Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (41 milliseconds)
English
Persian
scatter
پریشان کردن افشاندن
scatters
پریشان کردن افشاندن
Other Matches
inseminating
افشاندن تلقیح کردن
inseminates
افشاندن تلقیح کردن
inseminate
افشاندن تلقیح کردن
inseminated
افشاندن تلقیح کردن
sprinkle
پاشیدن افشاندن ترشح کردن
sprinkled
پاشیدن افشاندن ترشح کردن
sprinkles
پاشیدن افشاندن ترشح کردن
agitates
پریشان کردن
ail
پریشان کردن
agitate
پریشان کردن
ailed
پریشان کردن
ails
پریشان کردن
oppress
پریشان کردن
oppresses
پریشان کردن
dishevel
پریشان کردن
oppressing
پریشان کردن
confounds
پریشان کردن
confound
پریشان کردن
afflicts
پریشان کردن
afflicting
پریشان کردن
nonplus
پریشان کردن
afflict
پریشان کردن
stress
سختی پریشان کردن
buffalo
پریشان کردن ترساندن
stressing
سختی پریشان کردن
buffaloes
پریشان کردن ترساندن
stresses
سختی پریشان کردن
fazed
درهم ریختن پریشان کردن
faze
درهم ریختن پریشان کردن
fazes
درهم ریختن پریشان کردن
fazing
درهم ریختن پریشان کردن
discompose
مضطرب ساختن پریشان کردن
tousle
برهم زدن پریشان کردن
distract
پریشان کردن دیوانه کردن
distracts
پریشان کردن دیوانه کردن
winnow
افشاندن
sprays
افشاندن
diffuse
افشاندن
dispunge
افشاندن
diffused
افشاندن
diffuses
افشاندن
intersperses
افشاندن
interspersing
افشاندن
diffusing
افشاندن
spraying
افشاندن
bestrew
افشاندن
sprayed
افشاندن
spray
افشاندن
intersperse
افشاندن
interspersed
افشاندن
interspersion
افشاندن
besprinkle
افشاندن
inject
پاشیدن افشاندن
to step a dance
دست افشاندن
injected
پاشیدن افشاندن
step a dance
دست افشاندن
to break out
فاش یا افشاندن
injecting
پاشیدن افشاندن
to brandish sword
تیغ افشاندن
to shed light on
نور افشاندن بر
to step it
دست افشاندن
to shake a leg
دست افشاندن
step it
دست افشاندن
injects
پاشیدن افشاندن
interfuse
بهم امیختن افشاندن
pours
افشاندن جاری شدن
pour
افشاندن جاری شدن
pouring
افشاندن جاری شدن
poured
افشاندن جاری شدن
sheds
انداختن افشاندن افکندن
shed
انداختن افشاندن افکندن
reseed
دوباره تخم افشاندن
exude
بیرون امدن افشاندن
exuded
بیرون امدن افشاندن
exudes
بیرون امدن افشاندن
exuding
بیرون امدن افشاندن
shedding
انداختن افشاندن افکندن
to spray a room
امشی یاداروی دیگردراطاقی افشاندن
hag ridden
پریشان
heartsick
پریشان
disconsolate
پریشان
dishevelled
پریشان
at fault
پریشان
distressful
پریشان
disheveled
پریشان
depressed
پریشان
ramblingly
پریشان
deuced
پریشان
unease
پریشان حالی
to groan inwardly
پریشان بودن
put about
پریشان شدن
distraught
پریشان حواس
polylogia
پریشان گویی
uneasily
پریشان خیال
uneasy
پریشان خیال
absent
پریشان خیال
scatter brained
پریشان خیال
faraway
پرت پریشان
god-forsaken
پریشان حال
preoccupiedly
با حواس پریشان
labyrinthine speech
پریشان گویی
distractive
پریشان سازنده
preoccupied
پریشان حواس
disturbed children
کودکان پریشان
polyphrasia
پریشان گویی
elflock
زلف پریشان
disheveled hair
زلف پریشان
abstracted
پریشان خیال
absent-mindedly
پریشان خیال
absent-minded
پریشان خیال
tousy
پریشان مچاله
divagation
پریشان گویی
towhead
پریشان گیسو
he is out of his senses
حواسش پریشان
far away
پریشان خیال
absent minded
پریشان خیال
absentminded
پریشان خیال
to space out
پریشان خیال شدن
featherhead
شخص پریشان حواس
nitwit
ادم پریشان حواس
nitwits
ادم پریشان حواس
scatterbrains
ادم پریشان فکر
abstraction
پریشان حواسی اختلاس
abstractions
پریشان حواسی اختلاس
desolately
بطور ویران یا پریشان
scatterbrain
ادم پریشان فکر
to spray a tree
داروی ویژه بردرختی افشاندن تا انکه میکربهای ان کشته شود
divagate
پرت شدن پریشان گفتن
dismal
پریشان کننده ملالت انگیز
I was devastated.
<idiom>
من را واقعا پریشان کرد.
[اصطلاح روزمره]
featherbrain
ادم حواس پرت پریشان خیال
They were devastated by the news.
این خبر آنها را بسیار پریشان کرد.
A friend in need is a friend indeed..
<proverb>
دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com