English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
mountie پلیس سوار کانادا
Other Matches
district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
policing district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
precinct [American E] ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
canadian اهل کانادا
Ottawa دولت کانادا
Canada کشور کانادا
Ottawa شهراتاوا پایتخت کانادا
quebec استان " کبک " در مشرق کانادا
staging سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
to ride and tie اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
flickertail نوعی سنجاب زمینی کانادا وامریکا
embarks سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
rio treaty پیمان منعقد بین کلیه کشورهای نیمکره غربی به استثناء کانادا
cavalry سوار نظامی سوار اسبی
horse guards گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
cavalry man سوار در سوار نظام
constables پلیس
constable پلیس
bobbies پلیس
K9 [canine] سگ پلیس
german shepherd سگ پلیس
guard dog سگ پلیس
bobby پلیس
polices پلیس
police dog سگ پلیس
gendarme پلیس
gendarmes پلیس
policed پلیس
cop پلیس
police پلیس
cops پلیس
police station ایستگاه پلیس
police stations مرکز پلیس
vice squads جوخه پلیس
frontier police پلیس مرزبانی
Interpol پلیس بینالمللی
police officer افسر پلیس
police station مرکز پلیس
police officers افسر پلیس
police officers مامور پلیس
patrolman پلیس گشتی
patrolmen پلیس گشتی
police stations ایستگاه پلیس
vice squad جوخه پلیس
runners افسر پلیس
runner افسر پلیس
policemen مامور پلیس
border guard پلیس مرزبانی
battle lights چراغ پلیس
policeman مامور پلیس
border police پلیس مرزبانی
paddywagon اتومبیل پلیس
flatfoot پلیس گشتی
police officer مامور پلیس
police forces دادگاه پلیس
police forces نیروی پلیس
police force دادگاه پلیس
police force نیروی پلیس
road guard پلیس راه
local building inspector پلیس ساختمان
police reporter مخبر پلیس
plainclothesman پلیس مخفی
police power دادگاه پلیس
police power نیروی پلیس
shore patrol پلیس ساحلی
police calls استمداد پلیس
police office پاسگاه پلیس
patrol wagon اتومبیل پلیس
police raid حمله ناگهانی پلیس
raid ورود ناگهانی پلیس
raided ورود ناگهانی پلیس
under police surveillance تحت نظر پلیس
constableship وفیفه یا رتبه پلیس
raiding ورود ناگهانی پلیس
raids ورود ناگهانی پلیس
police raid ورود ناگهانی پلیس
black Maria اتومبیل گشتی پلیس
round-up ورود ناگهانی پلیس
black Marias اتومبیل گشتی پلیس
bust [colloquial] ورود ناگهانی پلیس
posse comitatus دسته افراد پلیس
cop پلیس [اصطلاح روزمره]
filth [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
rozzer [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
bust [colloquial] حمله ناگهانی پلیس
shore patrol پلیس نیروی دریایی
round-up حمله ناگهانی پلیس
give in charge تحویل پلیس دادن
peeler اسباب پوست کن پلیس
The police held the crowd back. پلیس جمعیت را عقب زد
peelers اسباب پوست کن پلیس
turn over to the police تحویل پلیس دادن
The police stopped me. پلیس جلویم را گرفت
posses دسته افراد پلیس جماعت
concierges پلیس محافظ درب ورودی
pig [American E] پلیس [اصطلاح تحقیر آمیز]
gestapo گشتاپو سازمان پلیس مخفی
posse دسته افراد پلیس جماعت
give a person in charge کسی را تحویل پلیس دادن
squad car اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
concierge پلیس محافظ درب ورودی
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
squad cars اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
The thief surrender himself to the police. سارق خود را تسلیم پلیس کرد
The police officer took down the car number . افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
He is known to the police . هویتش نزد پلیس معلوم است
policed مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
nark مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
police states اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police state اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
policed بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
large scale raid حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
dog watch پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
to report to the police خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
Police are out in force. نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
to search [for] [someone] دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
to call 911 [American English] تلفن اضطراری کردن [به پلیس یا آتش نشانی]
The details of the report were verified by the police. جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
copper [police officer] پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
rookie تازه کار [بویژه در پلیس یا ارتش ] [اصطلاح شوخی]
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
to register with the police نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
pieces سوار
trooper سوار
outside ofa horse سوار
horsewoman سوار
horsewomen سوار
horseback سوار
troopers سوار
in the saddle سوار
board سوار
boarded سوار
piece سوار
Over 1,000 pirate discs were seized during the raid. بیش از ۱۰۰۰ سی دی بدون اجازه ناشر چاپ شده در حمله پلیس ضبط و توقیف شد.
armored cavalry سوار زرهی
acheval سوار بر اسب
on board a ship سوار کشتی
bicyclist دوچرخه سوار
skim boarder موج سوار
on shipboard سوار کشتی
on stilts سوار چوب پا
get on سوار شدن
board surfer موج سوار
get in سوار شدن
biker دوچرخه سوار
biker موتورسیکلت سوار
boaters زورق سوار
equitant سوار بر اسب
washine موج سوار زن
vedette قراول سوار
reinsman اسب سوار
chevalier سوار دلاور
horse man اسب سوار
tobogganist سورتمه سوار
boot and saddle سوار شوید
horsewoman سوار اسب
tobogganer سورتمه سوار
horsewomen سوار اسب
enchase سوار کردن
horse breaker چابک سوار
equestrienne زن اسب سوار
surfer موج سوار
take up سوار کردن
cyclists دوچرخه سوار
ride سوار شدن
rides سوار شدن
mounts سوار شدن بر
mounted سوار شده
assemble سوار کردن
assembled سوار کردن
assembles سوار کردن
jockey چابک سوار
jockeys چابک سوار
horsemen اسب سوار
equestrian اسب سوار
equestrian چابک سوار
motorist ماشین سوار
motorists ماشین سوار
cyclist دوچرخه سوار
upping سوار براسب سر پا
upped سوار براسب سر پا
mounts سوار کردن
horseman سوار کار
cavalier اسب سوار
mount سوار کردن
mount سوار شدن بر
modulating سوار کردن
modulates سوار کردن
rider سوار کار
riders سوار کار
modulate سوار کردن
horseback سوار براسب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com