English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 69 (5 milliseconds)
English Persian
the sublime چیزهای بلندوعالی
Other Matches
inflammable substances چیزهای اتشگیر
incidentals چیزهای کوچک
inanimate objects چیزهای بیجان
gaudery چیزهای کم بها
cates چیزهای لذیذ
by gone چیزهای گذشته
inflammables چیزهای اتشگیر
scatterings چیزهای پراکنده
post matter چیزهای پستی
the inevitable چیزهای عادی
oddment چیزهای متفرقه
munching چیزهای جویدنی
bygone چیزهای گذشته
trivia چیزهای بی اهمیت
valuables چیزهای بهادار
munches چیزهای جویدنی
munched چیزهای جویدنی
munch چیزهای جویدنی
impediments چیزهای دست و پاگیر
microtomy بریدن چیزهای ریز
available amount مقدار [چیزهای] در دسترس
Well what do you know!Well i never! بحق چیزهای نشنیده !
impediment چیزهای دست و پاگیر
to compare oppsites چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
paleology دانش چیزهای کهنه
inter alia میان چیزهای دیگر
impedimenta چیزهای دست و پا گیر
appurtenence اسباب چیزهای وابسته
among other things میان چیزهای دیگر
among others میان چیزهای دیگر
coconscious ادراک چیزهای یکسان
coconsciousness ادراک چیزهای یکسان
to compare apples and oranges <idiom> چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
to i. on particulars به چیزهای جزئی اهمیت دادن
bye چیزهای کناری یاثانوی فرعی
interposition چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
byes چیزهای کناری یاثانوی فرعی
microphotography عکس برداری از چیزهای خرد
plexus چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
gimceackery چیزهای قشنگ وبی مصرف
pretty pretties چیزهای قشنگ و نادان فریب
scrape together <idiom> پول یا چیزهای دیگر جمع کردن
supemundane بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان
She is fond of sweet things. از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
see things <idiom> چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
other things being equal اگر برای چیزهای دیگر نباشد
irrespectively بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
luff قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین
litter تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littered تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littering تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litters تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
gutter man دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد
bathos تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
forklift ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
drainer خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد
papier یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند
penny-wise and pound-foolish <idiom> توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
object lessons درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
nympholepsy جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
object lesson درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object method of teaching شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
matelote یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند
I am a great believer in using natural things for cleaning. من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
presentationism عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند
fryer سرخ کننده چیزهای سرخ کردنی
bit map ارایهای از بیت ها که وضعیت خاموش یا روشن بودن انها در ارتباط با ارایهای از چیزهای دیگر است نقشه بیت
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com