English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (13 milliseconds)
English Persian
com پیشوند بمعانی با و باهم
Search result with all words
con مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conning مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
cons مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
col پیشوند بمعانی باو باهم
Other Matches
anthropo پیشوند بمعانی >انسان < و > جنس انسان <
anthrop پیشوند بمعانی > انسان < و > جنس انسان <
to set by the ears باهم بدکردن باهم مخالف کردن
heter پیشوندیست بمعانی بغیر از و دیگر و از جنس دیگری یا ازنوع مختلف
hetero پیشوندیست بمعانی بغیر از و دیگر و از جنس دیگری یا ازنوع مختلف
rhetorical question مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
prefix پیشوند
prefixes پیشوند
prefixes پیشوند ها
prefix پیشوند
physios پیشوند طبیعی
agro : پیشوند بمعنی
socio- پیشوند هامه
physio پیشوند طبیعی
Indo- پیشوند هندوستان
EC پیشوند برابر با ex-
dis- پیشوند دور
de- پیشوند سوا از
prosign علامت پیشوند
prepositive پیشوند دار
label prefix پیشوند برچسب
label prefix پیشوند مطلب
trans- پیشوند فرا -
anglo پیشوند به معنی
Anglo- پیشوند به معنی
neo- پیشوند بمعنی جدید
mono پیشوند بمعنی " یک "و " تک " و " واحد"
eco- پیشوند محیط پرگیر
Mon پیشوند بمعنی " یک "و " تک " و " واحد"
bi- پیشوند معادل با bio-
neo پیشوند بمعنی جدید
to set at loggerheads باهم بد کردن باهم مخالف کردن
UN پیشوند بمعنی "لا" و " نه " وغیر و "عدم " و "نا"
bio- پیشوند وابسته به زیست یا زیستشناسی
greco پیشوند بمعنی یونان و یونانی
un- پیشوند بمعنی "لا" و " نه " وغیر و "عدم " و "نا"
pseudo پیشوند بمعنی " کاذب " و "ساختگی " و " دروغ "
prifix پیشوند عنوان قبل از اسم شخص
prifixal پیشوند عنوان قبل از اسم شخص
pseud پیشوند بمعنی "کاذب " و " ساختگی " و "دروغ "
pseuds پیشوند بمعنی "کاذب " و " ساختگی " و "دروغ "
zoos :پیشوند بمعنی حیوان- جانورو متحرک
zoo :پیشوند بمعنی حیوان- جانورو متحرک
intra پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
abs پیشوندیست لاتینی که همان پیشوند ab میباشد و بمعنی
grapho پیشوند بمعنی نوشته و ثبت شده و نوشتن
turbo پیشوند برای وسایلی که توسط توربین گاز میچرخند
turbos پیشوند برای وسایلی که توسط توربین گاز میچرخند
forth این کلمه بصورت پیشوند نیزبامعانی فوق بکارمیرود
abdomino این کلمه بصورت پیشوند بکاررفته و بمعنی شکم میباشد
ab پیشوند لاتین بمعنی >دوراز< و>از< و >جدایی < و >غیر<مانند ABuse و ABaxial
multimult پیشوند بمعنی " بسیار وزیاد "و " دارای تعداد زیاد " و "متعدد " و " بیشتر " و" چند "
kil مقبره این کلمه بصورت پیشوند وپسوند نیزبکاررفته وبمعنی >حجره و سلول ونهر<است
concurrently باهم
jointly باهم
at once باهم
together باهم
conjointly باهم
concerted باهم
one with a باهم
vis a vis باهم
tutti باهم
inchorus باهم
simultaneously باهم
vis-a-vis باهم
simoltaneously باهم
simoltaneous باهم
concomitancy باهم بودن
coadunate باهم روییده
all at once همه باهم
We went together . باهم رفتیم
at loggerheads <idiom> باهم جنگیدن
to be together باهم بودن
contemporaneously بطورمعاصر باهم
to act jointly باهم کارکردن
kissing kind باهم دوست
to grow together باهم پیوستن
simultaneous with each other باهم رخ دهنده
to huddle together باهم غنودن
to keep company باهم بودن
to work together باهم کارکردن
to whip in باهم نگاهداشتن
cowork باهم کارکردن
cooperate باهم کارکردن
one anda همه باهم
collaborating باهم کارکردن
interweaving باهم امیختن
interweaves باهم امیختن
combine باهم پیوستن
combines باهم پیوستن
coinciding باهم رویدادن
cohabitation زندگی باهم
collocation باهم گذاری
combining باهم پیوستن
coexists باهم زیستن
coincide باهم رویدادن
interweave باهم امیختن
coincided باهم رویدادن
interwove باهم امیختن
coincides باهم رویدادن
collaborates باهم کارکردن
collaborated باهم کارکردن
collaborate باهم کارکردن
coexisting باهم زیستن
coexist باهم زیستن
coexisted باهم زیستن
splices باهم متصل کردن
splice باهم متصل کردن
spliced باهم متصل کردن
compare برابرکردن باهم سنجیدن
confuses باهم اشتباه کردن
impacted باهم جمع شده
confuse باهم اشتباه کردن
splicing باهم متصل کردن
Co پیشوندیست بمعنی با و باهم
trigon اجتماع سه ستاره باهم
to hang together باهم پیوسته یامتحدبودن
to hang together باهم مربوط بودن
to grow together باهم یکی شدن
to grow into one باهم یکی شدن
to set at variance با هم بد کردن باهم مخالف ت
sums باهم جمع کردن
to bill and coo باهم غنج زدن
to be good pax باهم دوست بودن
sum باهم جمع کردن
they had words باهم نزاع کردند
symmetrize باهم قرینه کردن
to keep company باهم امیزش کردن
co- پیشوندیست بمعنی با و باهم
to keep friends باهم دوست ماندن
cohabits باهم زندگی کردن
cross fertilize باهم پیوند زدن
chum باهم زندگی کردن
chums باهم زندگی کردن
to be together with somebody با کسی باهم بودن
correlation بستگی دوچیز باهم
interchanges باهم عوض کردن
interchanged باهم عوض کردن
coextend باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
coexistent باهم زیست کننده
coapt باهم متناسب شدن
coapt باهم جور امدن
cohabit باهم زندگی کردن
coact باهم نمایش دادن
cohabited باهم زندگی کردن
cohabiting باهم زندگی کردن
interchanging باهم عوض کردن
grades جورکردن باهم امیختن
grade جورکردن باهم امیختن
intercommon باهم شرکت کردن
interchange باهم عوض کردن
promiscuous bathing ابتنی زن و مرد باهم
We bear no relationship to each other . باهم نسبتی نداریم
impacted باهم جوش خورده
comparing برابرکردن باهم سنجیدن
compares برابرکردن باهم سنجیدن
interwed باهم پیوند کردن
compared برابرکردن باهم سنجیدن
They are hardly comparable . منا سبتی باهم ندارند
simultaneous باهم واقع شونده همزمان
to spar at each other باهم مشت بازی کردن
adding جمع زدن باهم پیوستن
out of tune <idiom> باهم خوب وسازش نداشتن
pools شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled شریک شدن باهم اتحادکردن
pool شریک شدن باهم اتحادکردن
The husband and wife dont get on together. زن وشوهر باهم نمی سازند
We entered the room together . باهم وارد اطاق شدیم
add جمع زدن باهم پیوستن
adds جمع زدن باهم پیوستن
to go to gether بهم خوردن باهم جوربودن
they were made one یعنی باهم عروسی کردند
to cotton together باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton with each other باهم ساختن یارفاقت کردن
confluent باهم جاری شونده متلاقی
we are kin ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
disunites باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
homogeneous مقاربت کننده باهم جنس خود
They fight like cat and dog . باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
photo electric وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
life is not all rose culour در زندگی نوش ونیش باهم است
in on <idiom> برای کای باهم جمع شدن
cross fire تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
disunited باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
interfertile اماده زاد و ولد دوتایی باهم
quirister دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
to come to an explanation درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
solunar حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
autogenesis ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
mutton chop دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
concatenate دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
They are poles apart. یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
I often confuse the twin brothers . من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
hash گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
to date باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
omnim gatherum امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
1 and 2 are poles apart. <idiom> ۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند [بسیار متفاوت هستند] .
to go out باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com