English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
It took us four days to get there . چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
Other Matches
Are we there yet? [ما] رسیدیم [به مقصد] ؟
cross-in-square [کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
four poster تختخوابی که چهار تیر یادیرک در چهار گوشه دارد
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
quatrefoil چهار وجهی [این اصطلاح موقعی که یک نگاره و یا کل فرش از چهار قسمت کاملا قرینه بوجود آمده باشد، بکار می رود.]
tetragonal دارای چهار زاویه چهار کنجی
tetrapterous دارای چهار بال چهار جناحی
tetrahedron جسم چهار سطحی چهار ضلعی
quadrumvir انجمنی مرکب از چهار تن چهار نفری
quadrumana چهار دستان میمونهای چهار دست و پا
quadrangle چهار گوش چهار دیواری
quatrefoil چهار ترک چهار گوشه
quadrangles چهار گوش چهار دیواری
qyaternary چهار واحدی چهار عضوی
consequently <adv.> در آنجا
thereupon <adv.> در آنجا
as a result <adv.> در آنجا
at that [at that provocation] <adv.> در آنجا
subsequently <adv.> در آنجا
thereat <adv.> در آنجا
As far as I know . So far as I know. تا آنجا که من می دانم
As far as I am concerened. تا آنجا که به من مربوط می شود
The situation there is bad. وضعیت در آنجا بد است.
In so far as their taste would go . تا آنجا که سلیقه شا ؟ قد می داد
Have you been there recently (lately) تازگیها آنجا رفته ای ؟
so far as I'm concerned تا آنجا که به من مربوط می شود
as far as I'm concerned <adv.> تا آنجا که به من مربوط می شود
According to my lights . تا آنجا که عقلم قد می دهد
Since the day he set foot there . از روزیکه به آنجا پا نهاد
To the best of my ability. For all I am worth . As far as in my lies تا آنجا که تیغم ببرد
I happened to be there when …. اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه …
I wI'll get there somehow. یکجوری خودم را آنجا می رسانم
Come as quickly as possible. تا آنجا که می شود زود بیا
Left out of one place and driven away from another. <proverb> از آنجا مانده از اینجا رانده .
CERN یس که www اولین آنجا اختراع شد
Nobody was there but me. هیچکسی غیر از من آنجا نبود.
It is improper to go there uninvited. ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست
Not that I remember . تا آنجا که من یاددارم خیر ( اینطور نبوده )
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
We were there just to make up numbers. ما آنجا فقط سیاهی لشگه بودیم
He has always lived there. او همیشه آنجا زندگی کرده است.
lover's lane <idiom> جای دنجی که عشاق به آنجا می روند
If it ( ever ) comes to that . اگر چنانچه کا ربه آنجا بکشد
Can I get there on foot? آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟
factory ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند
factories ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند
to turn back برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
to turn around برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
almonry [قسمتی از ساختمان که خیرات و صدقات را در آنجا می دادند.]
Nothing has changed there. آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است.
There they were in all their finery. آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند.
Hotel accommodation is rather expensive there. قیمت [اتاق] هتل آنجا واقعا گران است.
You can't get there other than by foot. به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت.
Nothing on earth will induce him to go there again. اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد.
Where the carcass is there the ravens will collect together. <proverb> هر کجا لاشه اى وجود دارد آنجا لاشخورها دور هم جمع مى شوند.
window فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
switching نقط های در شبکه ارتباطی که پیام از خط وط و مدارهای مختلف در آنجا تنظیم می شوند
His sculptures blend into nature as if they belonged there. مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
stops نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stopping نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
main مجموعه دستوراتی که بخش اصلی برنامه را می سازند و از آنجا سایر توابع فراخوانی می شوند
trap نقط ه توقف انتخابی که اجرا برنامه در آنجا متوقف میشود وثباتها بررسی می شوند
stop نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stopped نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
to lock somebody [yourself] out [of something] در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
voicing کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
voice کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
voices کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
to make every effort تک و پوی زدن [به هر دری زدن] تا آنجا که امکان پذیر باشد
stationed میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند
station میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند
stations میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند
quadrilateral چهار بر
quartile چهار یک
tetragon چهار بر
quadruple چهار لا
quadrupled چهار لا
quadrupeds چهار پا
quatre چهار
quadrate چهار یک
quadrupling چهار لا
quadruped چهار پا
four چهار
quadruples چهار لا
tetrad چهار
quarter چهار یک
quadrilaterals چهار بر
quadrivalent چهار بنیانی
creep چهار دست و پا
four cycle چهار چرخه
quatrefoil گل چهار گلبرگی
quadrivalent چهار ارزشی
tetrasyllabic چهار هجائی
quadrisyllabic چهار هجائی
quadrifid چهار شکافی
four o'clock ساعت چهار
four pole چهار قطبی
tetrapod پروانه چهار پا
four way چهار لولهای
four way چهار راه
foursquare چهار ضلعی
long legged چهار پایه
point four اصل چهار
quadrangular چهار گوشه
quadrant چهار گوش
quadrant چهار یک دایره
quadraple چهار برابر
quadrate چهار گوش
quadric چهار تایی
four dimensional چهار بعدی
qyaternary چهار تایی
square dome چهار طاقی
tetrasporous چهار هاگی
tetrastich چهار بیتی
tetrastichous چهار جزیی
tetratomic چهار اتمی
tetravalent چهار فرفیتی
tetravalent چهار بنیانی
the cardinal humours چهار ابگونه
the four seasons چهار فصل
twice is دو دو تا چهار تا میشود
tetrasporic چهار هاگی
squares چهار گوش
tetraphyllous چهار برگه
tertramerous چهار جزئی
tetrad چهار عنصری
tetradactylous چهار پنجهای
all eyes چهار چشمی
tetragon چهار ضلعی
tetragon چهار گوشه
tetrahedral چهار ضلعی
tetrahedral چهار وجهی
tetrahedron چهار وجهی
tetramerous چهار جزیی
tetrameter چهار وزنی
close چهار گوشه
squaring چهار گوش
backfour چهار مدافع
quadrupled چهار تایی
quads چهار گوش
quads چهار قلو
double breasted کت چهار دکمه
quadruples چهار گانه
quad چهار گوش
quadrilateral چهار ضلعی
quad چهار قلو
quadruples چهار تایی
quadrilateral چهار جانبه
quadrupling چهار گانه
quadrupling چهار تایی
quadrilaterals چهار ضلعی
quadripartite چهار جزئی
four عدد چهار
quadrupled چهار گانه
quadruple چهار تایی
quadruple چهار گانه
squared چهار گوش
square چهار گوش
intersection چهار راه
gallop چهار نعل
intersections چهار راه
cross legged چهار زانو
galloped چهار نعل
gallops چهار نعل
Wednesdays چهار شنبه
quadruplet چهار گانه
footstools چهار پایه
quadruplets چهار گانه
quadrilaterals چهار جانبه
footstool چهار پایه
Wednesday چهار شنبه
all fours چهار دست و پا
conventional memory این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند
conventional RAM این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند
quadrumvirate انجمنی مرکب از چهار تن
creeps چهار دست و پا رفتن
quatrefoil ارایش چهار پردهای
creep چهار دست و پا رفتن
quadrangles چهار ضلعی چهارگوشه
skate ماهی چهار گوش
skated ماهی چهار گوش
quadrille شطرنجی چهار گوش
quadrilles شطرنجی چهار گوش
Egyptian triangle [سه، چهار یا پنج گوش]
quaternion بخش چهارگانه چهار
the big four بزرگان چهار گانه
cardinal points چهار جهت اصلی
quadruple address با نشانی چهار کانه
quadruple fission انشقاق چهار برابر
twice is 2 ضرب در 2 میشود چهار
quadruple pact پیمان چهار جانبه
quadruple pact میثاق چهار جانبه
four-square چهار گوشهی کامل
jct مخفف چهار راه
round-the-clock بیست و چهار ساعته
four blade beater همزن چهار تیغه
quartan چهار روز یکبار
tetrode لامپ چهار قطبی
skates ماهی چهار گوش
scow قایق چهار گوش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com