Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
uniterrupted
پیوسته غیرمقطوع دایم
Other Matches
perpetual check
کیش دایم
convoy through escort
ناواسکورت دایم
priapism
نعوظ دایم
everchanging
دایم التغییر
permanent hardness of water
سختی دایم اب
jet set
دایم در سفر و خوشی
permanent change of station
تغییر محل دایمی یکان انتقال دایم
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
away
پیوسته بطور پیوسته
dunkrik treaty
معاهده منعقده بین انگلستان وفرانسه به سال 7491 که هدف ان تشریک مساعی دودولت در صورت تجاوز یاتهدید به تجاوز از طرف المان و نیز برقراری تماس اقتصادی دایم بود
cohesive
به هم پیوسته
perpetually
پیوسته
legato
پیوسته
on and on
پیوسته
on end
پیوسته
contiguous
پیوسته
ceaselessly
پیوسته
never ceasing
پیوسته
incessant
پیوسته
allied
پیوسته
in connexion with
پیوسته به
eternal
پیوسته
conjoint
پیوسته
coalescent
پیوسته
coadunate
پیوسته
cursive
پیوسته
d. in
پیوسته
everywhen
پیوسته
alway
پیوسته
affined
پیوسته
attached
پیوسته
ceaseless
پیوسته
annexed
پیوسته
incessantly
پیوسته
for ever and aday
پیوسته
for evermore
پیوسته
continous
پیوسته
continued
پیوسته
married
پیوسته
bursts
پیوسته
non-stop
پیوسته
burst
پیوسته
concomitant
پیوسته
continual
پیوسته
round-the-clock
پیوسته
continuous
پیوسته
proximate
پیوسته
uninterrupted
پیوسته
syndetic
پیوسته
unremittingly
پیوسته
collateral measures
اقدامت پیوسته
connected measures
اقدامت پیوسته
end to end
سرهم پیوسته
continuous function
تابع پیوسته
continuous paper
کاغذ پیوسته
continuous phase
فاز پیوسته
continuous process
فرایند پیوسته
continuous processing
پردازش پیوسته
continuous scrolling
حرکت پیوسته
continuous spectrum
طیف پیوسته
continuous tone
اهنگ پیوسته
continuous tone
ته رنگ پیوسته
continuous traffic line
خط پیوسته امد و شد
continuous variable
متغیر پیوسته
thereunto
بضمیمیه ان پیوسته به ان
linked list
لیست پیوسته
nid nod
پیوسته جنبیدن
nid nod
پیوسته جنباندن
compacted
بهم پیوسته
to whittle at
پیوسته بریدن
to be in a state of f.
پیوسته درتغییربودن
symphsis
عضو پیوسته
permanent water level
تراز پیوسته اب
sympetalous
پیوسته گلبرگ
insobriety
شرب پیوسته
inseparate
بهم پیوسته
ex post
بوقوع پیوسته
flow chip
براده پیوسته
without rest
پیوسته لاینقطع
gamopetalous
پیوسته گلبرگ
gamophyllous
پیوسته برگ
gamosepalous
پیوسته کاسبرگ
incessant drinking
پیوسته گساری
without intermission
پیوسته لاینقطع
vicinal
در همسایگی پیوسته
indiscrete
بهم پیوسته
sustained yield
بازده پیوسته
continuous forms
ورقههای پیوسته
whittle
پیوسته کم کردن
contiguous
همجوار پیوسته
against
پیوسته مجاور
accrete
بهم پیوسته
burst mode
حالت پیوسته
burster
فرم پیوسته
accretion
رشد پیوسته
forever
جاویدان پیوسته
diligency
کوشش پیوسته
aggregate
بهم پیوسته
haunts
پیوسته امدن به
haunt
پیوسته امدن به
adjoins
پیوسته بودن
adjoined
پیوسته بودن
peals
صدای پیوسته
pealing
صدای پیوسته
pealed
صدای پیوسته
aggregates
بهم پیوسته
peal
صدای پیوسته
collective
بهم پیوسته
full time
پیوسته کار
diligence
کوشش پیوسته
continuous form
ورقه پیوسته
compact
بهم پیوسته
adjoin
پیوسته بودن
compacting
بهم پیوسته
continuous error
خطای پیوسته
continuous duty
کار پیوسته
continuous data
دادههای پیوسته
continuous distributions
توزیع پیوسته
compacts
بهم پیوسته
connecting arrangement
ترتیب پیوسته
conjunct
بهم پیوسته
continuate
پیوسته بهم
so let us always be kind
پیوسته مهربان باشیم
tractor feed
تغذیه کاغذ پیوسته
steadied
پیوسته ویکنواخت کردن
steadily
بطور پیوسته و یکنواخت
order about
پیوسته پی فرمان فرستادن
zigzagging
خطوط جناغی پیوسته
zigzagged
خطوط جناغی پیوسته
zigzag
خطوط جناغی پیوسته
to run on
بهم پیوسته بودن
to breed in and in
پیوسته باخویشاوندان پیوندکردن
to peg a way at some work
پیوسته درسرچیزی کارکردن
to keep on
پیوسته نگاه داشتن
continuous function
تابع پیوسته
[ریاضی]
to hang together
باهم پیوسته یامتحدبودن
to chop and change
پیوسته تغییررای دادن
indiscretely
بطور بهم پیوسته
gamophyllous
دارای برگ پیوسته
continuous packing column
ستون پر شده پیوسته
continuous flow analyser
تجزیه گر جریان پیوسته
continuing appropriation
تامین اعتبار پیوسته
continuous extraction apparatus
دستگاه استخراج پیوسته
steadying
پیوسته ویکنواخت کردن
direct connected
ماشینهای بهم پیوسته
continuous rating
کار پیوسته اسمی
steady
پیوسته ویکنواخت کردن
steadiest
پیوسته ویکنواخت کردن
steadies
پیوسته ویکنواخت کردن
continuous forms
فرم های پیوسته
gamopetalous
دارای گلبرگ پیوسته
continuous background radiation
تابش زمینهای پیوسته
zigzags
خطوط جناغی پیوسته
statement with debate
بیانیه با بحث پیوسته
gamosepalous
دارای کاسبرگ پیوسته
he kept on speaking
پیوسته سخن میگفت
always
پیوسته همه وقت
continuous grading
دانه بندی پیوسته
continuous levelling
تراز یابی پیوسته
to keep the track of something
پیوسته ازچیزی اگاهی داشتن
to move a bout
پیوسته جای خود را تغییردادن
terrace
ردیف خانههای بهم پیوسته
terraces
ردیف خانههای بهم پیوسته
without interruption
پیوسته پی در پی بطورمسلسل بدون بادخور
true or sternal ribs
دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
to be connected
بهم پیوسته
[متصل]
بودن
full time
پیوسته کاری تمام وقت
linked pie/column graph
نمودار گرد و ستونی پیوسته
correlative
بهم پیوسته جفت نظیر
companionate
بهم پیوسته دراثر اتحادواشتراک
to harp on one string
پیوسته روی یک موضوع بحث کردن
panoramically
بشکل دورنمای مسلسل بطوروسیع و پیوسته
croft
زمین قابل کشت پیوسته بخانه
crofts
زمین قابل کشت پیوسته بخانه
feeding storm
طوفانی که پیوسته برسختی ان افزوده میشد
close grain
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
infield
کشتزار پیوسته بخانه زمین زیر کشت
close grained
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
enroute personnel
افراد پیوسته به یکان حین حرکت برای عملیات
dial
راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
cyclic item
اقلام پیوسته اقلامی که خیلی مورد احتیاج هستند
continuous flow oxygen system
سیستم اکسیژنی که در ان جریان اکسیژن به صورت پیوسته میباشد
dialed
راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
dialled
راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
dials
راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
passionist
عضو دستهای از نصارا که پیوسته مصیبت حضرت مسیح رابایدیاداورشوند
semi-detached
درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
semi detached
درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
grasshopper beam
تیری که یک سران درماشین لولایی پیوسته است وازاین جهت مانندملخ
montage
قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
montages
قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
cw system
سیستمی که از سیگنالهی امواج پیوسته برای کسب اطلاعات درمورد مسیر پروازبهره میگیرد
creep
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
creeps
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
satelloid
ماهوارهای که مدار گردش ان داخل اتمسفر سیارهای بوده و بنابراین احتیاج به تراست پیوسته یا متناوب دارد
continuity light
وسیله سادهای برای ازمایش پیوستگی یک مدار که پیوسته بودن مغئر الکتریکی را باروشن شدن یک لامپ نشان میدهد
cross-wing
[بال های پیوسته در تالار خانه های قرون وسطایی]
to veer and heul
پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
binders
اهرم جعبه ماکو الیاف پشم که بهم پیوسته ونخ پشم را تشکیل میدهد شکم بند زنان
binder
اهرم جعبه ماکو الیاف پشم که بهم پیوسته ونخ پشم را تشکیل میدهد شکم بند زنان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com