Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
iam so tired that i cannot eat
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
Other Matches
i cannot think of it
فکرش را نمیتوانم بکنم تصورش راهم نمیتوانم بکنم
fed up with
<idiom>
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
wayworn
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary
زیاده خسته کردن خسته شدن
I musn't eat food containing ...
من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
im regret that
بسیار افسوس بخورم که خیلی متاسفم که
My tea isnt cool enough to drink.
چایی ام آنقدر خنک نشده که بخورم
I could have sworn that there was somebody in the next room .
می توانم قسم بخورم که یکنفر دراتاق مجاور بود
it is not p for meto stay
نمیتوانم بمانم
olives a good oil
من نمیتوانم انرابخرم
if i only could see him
حیف که نمیتوانم او راببینم
i know not neither can i guess
نمیدانم و حدس هم نمیتوانم بزنم
i cannot say him nay
نمتوانم پاسخ رد به او بدهم نمیتوانم به او
iam not patient of hunger
من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
i cannot positively promise
نمیتوانم قول قطعی بدهم
i am impatient for it
نمیتوانم برای ان صبر کنم
we cannot trace the petitioner
نمیتوانم سابقه عرضحال دهنده را پیدا کنم
one hundred times as many
سد چندان
pretty good
نه چندان بد
sextuple
شش چندان
tenfold
ده چندان
so much
چندان
he drank himself to death
چندان
folds
چندان
as much a
دو چندان
folded
چندان
as much as
چندان که
two fold
دو چندان
fold
چندان
i have no idea of that
هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
so
چندان همینطور
quantum sufficit
چندان که بس باشد
very
چندان فراوان
not ahunderd mails flom
نه چندان دوراز
h does not w.much
چندان وزنی ندارد
make little of
چندان سودی نبردن از
it matters little
چندان اهمیت ندارد
it is of little worth
چندان ارزشی ندارد
it is not very hard
چندان سخت نیست
it wasdone in no time
اینکار چندان وقتی نبرد
My French is not up to much.
فرانسه ام چندان تعریفی ندارد
i made little of it
چندان سودی از ان نبردم استفادهای از ان نکردم
the dust panned out pootly
ان خاک زرد دادولی نه چندان زیاد
He is in a bad way (poor circumstances).
وضع وحالش چندان تعریفی ندارد
it wasdone in no time
انجام این کار چندان طولی نکشید
the ship is hull down
کشتی چندان دوراست که تنه ان پیدا نیست
blessing in disguise
<idiom>
[چیز خوبی که در ظاهری نه چندان خوب قرار دارد]
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
i am pushed for money
هستم
am
هستم
I'm
من هستم
i feel
گرسنه هستم
i have not a dry t. on me
سر تا پا خیس هستم
i am under obligation to him
من ممنون او هستم
I'm hungry.
من گرسنه هستم.
we owe him for his services
خدمات او هستم
I'm thirsty.
من تشنه هستم.
iam d. to go
ارزومندرفتن هستم
I'm your age.
من هم سن شما هستم.
I am sure that ...
من مطمئن هستم که ...
I am at your disposal.
من دراختیار تان هستم
Join the club!
من هم درشرایطی مشابه هستم !
i a with you on that matter
من در ان موضوع با شماموافق هستم
i am under obligation to him
زیر بارمنت او هستم
i feel sleepy
خواب الود هستم
Next to you I'm slim.
در مقایسه با تو من لاغر هستم.
i own that house
من صاحب ان خانه هستم
i pause for a reply
منتظر پاسخ هستم
iam in bad
خیلی در تنگی هستم
i maintain
قائل هستم به اینکه ...
i am at your service
در خدمت شما هستم
i await you
منتظر شما هستم
own a house
دارای خانهای هستم
I am certain of it.
من درباره اش مطمئن هستم.
i am bend on going
مصمم هستم بروم
feet dry
روی هدف هستم
iam a for his life
برای جانش دل واپس هستم
i am about that
من در این خصوص دلواپس هستم
I've been here for five days.
پنج روزه که من اینجا هستم.
i am impatient for it
ازان بابت بیطاقت هستم
I feel like a fifth wheel.
من حس می کنم
[اینجا]
اضافی هستم.
I am on intimate terms with one of the ministers .
با یکی از وزراء نزدیک هستم
I come from Iran . I am Iranian.
من اهل ایران هستم (ایرانی ام )
I am a strange in this town.
دراین شهر غریب هستم
i am in a hurry for it
عجله دارم یا در شتاب هستم
i owe him &
پنج لیره به او بدهکار هستم
That is my line ( field ) .
خودم این کاره هستم
I have done my homework. I know how to cope .
من درسم را روان هستم (می دانم چه؟ کنم )
I agree with you completely.
من کاملا با نظر شما موافق هستم.
i am not made of salt
مگر من نمک هستم که ازباران بترسم
I'm looking forward to seeing you again.
منتظر دیدار دوباره شما هستم.
i wrote as neatly as he did
من همان اندازه پاکیزه هستم که او نوشت
I look forward to receiving your reply.
من در انتظار دریافت پاسخ شما هستم.
I am your humble servant . I defer to you .
من کوچک شما هستم (اخلاص ارادت )
I know the area more or less .
کم وبیش با این منطقه آشنا هستم
I'm full.
من سیر شدم
[هستم]
.
[اصطلاح روزمره]
I am the bread winner of the family .
نان آور خانه ( خانواده ) هستم
I always make a point of being on time . I always try to be punctual .
همیشه مقید هستم که سر وقت بیایم
I am very orderly and systematic in my work .
درکارهایم خیلی مرتب ومنظم هستم
It seems I am not welcome (wanted) here.
مثل اینکه من اینجا زیادی هستم
I'll be happy to help
[assist]
you.
من با کمال میل در اختیار شما هستم.
octuple
هشت چندان هشت برابر کردن
steadied
فرمان داده شده هستم در رهگیری هوایی
I'm really looking forward to the weekend.
من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
My only problem is money .
تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
steadying
فرمان داده شده هستم در رهگیری هوایی
steady
فرمان داده شده هستم در رهگیری هوایی
steadiest
فرمان داده شده هستم در رهگیری هوایی
steadies
فرمان داده شده هستم در رهگیری هوایی
I am prepared for any eventuality.
برای هر گونه پیش آمدی آماده هستم
No one sent me, I am here on my own account.
هیچکسی من را نفرستاد من بحساب خودم اینجا هستم.
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry.
سپس او
[زن]
از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
outworn
خسته
jadish
خسته
weary
خسته
exhausted
خسته
wearied
خسته
wind broken
خسته
wearying
خسته
whacked
خسته
tired
خسته
tire
خسته
played out
خسته
blown
خسته
careworn
<adj.>
دل خسته
tires
خسته
tiring
خسته
tiredly
خسته
wearies
خسته
washed out
خسته
footworn
خسته
jaded
خسته
aweary
خسته
ennuied
خسته
washed-out
خسته
spent
خسته
I'm dying to know what happened.
خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
I very much look forward to meeting you soon.
من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
I'm old enough to take care of myself.
من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
laziest
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazy
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazier
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
seared
خسته خشکاندن
weed out
<idiom>
خسته شدن از
to knock up
خسته شدن
dulls
خسته کننده
tires
خسته کردن
tire
خسته کردن
sears
خسته خشکاندن
sear
خسته خشکاندن
neurasthenia
خسته روانی
tiring
خسته کردن
fatigable
خسته شدنی
worn-out
خسته و کوفته
blah
خسته کننده
weariful
خسته کننده
fatig
خسته کننده
way worn
خسته سفر
it irks me
خسته شدم
he seems to be tired
خسته بنظرمیرسد
he seems to be tired
خسته مینماید
forworn
وامانده خسته
worn out
خسته و کوفته
way worn
خسته راه
overworks
خود را خسته
dulling
خسته کننده
run ragged
<idiom>
خسته شدن
dead alive
خسته کننده
harass
خسته کردن
harasses
خسته کردن
fag
خسته کردن
fags
خسته کردن
fatiguing
خسته کننده
played out
<idiom>
خسته ،از پا درآمده
prosish
خسته کننده
fatigues
خسته کردن
fatigue
خسته شدن
fatigue
خسته کردن
fatigued
خسته شدن
fatigued
خسته کردن
bore
خسته کردن
forwearied
خسته فرسوده
dullest
خسته کننده
duller
خسته کننده
dulled
خسته کننده
dull
خسته کننده
fatigues
خسته شدن
overstrain
خسته کردن
strains
خسته کردن
fatiguable
خسته شدنی
pest house
خسته خانه
pesthouse
خسته خانه
strain
خسته کردن
to do up
خسته کردن
bores
خسته کننده
bores
خسته کردن
tired of writing
خسته از نوشتن
bore
خسته کننده
tedious
خسته کننده
stump
خسته وکوفته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com