Dictiornary-Farsi | چه قبل اتفاق افتاده است | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 206 (10 milliseconds)

English	Persian
bay	چه قبل اتفاق افتاده است


Search result with all words

accidental	آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
allopatric	جداگانه اتفاق افتاده
cry over spilt milk <idiom>	شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
happened <past-p.>	اتفاق افتاده
occurred <past-p.>	اتفاق افتاده
Other Matches

behind the times <idiom>	از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
confederacies	اتفاق
confederacy	اتفاق
cases	اتفاق
case	اتفاق
flukes	اتفاق
fluke	اتفاق
accidents	اتفاق
accident	اتفاق
leagues	اتفاق
coincidences	اتفاق
chance	اتفاق
chanced	اتفاق
chances	اتفاق
chancing	اتفاق
event	اتفاق
events	اتفاق
league	اتفاق
occurrences	اتفاق
occurence	اتفاق
confederation	اتفاق
confederations	اتفاق
accidence	اتفاق
fortuity	اتفاق
accidentalness	اتفاق
lague	اتفاق
hap	اتفاق
accidentalism	اتفاق
joinder	اتفاق
togetherness	اتفاق
happenings	اتفاق
togtherness	اتفاق
coincidence	اتفاق
occurrence	اتفاق
happening	اتفاق
unity	اتفاق
federal	اتفاق
come to pass	اتفاق افتادن
unison	اتحاد اتفاق
hap	اتفاق افتادن
confederative	اتفاق کننده
fortuitism	عقیده به اتفاق
fall out	اتفاق افتادن
to be played out [enacted]	اتفاق افتادن
disunion	عدم اتفاق
befell	اتفاق افتادن
chance	اتفاق افتادن
come about	اتفاق افتادن
chanced	اتفاق افتادن
consensus of opinion	اتفاق اراء
Accidentally . By chance.	بر حسب اتفاق
renewal of the convention	تجدید اتفاق
incidentally <adv.>	برحسب اتفاق
consensus	اتفاق اراء
it happened	اتفاق افتاد
supervention	اتفاق ناگهانی
betide	اتفاق افتادن
by a unanimity vote	به اتفاق اراء
acts of God	اتفاق قهری
act of God	اتفاق قهری
by a unanimous	به اتفاق اراء
chancing	اتفاق افتادن
chances	اتفاق افتادن
casualist	معتقد به اتفاق
Accompanied by. Together with .	به اتفاق (همراه )
accidentally <adv.>	برحسب اتفاق
tide	اتفاق افتادن
to play itself out	اتفاق افتادن
fortuitously <adv.>	برحسب اتفاق
occur	اتفاق افتادن
coincidentally <adv.>	برحسب اتفاق
accidently <adv.>	برحسب اتفاق
as it happens <adv.>	برحسب اتفاق
unanimously	به اتفاق اراء
at random <adv.>	برحسب اتفاق
by accident <adv.>	برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.>	برحسب اتفاق
by chance <adv.>	برحسب اتفاق
unanimity	اتفاق اراء
by happenstance <adv.>	برحسب اتفاق
by hazard <adv.>	برحسب اتفاق
occurred	اتفاق افتادن
befalling	اتفاق افتادن
befallen	اتفاق افتادن
occurs	اتفاق افتادن
befalls	اتفاق افتادن
occurring	اتفاق افتادن
befall	اتفاق افتادن
sure thing <idiom>	حتما اتفاق افتادن
fortuitously	برحسب اتفاق اتفاقا
way the wind blows <idiom>	چیزی که اتفاق میافتد
happen	رخ دادن اتفاق افتادن
it is bound to nappen	مقدراست اتفاق بیافتد
What a coincidence !	چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
happens	رخ دادن اتفاق افتادن
happened	رخ دادن اتفاق افتادن
consentaneous	دارای اتفاق اراء
in the wind <idiom>	بزودی اتفاق افتادن
occurred	رخ دادن یا اتفاق افتادن
occur	رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurring	رخ دادن یا اتفاق افتادن
it is of frequent	بسیار اتفاق میافتد
It never occurred again	دیگر اتفاق نیفتاد.
as one man	به اتفاق مانند یک مرد
fortune	اتفاق افتادن مقدرکردن
fortunes	اتفاق افتادن مقدرکردن
occurs	رخ دادن یا اتفاق افتادن
hold breath	منتظر یک اتفاق بودن
previously	زودتر اتفاق افتادن
by chance	برحسب اتفاق یاتصادف
unanimity	اتفاق ارا هم اوازی
fallen	افتاده
riper	جا افتاده
old hat	از مد افتاده
crest fallen	افتاده
elliptic	افتاده
the meshes of a sieve mesh	در هم افتاده
ripe	جا افتاده
old fashioned	از مد افتاده
ripest	جا افتاده
downfallen	افتاده
out of date	از مد افتاده
mellow	جا افتاده
flagging	افتاده
archaic <adj.>	از مد افتاده
whacked <adj.>	از پا افتاده
modest	افتاده
meek	افتاده
low	افتاده
mellowed	جا افتاده
mellowing	جا افتاده
whacked	از پا افتاده
unassuming	افتاده
footworn	از پا افتاده
mellows	جا افتاده
coincide	دریک زمان اتفاق افتادن
commoners	آنچه اغلب اتفاق میافتد
common	آنچه اغلب اتفاق میافتد
gives	اتفاق افتادن فدا کردن
leaguer	عضو مجمع اتفاق ملل
give	اتفاق افتادن فدا کردن
coincides	دریک زمان اتفاق افتادن
giving	اتفاق افتادن فدا کردن
Accidents wI'll happen .	جلوی اتفاق رانتوان گرفت
hazards	اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding	اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazard	اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded	اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincided	دریک زمان اتفاق افتادن
commonest	آنچه اغلب اتفاق میافتد
coinciding	دریک زمان اتفاق افتادن
immediate	آنچه یکباره اتفاق افتد
dowm	از کار افتاده
he fell prone	دمر افتاده
demimonde	عقب افتاده
impassionate	بهوس افتاده
hanging gale	اجاره پس افتاده
in register	روی هم افتاده
jugate	روی هم افتاده
unregarded	ازقلم افتاده
with fingers interlocked	با انگشتان در هم افتاده
copybook	پیشپا افتاده
old hat	پیش پا افتاده
tatty	پیش پا افتاده
winded	از نفس افتاده
out-of-date <idiom>	از مد افتاده (دمد)
unassertive	افتاده حال
short winded	از نفس افتاده
short of breath	از نفس افتاده
long face	لب و لوچه افتاده
mity	کزم افتاده
noneffective	از کار افتاده
not operationally ready	از کار افتاده
nutant	پایین افتاده
obvolute	رویهم افتاده
out of order	از کار افتاده
outland	دور افتاده
proleptic	پیش افتاده
protrudent	بیرون افتاده
deferred	عقب افتاده
deferred credits	درامد پس افتاده
retarded	عقب افتاده
lowly	صغیر افتاده
overlapping	رویهم افتاده
meshed	درهم جا افتاده
back rent	اجاره پس افتاده
deadline	از کار افتاده
lowliest	صغیر افتاده
backrent	اجارهء پس افتاده
slack	جای افتاده یا شل
lowlier	صغیر افتاده
delayed	به تاخیر افتاده
arrear	بدهی پس افتاده
outlying	دور افتاده
compromised	در خطراکتشاف افتاده
compromised	به خطر افتاده
hors de combat	از کار افتاده
installed	از کار افتاده
lame duck	از کار افتاده
remotely	دور افتاده