاد
extensive زیاد
very زیاد
thickest زیاد
glaring زیاد
widest زیاد
much زیاد
highest زیاد
squeamishness زیاد
highly زیاد
thicker زیاد
rife زیاد
many زیاد
plethoric زیاد
swingeing زیاد
plaguily زیاد
ranksack زیاد
extortionate زیاد
extortionary زیاد
over and above زیاد
too much زیاد
egregiously زیاد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com