Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 154 (2 milliseconds)
English
Persian
intendant
پیشکار دارایی
Other Matches
economizing
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment
توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
agent
پیشکار
chamberlain
پیشکار
chamberlains
پیشکار
steward
پیشکار
stewards
پیشکار
agents
پیشکار
upper face of tunnel
پیشکار
chamberer
پیشکار
shaft beyond trial well
چاه پیشکار
head well
چاه پیشکار
he inherited a large fortune
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
majordomo
وکیل خرج پیشکار
coxswain
پیشکار کارکنان کشتی
financed
رسته دارایی دارایی
finances
رسته دارایی دارایی
financing
رسته دارایی دارایی
finance
رسته دارایی دارایی
financed
دارایی
holding
دارایی
finance
دارایی
purse
دارایی
pursed
دارایی
finances
دارایی
financing
دارایی
pursing
دارایی
purses
دارایی
possession
دارایی
fortune
دارایی
estate
دارایی
portfolios
دارایی
portfolio
دارایی
wealth
دارایی
fortunes
دارایی
estates
دارایی
asset
دارایی
means
دارایی
property
دارایی
circulating asset
دارایی در گردش
finance office
اداره دارایی
financial agency
اداره دارایی
cham cell or of the e.
وزیر دارایی
current asset
دارایی جاری
personal chattels
دارایی منقول
current assets
دارایی جاری
personalty
دارایی شخصی
private property
دارایی شخصی
finance ministry
وزارت دارایی
circulating asset
دارایی جاری
finance officer
افسر دارایی
temporality
دارایی دینوی
hab
داشتن دارایی
liabilities and assets
بدهی و دارایی
the furniture of ones pocket
دارایی جیب
property tax
مالیات دارایی
to take an inventory of
صورت دارایی
installation property
دارایی قسمت
hereditament
دارایی غیرمنقول
ministry of f.
وزارت دارایی
money bag
دارایی دولت
personal state
دارایی منقول
capital goods
دارایی ثابت
inventory
دفتر دارایی
assets
مایملک دارایی
weals
ثروت دارایی
fortune
دارایی ثروت
possession
دارایی متصرفات
weal
ثروت دارایی
equity
دارایی شرکاء
equities
دارایی شرکاء
assets and equities
دارایی ودیون
Chancellors of the Exchequer
وزیر دارایی
Chancellor of the Exchequer
وزیر دارایی
thing
اسباب دارایی
fortunes
دارایی ثروت
immovable
دارایی غیر منقول
hereditaments
دارایی غیر منقول
hotch
سرجمع کردن دارایی
personal property
دارایی شخصی منقول
jointure
دارایی مشترک زن و شوهر
finances
قسمت مالی یا دارایی
private property
دارایی شخصی بلامعارض
personal chattels
دارایی شخصی منقول
finance
قسمت مالی یا دارایی
paraphernal
وابسته به دارایی شخصی زن
property book
دفتر دارایی یکان
inventory
صورت دارایی موجودی
real property
دارایی غیر منقول
financed
قسمت مالی یا دارایی
real account
حساب دارایی غیرمنقول
financing
قسمت مالی یا دارایی
capital account
حساب دارایی وسرمایه
holding
دراختیار داشتن دارایی
church warden
متصدی دارایی کلیسا
belonging
متعلقات واموال دارایی
dedicated assets
دارایی وقف شده
disinvestment
خرج دارایی بی چیزی
draw up inventory
تنظیم صورت دارایی
to come into a property
دارایی را بدست اوردن
impropriator
تفریط کننده دارایی کلیسا
The ministry of economic affairs and finance
وزارت امور اقتصاد و دارایی
benefical owner of an estate
مالک بهره برداریک دارایی
heir in tail
وارث دارایی حبس شده
state of in her itance
ملک یا دارایی قابل توارث
contents of a vessel
دارایی یامحتویات فرف مظروف
appreciations
افزایش ارزش دارایی و موجودی
assets
ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
realty
دارایی غیر منقول ملک
appreciation
افزایش ارزش دارایی و موجودی
installation property book
دفتر دارایی قسمت یا یکان
chattel
مال منقول دارایی شخصی
inventorial
مربوط به دفتر دارایی فهرستی
inventory reconciliation
تطابق موجودی با دارایی یکان
to sell up a debtor
دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
realty
دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
sell up a debtor
دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
heirlooms
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
heirloom
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
adventitious property
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
finance
علم دارایی تهیه پول کردن
i parted from
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
capitalization unit
هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
financing
علم دارایی تهیه پول کردن
jus mariti
حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
all that property
تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
finances
علم دارایی تهیه پول کردن
financed
علم دارایی تهیه پول کردن
capital assets
دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
chancery
مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
capitalized expense
در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
insured
کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
to make a f.
دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
hotchpot
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
impropriation
دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
dowagers
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
parapherna
بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
dowager
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
an insolvent estate
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
onerous property
دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
levy a sum on a person's property
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
current liability
اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
asset
جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
assessed value
ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
paraphernalia
دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
dower
درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity
قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat
حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
current ratio
نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
inventory control
کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
capital gain
منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth
بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com