Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
English
Persian
set on
پیش رفتن حمله کردن
Other Matches
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
hysterics
حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
velimirovic attack
حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
counter riposte
حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
vortex breakdown/brust
جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
rio treaty
اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
hysteroid
حمله تشنجی شبیه حمله
ond shot
بیک حمله دریک حمله
hysterogenic
حمله تشنجی شبیه حمله
set
حمله کردن
strikes
حمله کردن
setting up
حمله کردن
assailed
حمله کردن
to fallirrto a f.
حمله کردن
to set at
حمله کردن به
thrusting
حمله کردن
strike
حمله کردن
set about
حمله کردن به
assails
حمله کردن
assailing
حمله کردن بر
assailing
حمله کردن
assailed
حمله کردن بر
besets
حمله کردن
launch an attack
حمله کردن
to makea raid.on
حمله کردن بر
snap at
حمله کردن
sets
حمله کردن
assails
حمله کردن بر
to sweep down on
حمله کردن بر
attack
حمله کردن
thrust
حمله کردن
attack
[on]
حمله کردن
[بر]
attacked
حمله کردن بر
to fall on
حمله کردن
thrusts
حمله کردن
attacked
حمله کردن
attacks
حمله کردن بر
assail
حمله کردن بر
make at
حمله کردن
assail
حمله کردن
attack
حمله کردن بر
to be down up
حمله کردن بر
beset
حمله کردن
to make a pounce
حمله کردن
attacks
حمله کردن
inveighing
با سخن حمله کردن
foray
چپاول کردن حمله
inveighs
با سخن حمله کردن
pebbles
باریگ حمله کردن
forays
چپاول کردن حمله
pebble
باریگ حمله کردن
submarines
با زیردریایی حمله کردن
submarine
با زیردریایی حمله کردن
counterattack
حمله متقابل کردن
to take in rear
از پشت سر حمله کردن به
popped
حمله کردن ترکاندن
launch
شروع کردن حمله
pops
حمله کردن ترکاندن
lay (light) into
<idiom>
حمله فیزیکی کردن
inveigh
با سخن حمله کردن
launched
شروع کردن حمله
launches
شروع کردن حمله
launching
شروع کردن حمله
to torpedo
با اژدر حمله کردن
to be kept at bay
بی نتیجه حمله کردن
to assume the a
اول حمله کردن
pop
حمله کردن ترکاندن
pitch into
به خوراک حمله کردن
inveighed
با سخن حمله کردن
wade into
<idiom>
ملحق شدن بر،حمله کردن
nuke
با سلاح اتمی حمله کردن
triggered
شروع کردن حمله یاکار
parries
دفع کردن حمله حریف
quarterback
بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
nuked
با سلاح اتمی حمله کردن
A-bombs
با بمب اتمی حمله کردن
to hang on the rear
برای حمله دنبال کردن
To attack someone from the back.
از پشت به کسی حمله کردن
nuking
با سلاح اتمی حمله کردن
attacked
با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
quarterbacks
بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
rabble
بااراذل و اوباش حمله کردن به
A-bomb
با بمب اتمی حمله کردن
triggers
شروع کردن حمله یاکار
attacks
با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
rushing
حمله کردن هجوم با عجله
to pelt some one with stones
باسنگ بکسی حمله کردن
parried
دفع کردن حمله حریف
rushed
حمله کردن هجوم با عجله
parry
دفع کردن حمله حریف
parrying
دفع کردن حمله حریف
nukes
با سلاح اتمی حمله کردن
rush
حمله کردن هجوم با عجله
plow into
<idiom>
باتمام نیرو حمله کردن
to stab at any one
با خنجر به کسی حمله کردن
to pitch into
زور اوردن به حمله کردن
maraud
بقصد غارت حمله کردن
attack
با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
trigger
شروع کردن حمله یاکار
assaults
حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
assaults
افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
assaulted
افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
souse
بطور کامل پوشاندن حمله کردن
assault
حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
scuffs
بامشت حمله کردن مشت خوردن
assault
افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
scuffing
بامشت حمله کردن مشت خوردن
outflanked
ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
outflanks
ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
outflank
ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
outflanking
ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
scuff
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffed
بامشت حمله کردن مشت خوردن
assaulted
حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
feinted
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
flanking
از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
to square up
خود را آماده کردن
[برای دعوی یا حمله]
flank
از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
to pounce upon a bird
ناگهان برسر مرغی فرودامدن یا حمله کردن
feint
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
flanked
از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
shock action
غافلگیری حمله ناگهانی غافلگیر کردن دشمن
disengage
رد کردن شمشیراز زیرشمشیر حریف برای حمله
feinting
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
disengages
رد کردن شمشیراز زیرشمشیر حریف برای حمله
feints
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
disengaging
رد کردن شمشیراز زیرشمشیر حریف برای حمله
lunged
حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
ceding parry
کنار زدن حمله و سد کردن شمشیر حریف در خط جدید
lunge
حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunging
حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunges
حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
impinge
تخطی کردن حمله کردن
invade
تهاجم کردن حمله کردن بر
invading
تهاجم کردن حمله کردن بر
impinged
تخطی کردن حمله کردن
invaded
تهاجم کردن حمله کردن بر
invades
تهاجم کردن حمله کردن بر
impinges
تخطی کردن حمله کردن
besets
مزین کردن حمله کردن بر
beset
مزین کردن حمله کردن بر
aggress
نزدیک کردن حمله کردن
lay on
حمله کردن یورش کردن
break out
نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
goose
مثل غاز یاگردن دراز حمله ور شدن وغدغد کردن
to pounce on somebody
به کسی ناگهان جستن
[و حمله کردن ]
[مانند جانور شکارگر]
front line
خط حمله خط حمله یادفاع
sacks
حمله کردن به مهاجم پشت خط تجمع پیش از انکه بتواندپاس بدهد
sacked
حمله کردن به مهاجم پشت خط تجمع پیش از انکه بتواندپاس بدهد
sack
حمله کردن به مهاجم پشت خط تجمع پیش از انکه بتواندپاس بدهد
To quibble and equivocate.
پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
boot out
<idiom>
اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
target date
زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
you have no option but to go
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
slanted
کج رفتن کج کردن
slants
کج رفتن کج کردن
slant
کج رفتن کج کردن
mopping up
پاک کردن رفتن
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
to take a walk
گردش کردن یا رفتن
touch football
نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
pierces
رخنه کردن فرو رفتن
get a wiggle on
<idiom>
عجله کردن با شتاب رفتن
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
to go on
جلوتر رفتن سلوک کردن
pierce
رخنه کردن فرو رفتن
get off
روانه کردن عقب رفتن از
get on
پیش رفتن کار کردن
put off
تاخیر کردن طفره رفتن
duck
زیر اب رفتن غوض کردن
ducked
زیر اب رفتن غوض کردن
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
duckings
زیر اب رفتن غوض کردن
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
walk
گردش کردن پیاده رفتن
walked
گردش کردن پیاده رفتن
walks
گردش کردن پیاده رفتن
ducks
زیر اب رفتن غوض کردن
to go along
همراه رفتن همراهی کردن
mouch
راه رفتن دولادولاراه رفتن
bypassing
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
drift
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drifts
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
to go places
گردش کردن
[رفتن به جاهای دیدنی]
waste
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
wastes
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
bypasses
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassed
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypass
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
fluctuates
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
drifted
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
fluctuated
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
fluctuate
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
nose dive
ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
drifting
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
doubled up
مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
double
مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
doubled
مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
march
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com