English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (21 milliseconds)
English Persian
to orient oneself چهار سوی خود را پیدا کردن
Search result with all words
divide پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
divides پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
Other Matches
cross-in-square [کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
four poster تختخوابی که چهار تیر یادیرک در چهار گوشه دارد
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
quatrefoil چهار وجهی [این اصطلاح موقعی که یک نگاره و یا کل فرش از چهار قسمت کاملا قرینه بوجود آمده باشد، بکار می رود.]
quadrumvir انجمنی مرکب از چهار تن چهار نفری
tetrahedron جسم چهار سطحی چهار ضلعی
tetragonal دارای چهار زاویه چهار کنجی
quadrumana چهار دستان میمونهای چهار دست و پا
tetrapterous دارای چهار بال چهار جناحی
dampest دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
quadrangles چهار گوش چهار دیواری
quadrangle چهار گوش چهار دیواری
quatrefoil چهار ترک چهار گوشه
qyaternary چهار واحدی چهار عضوی
detecting پیدا کردن
detects پیدا کردن
gains پیدا کردن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
detected پیدا کردن
to look up پیدا کردن
find پیدا کردن
finds پیدا کردن
gained پیدا کردن
gain پیدا کردن
pin point پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
detect پیدا کردن
tracked پیدا کردن
to search out پیدا کردن
averaging پیدا کردن
smell out با بو پیدا کردن
tracks پیدا کردن
track پیدا کردن
average پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
averages پیدا کردن
averaged پیدا کردن
acquire پیدا کردن
give tongue عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
demonetize تنزل پیدا کردن
to win fame شهرت پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
stammered لکنت پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
to take a ply تمایل پیدا کردن
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
equation of payments قاعده پیدا کردن
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
to think out با فکر پیدا کردن
touts خریدار پیدا کردن
luff لنگر پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
declining شیب پیدا کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
tout خریدار پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
hade تمایل پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
converged تقارت پیدا کردن
converges تقارت پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
prove opplicable مصداق پیدا کردن
dampened رطوبت پیدا کردن
liaise ارتباط پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن به
shields حفاظ پیدا کردن
shield حفاظ پیدا کردن
liaises ارتباط پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
dampens رطوبت پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
dampen رطوبت پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن
preempt حق تقدم پیدا کردن
to become a necessity لزوم پیدا کردن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
shock هول وهراس پیدا کردن
shocked هول وهراس پیدا کردن
shocks هول وهراس پیدا کردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
respiring امید تازه پیدا کردن
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
respire امید تازه پیدا کردن
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
respires امید تازه پیدا کردن
asphyxiate مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumble لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
swelled ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiating مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumbled لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
fumbles لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
bilge رخنه پیدا کردن تراوش کردن
asphyxiates مختنق کردن خناق پیدا کردن
swells ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiated مختنق کردن خناق پیدا کردن
swell ورم کردن برجستگی پیدا کردن
impale چهار میل کردن
impaled چهار میل کردن
impales چهار میل کردن
graticule چهار خانه کردن
impaling چهار میل کردن
radio direction finding پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
shortest اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
shorter اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
unbalances بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
rubs اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rubbed اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rub اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
unbalance بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
scare up <idiom> ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
to get a meat for a bird برای مرغی جفت پیدا کردن
to seek somebody out جستجو برای پیدا کردن کسی
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
rut شور پیدا کردن فحل شدن
unbalancing بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
ruts شور پیدا کردن فحل شدن
to go away in a foursome چهار نفره سفر کردن
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
plunged غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
leadingquestion پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
to get to somebody [something] به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
plunges غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
to make friends [to make connections] رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
plunge غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
immure در چهار دیوار نگاهداشتن محصور کردن
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
proceed ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
diachrony تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
extending ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
cunclude تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
grapnels لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
proceeded ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
grapnel لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
extend ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
extends ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
finds کشف کردن پیدا کردن
find کشف کردن پیدا کردن
scaffold سکوب یا چهار چوب تخته بندی کردن
scaffolds سکوب یا چهار چوب تخته بندی کردن
to orient oneself جهات چهار گانه خود راتعیین کردن
fitcall finding پیدا کردن عیب کوچک مربوط به راننده یا رده یکم
to pick up somebody کسی را پیدا کردن [دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
homing روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
curve fitting روش ریاضی برای پیدا کردن یک فرمول که نمایشگرمجموعهای از نقاط داده میباشد
tetragraph کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
mine watching عملیات تجسس و پیدا کردن مین یا مراقبت از مین گذاری دشمن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
bessel method پیدا کردن محل توقفگاه به روش بسل سیستم نقشه برداری بسل
warts زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
wart زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
regain دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regains دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com