English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 275 (6 milliseconds)
English Persian
stand by <idiom> پشت کسی بودن ،هوای کسی را داشتن
Search result with all words
detest تنفر داشتن از بیزار بودن از
detesting تنفر داشتن از بیزار بودن از
detests تنفر داشتن از بیزار بودن از
site قرار داشتن مستقر بودن
sited قرار داشتن مستقر بودن
sites قرار داشتن مستقر بودن
love عشق داشتن عاشق بودن
loved عشق داشتن عاشق بودن
loves عشق داشتن عاشق بودن
undulate تموج داشتن موجدار بودن
undulated تموج داشتن موجدار بودن
undulates تموج داشتن موجدار بودن
expect انتظار داشتن منتظر بودن
expected انتظار داشتن منتظر بودن
expecting انتظار داشتن منتظر بودن
expects انتظار داشتن منتظر بودن
dominate حکمفرما بودن تسلط داشتن
dominated حکمفرما بودن تسلط داشتن
dominates حکمفرما بودن تسلط داشتن
shimmer روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmered روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmering روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmers روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
yearn اشتیاق داشتن مشتاق بودن
yearned اشتیاق داشتن مشتاق بودن
yearns اشتیاق داشتن مشتاق بودن
equivalent همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
equivalents همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
deserve سزاوار بودن شایستگی داشتن
deserve لایق بودن استحقاق داشتن
deserves سزاوار بودن شایستگی داشتن
deserves لایق بودن استحقاق داشتن
abounded زیاد بودن وفور داشتن
abounding زیاد بودن وفور داشتن
abounds زیاد بودن وفور داشتن
tend متمایل بودن به گرایش داشتن
tended متمایل بودن به گرایش داشتن
tending متمایل بودن به گرایش داشتن
tends متمایل بودن به گرایش داشتن
adhere توافق داشتن متفق بودن
adhered توافق داشتن متفق بودن
adheres توافق داشتن متفق بودن
adhering توافق داشتن متفق بودن
suspect شک داشتن مظنون بودن
suspecting شک داشتن مظنون بودن
suspects شک داشتن مظنون بودن
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
require نیاز داشتن لازم بودن
required نیاز داشتن لازم بودن
requires نیاز داشتن لازم بودن
requiring نیاز داشتن لازم بودن
may توانایی داشتن قادر بودن
outclass دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassed دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclasses دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassing دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
matter مهم بودن اهمیت داشتن
mattered مهم بودن اهمیت داشتن
mattering مهم بودن اهمیت داشتن
matters مهم بودن اهمیت داشتن
adequateness توافق داشتن متفق بودن
overpoise مهمتر بودن از بیشتر نفوذ داشتن از
to have patience شکیبا بودن صبر داشتن
To be a good conversationalist . دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
To be in the ring (arena). تو گود بودن ( درمتن قرار داشتن )
finger in the pie <idiom> دست داشتن ،مسئول بودن
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
to wobble [rotate unevenly] لنگ بودن [تاب داشتن] [به طور نامنظم چرخیدن] [اصطلاح روزمره]
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to have an interest [in] سهم داشتن [شریک بودن] [در]
to be together with somebody با کسی بودن و رابطه جنسی داشتن
Other Matches
To have a fancy for something . هوای چیزی را درسر داشتن
plenum method طریقه تهویه مکانی بوسیله بزورداخل کردن هوای تازه دران هوای رابیرون کند
fog lookouts دیدبانهای هوای نامساعد دیدبان هوای بد
hair [الیاف نازکتر از پشم مو یا کرک بز و شتر، تفاوت آن با پشم در داشتن ساختار سلولی است که کیسه های هوای موجود باعث ایجاد درخشندگی بیشتر آن می گردد.]
turbocharger گرم کننده هوای کاربوراتور انباره هوای کاربوراتور
turbojet توربین هوای فشرده کمپرسور هوای فشرده
effluvium پخش بخارج هوای گرفته و خفه استشمام هوای خفه و گرفته
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
moist air هوای تر
petticoatsfever هوای زن
air blast هوای دم
secondry air هوای ثانویه
out of doors در هوای ازاد
In the open air. در هوای آزاد.
sweltered هوای گرم
swelter هوای گرم
passion هوای نفس
swelters هوای گرم
blast roasting تشویه با هوای دم
stable air هوای پایدار
open air در هوای ازاد
the open هوای ازاد
low air pressure فشار هوای کم
liquid air هوای مایع
out of door در هوای ازاد
marine climate اب و هوای دریایی
marsh malaria هوای مردابی
adverse weather هوای نامساعد
agglutinant هوای التیام
air breathing هوای تنفسی
broken weather هوای بی قرار
compressed air هوای فشرده
air هوای دم هوا
heavy weather هوای خراب
dead air هوای راکد
hot blast هوای دم داغ
raininess هوای بارانی
heavy weather هوای طوفانی
exhaust air هوای خروجی
emergency air هوای اضطراری
temperate climate اب و هوای معتدل
humid air هوای شرجی
humid air هوای نمناک
circulationg air هوای در گردش
drippy هوای گرفته
aired هوای دم هوا
airs هوای دم هوا
intake air هوای ورودی
carburetor air هوای کاربراتور
compressed air هوای متراکم
foul weather هوای نامساعد
foul weather هوای خراب
forced draft هوای با فشار
queen's weather هوای باز
heatwaves هوای گرم طولانی
tire pressure فشار هوای لاستیک
cooling blower دمنده هوای سرد
cooling air هوای سرد کننده
hot blast main هدایت هوای دم داغ
liquid air هوای مایع شده
cold fronts جبهه هوای سرد
hot blast cupola کوپل هوای گرم
tire inflation فشار هوای لاستیک
heatwaves موج هوای گرم
ego trips تسلیم به هوای نفس
lour هوای گرفته وابریwerewolf
ego trip تسلیم به هوای نفس
cold front جبهه هوای سرد
cold front پیشان هوای سرد
heatwave موج هوای گرم
liquid air container مخزن هوای مایع
heatwave هوای گرم طولانی
owl light هوای گرگ و میش
mouthpieces لوله هوای غواص
mouthguard لوله هوای غواص
blast هوای دم کوره بلند دم
blasts هوای دم کوره بلند دم
open exercise ورزش در هوای ازاد
saturated air هوای اشباع شده
secondary airflow جریان هوای فرعی
forced draft هوای تحت فشار
acclimating به اب و هوای جدید خو گرفتن
acclimates به اب و هوای جدید خو گرفتن
free living تسلیم هوای نفس
acclimated به اب و هوای جدید خو گرفتن
dusk هوای گرگ ومیش
fair weather دارای هوای صاف
effulge برق هوای باز
lower هوای گرفته وابری
lowered هوای گرفته وابری
lowering هوای گرفته وابری
lowers هوای گرفته وابری
mouthpiece لوله هوای غواص
oh what a nasty weather چه هوای کثیفی است
warm front جبهه هوای گرم
warm fronts جبهه هوای گرم
twilight هوای گرگ ومیش
out door court زمین هوای ازاد
acclimate به آب و هوای جدید خو گرفتن
outdoorsy <adj.> عاشق هوای آزاد
caisson foundation پی سازی با هوای فشرده
choke damp دم :هوای ته چاه یاکان
bleed air هوای کمپرس شده
air compressor هوای فشرده ساز
blow hot هوای گرم دمیدن
cold spell or cold snap <idiom> یک جعبه هوای سرد
cold fronts پیشان هوای سرد
Beautiful music ( weather ) . موسیقی ( هوای ) قشنگ
intake air هوای مکیده شده
blow cold هوای سرد دمیدن
air tank کپسول هوای غواصی
intake air heater گرمکن هوای ورودی
torchlight هوای گرگ ومیش
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
acclimatization توافق بااب و هوای یک محیط
Keep an eye on things. هوای کاررا داشته باش
thermostat تنظیم کننده هوای سرد
terrestrial environment وضع عوارض و اب و هوای زمین
thermostats تنظیم کننده هوای سرد
inclement weather هوای بسیار سرد یا طوفانی
smog هوای الوده به دود وبخار
storm door درب عایق هوای توفانی
acclimatation توافق بااب و هوای یک محیط
heaving رقص ناو در هوای طوفانی
acclimation اعتیاد به اب و هوای جدید سازش
acclimatization عادت کردن به هوای کوهستان
brisk air هوای خنک و فرح بخش
sidewinder موشک هوا به هوای سایدویندر
caliduct پخش کننده هوای گرم
sensualize پیروی از هوای نفس کردن
self will خود رایی هوای نفس
air space قشر هوای دیوار خالی
fair-weather خوب هنگام هوای صاف
air lift دستگاه ابکش با هوای فشرده
To cherish a desire for something . هوای چیزی ؟ ؟ درسر پروراندن
sensualist پیرو هوای نفس واحساس
The sun is all the more welcome. In this cold weather. دراین هوای سرد آفتاب می چسبد
surfboat قایق مخصوص هوای توفانی یا خیزاب
Sea [mountain] air makes you hungry. هوای دریایی [کوهستانی] گشنگی می آورد.
She has a craving to travel . دلش هوای سفر کرده است
swim bladder کیسه هوای ماهی مثانه هوایی
Today's weather is mild by comparison. در مقایسه هوای امروز ملایم است.
out door صحرایی در هوای ازاد انجام شده
to weather something in winter چیزی را در معرض [ آب و] هوای زمستانی گذاشتن
thermal target هوای گرم بالارونده برای بالون
Make sure the statuette doesnt topple over . هوای مجسمه را داشته باش که نیافتد
velocity stacks لوله ورود هوای مساوی به هر سیلندر
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
stationary front جبهه حد فاصل بین دو توده هوای راکد
The room is stuffy. هوای اتاق سنگین است (کمبود اکسیژن)
genie موشک هوا به هوای ازاد باکلاهک اتمی
genies موشک هوا به هوای ازاد باکلاهک اتمی
sparrow نوعی موشک هوا به هوای هدایت شونده
k valve شیر ساده روی کپسول هوای غواصی
humidor صندوق سیگار که هوای انرامرطوب نگاه دارند
sparrows نوعی موشک هوا به هوای هدایت شونده
airspeed سرعت هواپیما نسبت به هوای محیط خود
airspeeds سرعت هواپیما نسبت به هوای محیط خود
falcon موشک هدایت شونده هوا به هوای فالکن
williwaw جریان هوای سرد که در سرزمینهای مرتفع میوزد
falcons موشک هدایت شونده هوا به هوای فالکن
The room is stuffy . هوای اطاق خیل خفه ( سنگین ) است
upkeep بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com