Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English
Persian
find and replace
پیدا کردن و جایگزین نمودن
Other Matches
fasted
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fastest
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fasts
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
replaces
جایگزین کردن
replaced
جایگزین کردن
replace
جایگزین کردن
replacing
جایگزین کردن
sub
جایگزین کردن
subs
جایگزین کردن
substituted
قائم مقام جایگزین کردن
substituting
قائم مقام جایگزین کردن
substitute
قائم مقام جایگزین کردن
replacement cost
هزینه جایگزین کردن چیزی
substitution
جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر
refan
جایگزین کردن فن اصلی بافنی با قطر بزرگتر و مراحل کمتر
demonetization
سکه خارج از گردش جایگزین کردن مسکوکات جدیدبه جای سکههای رایج
degauss
پاک کردن داده از روی نوارمغناطیسی و جایگزین کردن داده جدید
instate
برقرار کردن منصوب نمودن
delineate
ترسیم نمودن معین کردن
glamorize
فریبا نمودن طلسم کردن
glamorized
فریبا نمودن طلسم کردن
glamorizes
فریبا نمودن طلسم کردن
glamorizing
فریبا نمودن طلسم کردن
deposing
عزل نمودن خلع کردن
adjusts
تسویه نمودن مطابق کردن
glamorising
فریبا نمودن طلسم کردن
glamorises
فریبا نمودن طلسم کردن
immersing
غوطه ور کردن شناور نمودن
immerses
غوطه ور کردن شناور نمودن
immersed
غوطه ور کردن شناور نمودن
immerse
غوطه ور کردن شناور نمودن
delineating
ترسیم نمودن معین کردن
adjusts
تصفیه نمودن تنظیم کردن
delineates
ترسیم نمودن معین کردن
delineated
ترسیم نمودن معین کردن
glamorised
فریبا نمودن طلسم کردن
deposes
عزل نمودن خلع کردن
extrapolated
قیاس کردن استقراء نمودن
extrapolating
قیاس کردن استقراء نمودن
extrapolates
قیاس کردن استقراء نمودن
extrapolate
قیاس کردن استقراء نمودن
depose
عزل نمودن خلع کردن
adjusting
تسویه نمودن مطابق کردن
condition
شرط نمودن شایسته کردن
adjusting
تصفیه نمودن تنظیم کردن
palpate
لمس کردن امتحان نمودن
damp
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
gains
پیدا کردن
average
پیدا کردن
find
پیدا کردن
averaged
پیدا کردن
finds
پیدا کردن
to pick up
پیدا کردن
to look up
پیدا کردن
acquire
پیدا کردن
tracks
پیدا کردن
tracked
پیدا کردن
pin point
پیدا کردن
track
پیدا کردن
to figure up
پیدا کردن
averages
پیدا کردن
gained
پیدا کردن
detect
پیدا کردن
detected
پیدا کردن
smell out
با بو پیدا کردن
detecting
پیدا کردن
detects
پیدا کردن
gain
پیدا کردن
averaging
پیدا کردن
to search out
پیدا کردن
to pluck up one's heart
دل پیدا کردن
postulating
قیاس منطقی کردن فرض نمودن
postulates
قیاس منطقی کردن فرض نمودن
postulate
قیاس منطقی کردن فرض نمودن
postulated
قیاس منطقی کردن فرض نمودن
To belittle oneself . To make oneself cheap.
خود را سبک کردن ( تحقیر نمودن )
fractionate
تجزیه وتفکیک نمودن برخه کردن
overlapped
سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlaps
سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlap
سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
give tongue
عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
liaise
ارتباط پیدا کردن
hade
تمایل پیدا کردن
qualifies
شایستگی پیدا کردن
dampening
رطوبت پیدا کردن
to win fame
شهرت پیدا کردن
demonetize
تنزل پیدا کردن
dampen
رطوبت پیدا کردن
to think out
با فکر پیدا کردن
converge
تقارت پیدا کردن
dampens
رطوبت پیدا کردن
equation of payments
قاعده پیدا کردن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
converges
تقارت پیدا کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
to take a ply
تمایل پیدا کردن
to take umbra at
رنجش پیدا کردن از
converged
تقارت پیدا کردن
dampened
رطوبت پیدا کردن
liaised
ارتباط پیدا کردن
liaises
ارتباط پیدا کردن
qualify
شایستگی پیدا کردن
liaising
ارتباط پیدا کردن
to spring a leaguer
رخنه پیدا کردن
touts
خریدار پیدا کردن
declining
شیب پیدا کردن
stammered
لکنت پیدا کردن
prove opplicable
مصداق پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن به
tout
خریدار پیدا کردن
preempt
حق تقدم پیدا کردن
stammers
لکنت پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy.
چاره پیدا کردن
luff
لنگر پیدا کردن
stammer
لکنت پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن
converging
تقارت پیدا کردن
touted
خریدار پیدا کردن
touting
خریدار پیدا کردن
declines
شیب پیدا کردن
shields
حفاظ پیدا کردن
declined
شیب پیدا کردن
shield
حفاظ پیدا کردن
to become a necessity
لزوم پیدا کردن
decline
شیب پیدا کردن
in the doghouse
<idiom>
مشکل پیدا کردن با
to win nny one's affections
محبت کسی راجلب کردن کسیرادلبسته خود نمودن
warm up
قبل از بازی حرکت کردن وخود را گرم نمودن
respire
امید تازه پیدا کردن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
deeping of capital
عمق پیدا کردن سرمایه
overmaster
مهارت کامل پیدا کردن در
respiring
امید تازه پیدا کردن
respires
امید تازه پیدا کردن
respired
امید تازه پیدا کردن
out maneuver
برتری مانور پیدا کردن
pay dirt
<idiom>
زیر خاکی پیدا کردن
radar trapping
اختلال پیدا کردن رادار
to come to an understanding
پیدا کردن سازش پیداکردن
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
shocks
هول وهراس پیدا کردن
shocked
هول وهراس پیدا کردن
wavered
فتور پیدا کردن دو دل بودن
shock
هول وهراس پیدا کردن
wavering
فتور پیدا کردن دو دل بودن
to nerve oneself
قوت قلب پیدا کردن
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
wavers
فتور پیدا کردن دو دل بودن
to pick up
فراگرفتن دوباره پیدا کردن
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
hit on/upon
<idiom>
پیدا کردن چیزی که میخواهی
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
to make the pot boi;
معاش خود را پیدا کردن
to pick out
باگوش پیدا کردن دریافتن
genealogize
شجره کسی را پیدا کردن
swells
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
swelled
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumble
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
fumbled
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiate
مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiated
مختنق کردن خناق پیدا کردن
bilge
رخنه پیدا کردن تراوش کردن
asphyxiates
مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiating
مختنق کردن خناق پیدا کردن
swell
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumbles
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
graving dock
اسکله مخصوص تمیز کردن ویا تعمیر نمودن کشتی
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
to seek somebody out
جستجو برای پیدا کردن کسی
rubbed
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
pull oneself together
بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
rubs
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
radio direction finding
پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
unbalance
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
unbalances
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
rub
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
shortest
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
to get the upper hand
برتری جستن تفوق پیدا کردن
to get a meat for a bird
برای مرغی جفت پیدا کردن
make out
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
ruts
شور پیدا کردن فحل شدن
rut
شور پیدا کردن فحل شدن
wavers
تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavering
تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavered
تردید پیدا کردن تبصره قانون
waver
تردید پیدا کردن تبصره قانون
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
shorter
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
unbalancing
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
scare up
<idiom>
ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
to orient oneself
چهار سوی خود را پیدا کردن
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
to turn round
برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
canvasses
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com