English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 90 (6 milliseconds)
English Persian
oddment چیزهای متفرقه
Other Matches
sundry متفرقه
sundries متفرقه
miscellaneous متفرقه
miscellaneous provisions مواد متفرقه
miscellaneous امور متفرقه
sundry items موضوعات متفرقه
sundry funds اعتبارات متفرقه
sundry items اقلام متفرقه
sundry items وسایل متفرقه
general cargo بار متفرقه
miscellaneous time زمان متفرقه
gcp نرخ بار متفرقه
tramping حمل با کشتی متفرقه
sundry اقلام متفرقه گوناگون
an odd volume جلد تکی یا متفرقه
sundry funds اعتبار اموررفاهی متفرقه
general cargo rate نرخ محل بار متفرقه
general cargo rates نرخهای حمل کالاهای متفرقه
general stores فروشگاههایی که کالای متفرقه را میفروشند فروشگاه عمومی
inflammable substances چیزهای اتشگیر
the sublime چیزهای بلندوعالی
inanimate objects چیزهای بیجان
incidentals چیزهای کوچک
gaudery چیزهای کم بها
the inevitable چیزهای عادی
inflammables چیزهای اتشگیر
cates چیزهای لذیذ
by gone چیزهای گذشته
post matter چیزهای پستی
scatterings چیزهای پراکنده
valuables چیزهای بهادار
munch چیزهای جویدنی
munched چیزهای جویدنی
munches چیزهای جویدنی
munching چیزهای جویدنی
bygone چیزهای گذشته
trivia چیزهای بی اهمیت
to compare oppsites چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
paleology دانش چیزهای کهنه
microtomy بریدن چیزهای ریز
inter alia میان چیزهای دیگر
among other things میان چیزهای دیگر
among others میان چیزهای دیگر
impediment چیزهای دست و پاگیر
impediments چیزهای دست و پاگیر
appurtenence اسباب چیزهای وابسته
impedimenta چیزهای دست و پا گیر
coconscious ادراک چیزهای یکسان
Well what do you know!Well i never! بحق چیزهای نشنیده !
available amount مقدار [چیزهای] در دسترس
coconsciousness ادراک چیزهای یکسان
to compare apples and oranges <idiom> چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
to i. on particulars به چیزهای جزئی اهمیت دادن
pretty pretties چیزهای قشنگ و نادان فریب
byes چیزهای کناری یاثانوی فرعی
plexus چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
bye چیزهای کناری یاثانوی فرعی
interposition چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
gimceackery چیزهای قشنگ وبی مصرف
microphotography عکس برداری از چیزهای خرد
scrape together <idiom> پول یا چیزهای دیگر جمع کردن
see things <idiom> چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
irrespectively بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
luff قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین
She is fond of sweet things. از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
other things being equal اگر برای چیزهای دیگر نباشد
supemundane بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان
gutter man دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد
litters تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littering تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
drainer خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد
forklift ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
littered تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
litter تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
bathos تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
penny-wise and pound-foolish <idiom> توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
papier یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند
object lessons درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object method of teaching شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
nympholepsy جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
object lesson درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
I am a great believer in using natural things for cleaning. من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
matelote یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند
presentationism عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند
convoy joiner ناوهای منفردی که به کاروان دریایی پیوسته اند ناوهای متفرقه اضافی درستون دریایی
cifax رمز کردن سیگنالهای متفرقه سیگنالهای رمز شده مختلف
fryer سرخ کننده چیزهای سرخ کردنی
bit map ارایهای از بیت ها که وضعیت خاموش یا روشن بودن انها در ارتباط با ارایهای از چیزهای دیگر است نقشه بیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com