Dictiornary-Farsi | چندوقت به چندوقت چندوقت یکبار | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 70 (1 milliseconds)

English	Persian
how often	چندوقت به چندوقت چندوقت یکبار


Other Matches

how long since is it?	چندوقت است
not long a	چندوقت پیش
semimonthly	دوهفته یکبار نشریه دو هفته یکبار
once in a whiled	یکبار
that once	همین یکبار
sexennial	شش سال یکبار
septan	هفت وز یکبار
semiannual	شش ماه یکبار
sextan	6 روز یکبار
quatrerly	سه ماه یکبار
this once	همین یکبار
triennial	هر سه سال یکبار
trimonthly	هر سه ماه یکبار
just for once	یکبار استثناء
Every now and then . Occassionally .	هر چند یکبار
throwaway	یکبار مصرف
write once read many	یکبار نویس
triweekly	هر سه هفته یکبار
TAN [Transaction authentication number]	رمز یکبار مصرف
horary	هرساعت یکبار
from time to time	هرچندوقت یکبار
once	یکبار دیگر
fortnight	هر دوهفته یکبار
biyearly	دوسال یکبار
biweekly	دوهفته یکبار
fortnights	هر دوهفته یکبار
monthly	ماهی یکبار
weekly	هفتهای یکبار
ever and anon	هرچندوقت یکبار
weeklies	هفتهای یکبار
for once	یکبار استثناء
every now and then	هرچندوقت یکبار
once	فقط یکبار
triennal	سه سال یکبار رخ دهنده
trimensual	سه ماه یکبار رخ دهنده
tertian	هرسه روز یکبار
again	باز [یکبار دیگر]
septennially	هفت سال یکبار
septennial	هفت سال یکبار
octennially	هشت سال یکبار
sepennial	هفت سال یکبار
quinquennial	هر پنج سال یکبار
How often ?	چند وقت یکبار ؟
Wednesday	هر چهار شنبه یکبار
Wednesdays	هر چهار شنبه یکبار
quadrennial	چهار سال یکبار
quartan	چهار روز یکبار
old wool	پشم یکبار مصرف شده
biannual	سالی دوبار دوسال یکبار
bidental	دوسال یکبار رخ دهنده دوساله
expendable packing	بسته بندی یکبار مصرف
sabbatic year	مرخصی هر هفت سال یکبار
off and on	گاهی هرچند وقت یکبار
sabbatical year	مرخصی هر هفت سال یکبار
needleful	نخی که یکبار درته سوزن میکنند
wormed	چند بار بخوان یکبار بنویس
Fortune Knocks at least once at everymans gate. <proverb>	خوشبختى بالاخره یکبار در خانه هر کس را مى زند.
She comes here at least once a week .	دست کم هفته ای یکبار اینجا می آید
worms	چند بار بخوان یکبار بنویس
worm	چند بار بخوان یکبار بنویس
She comes here once in a blue moon .	سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
leet	دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
casual labour	کارگری که برای حمل و نقل مواد تولیدشده هر چند گاه یکبار به کارگرفته میشود
open cycle reactor system	سیستم راکتوری که دران ماده سردکننده تنها یکبار از مبدل حرارتی مرکزی عبور میکند
trey	پیشوندیست بمعنی دارای سه قسمت وسه قسمتی وسه تایی وهرسه واحد یکبار
bimestrial	هر دوماه یکبار دوماه ادامه یابنده
typeover	توانایی یک چاپگر تماسی درضربه زدن بیش از یکبار به کاراکتر و در نتیجه ایجاد اثردرشت و برجستهای از ان روی نسخه چاپی تایپ روی مطلب
DVD	درایو دیسک DVD که به کاربر امکان نوشتن یکبار داده روی دیسک DVD میدهد
you hopped off safely once, little locust; you hopped off safely twice,little locust;The third time you are caught in a mans hand. <proverb>	یکبار جستى ملخک, دو بار جستى ملخک, آخر بدستى ملخک.