Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2 milliseconds)
English
Persian
to wear mourning
پوشیدن سیاه پوشیدن
Search result with all words
to wear willow
سیاه پوشیدن
To be dressed in black. To go into mourning.
سیاه پوشیدن ( عزاداری )
Other Matches
to put on
پوشیدن
overlay
پوشیدن
masks
پوشیدن
mask
پوشیدن
indue
پوشیدن
hide
پوشیدن
hides
پوشیدن
overlaying
پوشیدن
overlays
پوشیدن
wears
پوشیدن
overlaid
پوشیدن
go into
پوشیدن
wear
پوشیدن
dresses
لباس پوشیدن
tog
لباس پوشیدن
dress
لباس پوشیدن
put on
<idiom>
لباس پوشیدن
sock
جوراب پوشیدن
waives
چشم پوشیدن از
waived
چشم پوشیدن از
waive
چشم پوشیدن از
have on
<idiom>
پوشیدن چیزی
shirts
پیراهن پوشیدن
shirt
پیراهن پوشیدن
wearing
وابسته به پوشیدن
sandals
صندل پوشیدن
habits
:جامه پوشیدن
habit
:جامه پوشیدن
shoe
کفش پوشیدن
to
[get]
dress
[ed]
جامه پوشیدن
sandal
صندل پوشیدن
shoes
کفش پوشیدن
to pass over
چشم پوشیدن از
to dress up
لباس پوشیدن
relinquishes
چشم پوشیدن
bundle up
زیادلباس پوشیدن
relinquished
چشم پوشیدن
pass over
چشم پوشیدن
befog
بامه پوشیدن
shoeing
کفش پوشیدن
relinquish
چشم پوشیدن
forgo
چشم پوشیدن از
disguising
جامه مبدل پوشیدن
disguised
جامه مبدل پوشیدن
quiteclaim
چشم پوشیدن از واگذارکردن
to wear motley
چهل تیکه پوشیدن
decked out
<idiom>
لباسهای تجملی پوشیدن
doll up
<idiom>
لباسهای تجملی پوشیدن
dressed to kill
<idiom>
بهترین لباس را پوشیدن
dressed to the nines (teeth)
<idiom>
زیبا وبرازندهلباس پوشیدن
enshrouding
کفن کردن پوشیدن
disguise
جامه مبدل پوشیدن
disguises
جامه مبدل پوشیدن
to rustle in silks
جامه ابریشمی پوشیدن
to garb oneself in silk
جامه ابریشمی پوشیدن
enshroud
کفن کردن پوشیدن
to deny oneself
از خود چشم پوشیدن
enshrouded
کفن کردن پوشیدن
enshrouds
کفن کردن پوشیدن
to release one's right
از حق خود چشم پوشیدن
mab
نامرتب لباس پوشیدن
wrap up
<idiom>
لباس گرم پوشیدن
getup
<idiom>
لباس محلی پوشیدن
to throw something overboard
چشم پوشیدن از چیزی
enshoud
کفن کردن پوشیدن
to try something on
چیزی را برای امتحان پوشیدن
to take up one's livery
جامه نوکر بابی پوشیدن
swashbuckle
لباس پرزرق وبرق پوشیدن
redresses
دوباره پوشیدن جبران کردن
spared
مضایقه کردن چشم پوشیدن از
ignore
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
ignored
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
To overlook. To turn a blind eye.
چشم پوشیدن (نادیده گرفتن )
quitclaim
چشم پوشیدن از واگذار کردن
spare
مضایقه کردن چشم پوشیدن از
dress up
<idiom>
بهترین لباس خود را پوشیدن
redress
دوباره پوشیدن جبران کردن
vesture
پوشاندن لباس رسمی پوشیدن
ignoring
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
redressed
دوباره پوشیدن جبران کردن
ignores
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
To give up the idea.
چشم پوشیدن ( منصرف شدن )
don
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
revest
جامه روحانی پوشیدن روکش کردن
to a oneself
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to try on
برای امتحان پوشیدن بطورازمایش اغازکردن
to be dressed to kill
طوری لباس پوشیدن برای دلبری
to be
[look]
somewhat
[the]
worse for wear
[person, thing]
مناسب نبودن برای پوشیدن
[جامه ای]
donning
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
wear out
<idiom>
پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
dons
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donned
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
it will wear to your shape
بپوشیدبهترمیشود درنتیجه پوشیدن قالب تن شما خواهد شد
My shoes stretched after wearing them for a couple of days .
پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
sported
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sport
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sports
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
purdah
برای پوشیدن زنان ازدیدارمردان بویژه در هند پارچه پردهای
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
doll up
بهترین لباس خود را پوشیدن خود را اراستن
to dress
[put on your clothes or particular clothes]
لباس پوشیدن
[لباس مهمانی یا لباس ویژه]
[اصطلاح رسمی]
basalt
نوع سنگ چخماق یا اتش نشانی سیاه مرمر سیاه
silhouettes
نقاشی سیاه یکدست بصورت نیمرخ سیاه نشاندادن
silhouette
نقاشی سیاه یکدست بصورت نیمرخ سیاه نشاندادن
melanin
رنگ سیاه ولکههای سیاه روی پوست
crape
نوار ابریشمی سیاه سیاه پوشانیدن
bold face
طرح سیاه حرف سیاه
smutted whcat
گندم سیاه یا زنگ سیاه
black holes
حفره سیاه چاله سیاه
black hole
حفره سیاه چاله سیاه
sable
رنگ سیاه لباس سیاه
sables
رنگ سیاه لباس سیاه
ethiops
سیاب سیاه جیوه سیاه
black body radiation
تابش جسم سیاه پرتو جسم سیاه
paper white monitor
صفحه نمایش که متن سیاه را روی صفحه سفید نمایش میدهد و نه مثل متنهای معمولی درخشان روی صفحه سیاه
marsh
سیاه اب
bogs
سیاه اب
night black
سیاه
pitchy
سیاه
marshes
سیاه اب
ebon
سیاه
sooty
سیاه
dogwood
سیاه ال
grimy
سیاه
pitch dark
سیاه
bog
سیاه اب
quagmire
سیاه اب
glaucoma
اب سیاه
mossy
سیاه اب
swamping
سیاه اب
black
سیاه
blacked
سیاه
Negro
سیاه
blacks
سیاه
blacker
سیاه
jet-black
سیاه سیاه
blackest
سیاه
Negroes
سیاه
swamp
سیاه اب
jetties
سیاه
quagmires
سیاه اب
jetty
سیاه
sad coloured
سیاه
swamped
سیاه اب
swamps
سیاه اب
eriochrome black
سیاه اریوکروم
ethiope
سیاه پوست
charbon
سیاه زخم
ethiopian
سیاه پوست
bottle-dungeon
سیاه چال
saracen corn
گندم سیاه
french wheat
گندم سیاه
ethiops
مهجون سیاه
buck wheat
گندم سیاه
chiaroscurist
سیاه قلمکار
dark coloured
سیاه رنگ
d.'s cow
سوسک سیاه
crowberry
سنگروی سیاه
black brittleness
شکستگی سیاه
doit
پول سیاه
donjon
سیاه چال
dunggeon
سیاه چال
darky
سیاه زنگی
Congo
یکجورچای سیاه
colly
سیاه کردن
black powder
باروت سیاه
bone black
عاج سیاه
black letter
حرف سیاه
black lead
سرب سیاه
black gang
غلام سیاه
black finish
پوشش سیاه
black eyed
سیاه چشم
black diamond
الماس سیاه
black cap
کلاه سیاه
black brittleness
ترک سیاه
black book
کتاب سیاه
black body
جسم سیاه
black bile
صفرای سیاه
black ash
خاکستر سیاه
black anneal
سیاه گداختن
blach hulled
سیاه پوست
black level
تراز سیاه
black light
نور سیاه
black liqour
شربت سیاه
boldface
حروف سیاه
blackcock
باقرقره سیاه نر
blackcap
کاکل سیاه
hohlraum
جسم سیاه
blackbody
جسم سیاه
blackamoor
سیاه زنگی
black wash
رنگ سیاه
black shortness
ترک سیاه
black short
شکستگی سیاه
black sheet
ورق سیاه
black propaganda
تبلیغات سیاه
black load
سرب سیاه
black list
فهرست سیاه
black list
لیست سیاه
bitumen macadam
ماکادام سیاه
the black race
نژاد سیاه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com