Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (2 milliseconds)
English	Persian
billies	چوبدستی باطوم یاچوب قانون پاسبان یار
billy	چوبدستی باطوم یاچوب قانون پاسبان یار
Other Matches
batons	باتون یاچوب قانون
baton	باتون یاچوب قانون
truncheons	باطوم
truncheon	باطوم
truncheon	چوب باطوم
truncheons	چوب باطوم
walking stick	چوبدستی
hand staff	چوبدستی
rattan	چوبدستی
walking sticks	چوبدستی
single pole	چوبدستی تکی اسکی
bludgeon	چوبدستی سرکلفت باچماق زدن
bludgeons	چوبدستی سرکلفت باچماق زدن
bludgeoned	چوبدستی سرکلفت باچماق زدن
bludgeoning	چوبدستی سرکلفت باچماق زدن
poles	چوبدستی اسکی تیرهای عمودی در کنارداخلی مسیر اسبدوانی نیزه پرش
pole	چوبدستی اسکی تیرهای عمودی در کنارداخلی مسیر اسبدوانی نیزه پرش
legalism	رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
forced sale	فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
the law is not retroactive	قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
code	قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
declaratory statute	قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure	قانون اصول محاکمات قانون شکلی
robert	پاسبان
constables	پاسبان
constable	پاسبان
police	پاسبان
peon	پاسبان
gendarme	پاسبان
police officer	پاسبان
police officers	پاسبان
cop	پاسبان
policemen	پاسبان
policeman	پاسبان
gendarmes	پاسبان
cops	پاسبان
bobby	پاسبان
custodier	پاسبان
custos	پاسبان
polices	پاسبان
policed	پاسبان
bobbies	پاسبان
guards	پاسبان مستحفظ
sepoy	پاسبان محلی
watchdogs	سگ پاسبان نگهبان
watchdog	سگ پاسبان نگهبان
death watch	پاسبان مرده
truncheon	چوب پاسبان
the policeman watched him	پاسبان اورامیپائید
nightstick	باتوم پاسبان
truncheons	چوب پاسبان
picket guard	پاسبان اردوگاه
nightsticks	باتوم پاسبان
sbirro	پاسبان ایتالیایی
castle ward	پاسبان دژیاقلعه
night watch	پاسبان شب گزمه
game keep	پاسبان شکار
hayward	پاسبان حصارهاوپرچین ها
guard	پاسبان مستحفظ
guarding	پاسبان مستحفظ
coast guardsman	پاسبان دریاکنار
watch man	پاسبان مراقب
filth [British E]	پاسبان [اصطلاح روزمره]
rozzer [British E]	پاسبان [اصطلاح روزمره]
cop	پاسبان [اصطلاح روزمره]
A posse of police officers and soldiers	یک دسته از پاسبان و سرباز
penal statute	قانون جزایی قانون مجازات
canons	قانون کلی قانون شرع
say's law	قانون سی . براساس این قانون
canon	قانون کلی قانون شرع
doberman pinscher	سگ پاسبان المانی متوسط الجثه
johnny	جوان ژیگولو و خوشگذران پاسبان
pig [American E]	پاسبان [اصطلاح تحقیر آمیز]
The Watchmans sleep is the thiefs lantern . <proverb>	چراغ دزد خواب پاسبان است .
death watch	پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
cerberus	سگ سه سری که پاسبان دوزخ بوده مستحفظ
copper [police officer]	پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
marginal productivity law	قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
hesperides	نام حوریهای دریایی که پاسبان باغ سیبهای زربودند
cordon	یک عده پاسبان یانظامی که درفواصل معین محلی رااحاطه کنند خط قرنطینه
cordons	یک عده پاسبان یانظامی که درفواصل معین محلی رااحاطه کنند خط قرنطینه
implied trust	امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
the law does not apply to him	او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
the long arm of the law	دست قانون [دست قدرتمند قانون]
nisi	قانون
statute	قانون
legal	قانون
regulation	قانون
law	قانون
regardless of the law	به قانون
legislation	قانون
statutes	قانون
lex	قانون
law of constant heat sumation	قانون هس
laws	قانون
act	قانون
acted	قانون
kanoon	قانون
enacment	قانون
edict	قانون
canon	قانون
hess's law	قانون هس
canons	قانون
code	قانون
rule	قانون
edicts	قانون
game law	قانون شکار
lawbreaker	قانون شکن
fechner's law	قانون فخنر
five second rule	قانون 5 ثانیه
law of use	قانون استعمال
gas laws	قانون گاز
law of scarcity	قانون کمیابی
gay lussac's law	قانون گیلوساک
governing law	قانون حاکم
graham's law	قانون گراهام
gresham's law	قانون گرشام
law of reflection	قانون بازتاب
law of recency	قانون تاخر
faraday's law	قانون فاراده
faraday's law	قانون فارادی
extralegal	ماورای قانون
make law	وضع قانون
einstein's law	قانون اینشتاین
enactment of law	وضع قانون
employment act	قانون اشتغال
marioote law	قانون ماریوت
matrimonially	به قانون زناشوئی
economic law	قانون اقتصادی
distribution law	قانون توزیع
mercantile law	قانون تجارت
lextalionis	قانون قصاص
enactor	واضع قانون
engel's law	قانون انگل
engels law	قانون انگل
lawmaker	قانون گزار
left hand rule	قانون دست چپ
legiskative	قانون گذار
legislatress	قانون گذار زن
legislatrix	قانون گذار زن
legist	قانون دان
lenz' law	قانون لنز
lenz's law	قانون لنتس
law of readiness	قانون امادگی
jurisprudent	قانون دان
law of advantage	قانون امتیاز
jurisconsult	قانون دان
joule's law	قانون ژول
joiting law	قانون ژول
reflection law	قانون بازتاب
jachson's law	قانون جکسون
islamic law	قانون شرع
juristic	قانون دان
lambert law	قانون لامبرت
law abidingness	پیروی قانون
law breaker	قانون شکن
law fallen into desuetude	قانون متروک
labour law	قانون کار
labour code	قانون کار
law merchant	قانون تجارت
labour act	قانون کار
laplace's law	قانون لاپلاس
introduce law	انشاء قانون
law of analogy	قانون تمثیل
law of effect	قانون اثر
law of election	قانون انتخابات
law of frequency	قانون بسامد
law of gravitation	قانون گرانش
law of induced current	قانون لنتس
law of nations	قانون ملل
hauy law	قانون هوی
law of primacy	قانون تقدم
greshams law	قانون گرشام
hook's law	قانون هوک
hubble law	قانون هابل
law of causation	قانون علیت
insolvent law	قانون اعسار
insolvent law	قانون درماندگی
law of clouser	قانون بستار
law of complimentarity	قانون مکملیت
ignorance of law	جهل به قانون
law of contiguity	قانون مجاورت
law of contract	قانون قرارداد
law of demand	قانون تقاضا
law of progression	قانون پیشروی
brush with the law <idiom>	درگیری با قانون
plaintiff	خواهان [قانون]
complainant [British E]	خواهان [قانون]
pursuer [Scottish English]	خواهان [قانون]
claimant [arbitration proceedings]	خواهان [قانون]
petitioner [divorce proceedings]	خواهان [قانون]
plaintiff	شاکی [قانون]
complainant [British E]	شاکی [قانون]
to the letter <idiom>	طبق قانون
pursuer [Scottish English]	شاکی [قانون]
claimant [arbitration proceedings]	شاکی [قانون]
petitioner [divorce proceedings]	شاکی [قانون]
It's a rule that ...	قانون است که ...
to come into operation	قانون شدن
to take effect	قانون شدن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com