English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (39 milliseconds)
English Persian
flank پهلوی یکان احاطه کردن دور زدن پهلوها
flanked پهلوی یکان احاطه کردن دور زدن پهلوها
flanking پهلوی یکان احاطه کردن دور زدن پهلوها
Other Matches
encirclement احاطه دشمن احاطه کردن
force augmentation تقویت یکان اضافه کردن به نیروی یکان
detachments یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachment یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
out flank دور زدن جناح دشمن احاطه کردن جناح دشمن احاطه جناحی کردن
sideswipes برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipe برخورد کردن به پهلوی چیزی
flanks پهلوها
yeop پهلوها
youporo به پهلوها
sidesplitting موجب تشنج پهلوها
zeroed out ازرده خارج شدن یکان رسیدن استعداد رزمی یکان به صفر
visit of courtesy بازدیدرسمی دوستانه فرمانده یک یکان از یکان دیگر
tenants یکان مستقر در یک محل یاتاسیسات یکان پادگانی
tenant یکان مستقر در یک محل یاتاسیسات یکان پادگانی
subactivity یکان زیردست یک قسمت یا یکان یا موسسه
line replacement یکان تعویض کننده یکان جبهه
designation عنوان یکان یاشخص معرف یکان
parent یکان سازمانی یکان مادر یا اصلی
combat arms یکان رزمی یکان درگیر در رزم
detailing شرح مفصل یکان بقیه یکان
detail شرح مفصل یکان بقیه یکان
designations عنوان یکان یاشخص معرف یکان
circuit احاطه کردن
beleaguer احاطه کردن
hoops احاطه کردن
encircled احاطه کردن
hoop احاطه کردن
encircles احاطه کردن
enveloped احاطه کردن
girdles احاطه کردن
girdled احاطه کردن
girdle احاطه کردن
envelop احاطه کردن
enveloping احاطه کردن
hemmed احاطه کردن
circuits احاطه کردن
hemming احاطه کردن
insphere احاطه کردن
envelops احاطه کردن
besets احاطه کردن
hem احاطه کردن
hems احاطه کردن
beset احاطه کردن
girdling احاطه کردن
laager احاطه کردن
environ احاطه کردن
enwind احاطه کردن
encompassing احاطه کردن
encompasses احاطه کردن
hedged احاطه کردن
boxes احاطه کردن
ensphere احاطه کردن
box احاطه کردن
inclip احاطه کردن
encircle احاطه کردن
encircling احاطه کردن
hedges احاطه کردن
palest احاطه کردن
paler احاطه کردن
pale احاطه کردن
to hem in احاطه کردن
whelm احاطه کردن
encompass احاطه کردن
hedge احاطه کردن
encompassed احاطه کردن
imbosom احاطه کردن
ring احاطه کردن
palisades با پرچین احاطه کردن
circle گرفتن احاطه کردن
girdling حلقه احاطه کردن
girdles حلقه احاطه کردن
beseige احاطه کردن فراگرفتن
girdled حلقه احاطه کردن
circles گرفتن احاطه کردن
girdle حلقه احاطه کردن
circling گرفتن احاطه کردن
orbs عالم احاطه کردن
inwreathe با حلقه گل احاطه کردن
bracketing احاطه کردن هدف
engirdle احاطه کردن دارابودن
palisade با پرچین احاطه کردن
circled گرفتن احاطه کردن
orb عالم احاطه کردن
surrounds محاصره کردن احاطه شدن
sphere دایره معلومات احاطه کردن
ring احاطه کردن زنگ اخبار
spheres دایره معلومات احاطه کردن
cincture احاطه کردن کمرچیزی را بستن
skirt دور زدن احاطه کردن
surround محاصره کردن احاطه شدن
skirts دور زدن احاطه کردن
skirted دور زدن احاطه کردن
surrounded محاصره کردن احاطه شدن
engird احاطه کردن حلقه زدن
transfer processing امور اداری نقل و انتقال وتسویه حساب با یکان اولیه برای انتقال به یکان دیگر
tactical element یکان رزمی یکان تاکتیکی
enring احاطه کردن حلقه زدن دور
engarland درحلقهء گل قرار دادن احاطه کردن
bracket احاطه کردن تیر پایه انتن
gird احاطه کرده محاصره کردن نیرومندکردن
unit mill سوخت استحقاقی یکان به حسب خودروهای موجودسوخت مصرفی خودروهای یکان در یک ستون
inactivate غیر فعال کردن ناو از رده خارج کردن یکان
shadower یکان مامور تعاقب دشمن یکان اخذ تماس با دشمن
corrals حصاردرست کردن احاطه کردن
impales سوراخ کردن احاطه کردن
impaled سوراخ کردن احاطه کردن
corralled حصاردرست کردن احاطه کردن
impaling سوراخ کردن احاطه کردن
surround احاطه کردن محاصره کردن
impale سوراخ کردن احاطه کردن
corral حصاردرست کردن احاطه کردن
surrounded احاطه کردن محاصره کردن
surrounds احاطه کردن محاصره کردن
corralling حصاردرست کردن احاطه کردن
dismisses منفصل کردن یکان مرخص
dismissing منفصل کردن یکان مرخص
regroup دور هم جمع کردن یکان
regrouped دور هم جمع کردن یکان
regroups دور هم جمع کردن یکان
dismiss منفصل کردن یکان مرخص
regrouping دور هم جمع کردن یکان
command information program برنامه اطلاعاتی یکان برنامه اگاه سازی یکان
foreby از پهلوی
teamwise پهلوی هم
leach پهلوی چپ
by پهلوی
we began with the st chapter پهلوی
detaches جداکردن جدا کردن از یکان اصلی
suppress سرکوب کردن اتش یافعالیت یک یکان
detaching جداکردن جدا کردن از یکان اصلی
reinforcing در حال تقویت کردن یک یکان دیگر
suppresses سرکوب کردن اتش یافعالیت یک یکان
suppressing سرکوب کردن اتش یافعالیت یک یکان
passage of lines عبور کردن ازخط یک یکان دیگر
detach جداکردن جدا کردن از یکان اصلی
left wing of army پهلوی چپ میسره
collocated پهلوی هم گذاردن
along side پهلو به پهلوی
juxtaposition پهلوی هم گذاری
shipboard پهلوی کشتی
at پهلوی نزدیک
we began with the st chapter پیش =پهلوی
cheek by jowl پهلوی یکدیگر
collocate پهلوی هم گذاردن
collocating پهلوی هم گذاردن
alongside پهلوی ناو
collocates پهلوی هم گذاردن
juxtaposing پهلوی هم گذاشتن
on the north side of پهلوی من بنشینید
juxtaposes پهلوی هم گذاشتن
juxtaposed پهلوی هم گذاشتن
juxtapose پهلوی هم گذاشتن
he rolled them by سواره از پهلوی انها رد شد
i went past the house از پهلوی ان خانه رد شدم
by the board از طرف پهلوی ناو
right wing of army پهلوی راست میمنه
freeboard پهلوی سطح ازاد
inequilateral [دارای پهلوی نابرابر]
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
Come and sit beside(next to) me. بیا پهلوی من بشین
commands یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
command یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
commanded یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
readiness condition وضعیت امادگی رزمی وضعیت امادگی یکان شرایط اماده باش یکان
alongside پهلوی اسکله در کنار در طول
to poke anyone in the ribs به پهلوی کسی سقلمه زدن
beachmaster's unit یکان عملیات بارانداز یکان عملیات اسکله
my neighbour at dinner کسیکه سر ناهار پهلوی من نشسته است
goby عبور از پهلوی کسی بدون توجه به او
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
sidecar جای اضافی چرخ دار پهلوی راننده موتورسیکلت
sidecars جای اضافی چرخ دار پهلوی راننده موتورسیکلت
straddling احاطه هدف از نظر سمتی احاطه سمتی هدف
triptych عکسی که در سه قاب تهیه کرده پهلوی یکدیگر قرار دهند
closest نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
aeromedical unit یکان تخلیه پزشکی هوایی یکان مسئول تخلیه پزشکی
casualty staging unit یکان بارگیری بیماران وزخمیها درهواپیما یکان بارگیری بیماران
division slice یکان استاندارد لشگری یکان لشگری
staging unit یکان خدمات بارگیری یکان بارگیری
cellular unit یکان قسمت به قسمت یکان مبنا
guiden پرچم یکان پرچم نماینده یکان
suppression خنثی کردن یک یکان از نظر اتش یا فعالیت سرکوبی اتش
unit loading بارگیری کردن یکانها برای حمل و نقل بارگیری یکان
duty with troops در یکان رزمی خدمت کردن شغل رزمی گرفتن
encompassment احاطه
circumambiency احاطه
circumfusion احاطه
surround احاطه
siege احاطه
environments احاطه
sieges احاطه
cincture احاطه
environment احاطه
surrounded احاطه
surrounds احاطه
bracket احاطه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com