Total search result: 148 (9 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
scatterings |
چیزهای پراکنده |
|
|
Other Matches |
|
divided fire |
زیر اتش گرفتن چند هدف به طور همزمان تیر پراکنده اتش پراکنده |
scatter |
پراکنده شدن پراکنده کردن |
scatters |
پراکنده شدن پراکنده کردن |
gaudery |
چیزهای کم بها |
cates |
چیزهای لذیذ |
by gone |
چیزهای گذشته |
post matter |
چیزهای پستی |
oddment |
چیزهای متفرقه |
bygone |
چیزهای گذشته |
inanimate objects |
چیزهای بیجان |
incidentals |
چیزهای کوچک |
inflammable substances |
چیزهای اتشگیر |
the sublime |
چیزهای بلندوعالی |
the inevitable |
چیزهای عادی |
inflammables |
چیزهای اتشگیر |
munching |
چیزهای جویدنی |
munch |
چیزهای جویدنی |
munches |
چیزهای جویدنی |
valuables |
چیزهای بهادار |
trivia |
چیزهای بی اهمیت |
munched |
چیزهای جویدنی |
diffusing |
پراکنده |
diffuses |
پراکنده |
diffuse |
پراکنده |
far-flung |
پراکنده |
far flung |
پراکنده |
diffused |
پراکنده |
dissipated |
پراکنده |
sparse |
پراکنده |
scatterd |
پراکنده |
scattered |
پراکنده |
dispersoid |
پراکنده |
sparsely |
پراکنده |
coconsciousness |
ادراک چیزهای یکسان |
coconscious |
ادراک چیزهای یکسان |
impediments |
چیزهای دست و پاگیر |
impedimenta |
چیزهای دست و پا گیر |
inter alia |
میان چیزهای دیگر |
impediment |
چیزهای دست و پاگیر |
available amount |
مقدار [چیزهای] در دسترس |
among other things |
میان چیزهای دیگر |
to compare oppsites |
چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن |
among others |
میان چیزهای دیگر |
appurtenence |
اسباب چیزهای وابسته |
paleology |
دانش چیزهای کهنه |
Well what do you know!Well i never! |
بحق چیزهای نشنیده ! |
microtomy |
بریدن چیزهای ریز |
dash |
پراکنده کردن |
sparse population |
جمعیت کم یا پراکنده |
stray current |
جریان پراکنده |
wild shot |
تیر پراکنده |
fragmentary delusion |
هذیان پراکنده |
scatterer |
پراکنده ساز |
dashes |
پراکنده کردن |
scattered radiation |
تشعشع پراکنده |
magnetic stray field |
میدان پراکنده |
scatter plot |
ترسیم پراکنده |
logorrhea |
پراکنده گویی |
seme |
افشانده پراکنده |
scatter program |
نمودار پراکنده |
scatter read |
پراکنده خوانی |
interspersion |
پراکنده کردن |
dashed |
پراکنده کردن |
interspersed |
پراکنده کردن |
scattering |
پراکنده کردن |
sporadically |
پراکنده انفرادی |
sporadic |
پراکنده انفرادی |
intersperse |
پراکنده کردن |
dispersing |
پراکنده شدن |
dispersing |
پراکنده کردن |
disperses |
پراکنده شدن |
disperses |
پراکنده کردن |
dispersed |
پراکنده شدن |
dispersed |
پراکنده کردن |
disperse |
پراکنده شدن |
interspersing |
پراکنده کردن |
intersperses |
پراکنده کردن |
straggly |
پراکنده اواره |
outspread |
بسط پراکنده |
disject |
پراکنده کردن |
disperse |
پراکنده کردن |
dissipative |
پراکنده سازنده |
distributed practices |
تمرینهای پراکنده |
to compare apples and oranges <idiom> |
چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن |
bye |
چیزهای کناری یاثانوی فرعی |
gimceackery |
چیزهای قشنگ وبی مصرف |
pretty pretties |
چیزهای قشنگ و نادان فریب |
byes |
چیزهای کناری یاثانوی فرعی |
plexus |
چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی |
microphotography |
عکس برداری از چیزهای خرد |
interposition |
چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند |
to i. on particulars |
به چیزهای جزئی اهمیت دادن |
dispersal |
پراکندگی پراکنده سازی |
diaspora |
جماعت یهودیان پراکنده |
scattered clouds |
ابرهای پراکنده [هواشناسی] |
zigzag leakage flux |
شار پراکنده زیگزاگ |
energy dissipation |
پراکنده سازی انرژی |
She is fond of sweet things. |
از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید |
other things being equal |
اگر برای چیزهای دیگر نباشد |
supemundane |
بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان |
irrespectively |
بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا |
see things <idiom> |
چیزهای غیر واقعی راتصور کردن |
luff |
قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین |
scrape together <idiom> |
پول یا چیزهای دیگر جمع کردن |
magnetic leakage flux |
فوران پراکنده نشتی مغناطیسی |
cloudy with sunny intervals <idiom> |
پراکنده و تا اندازه ای آفتابی [هواشناسی] |
sunny with cloudy intervals <idiom> |
پراکنده و تا اندازه ای آفتابی [هواشناسی] |
effuse |
پخش کردن پراکنده و متفرق |
forklift |
ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین |
intercurrent |
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده |
litter |
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد |
drainer |
خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد |
littered |
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد |
gutter man |
دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد |
littering |
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد |
litters |
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد |
bathos |
تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده |
round up |
جمع اوری اشیا یا اشخاص پراکنده |
penny-wise and pound-foolish <idiom> |
توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت |
papier |
یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند |
to send things flying |
[بخاطر ضربه] به اطراف در هوا پراکنده شدن |
riot act |
قانون پراکنده ساختن اجتماعات آشوب طلب |
to rally scattered troops |
جمع آوری کردن نیروهای نظامی پراکنده |
object method of teaching |
شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها |
object lessons |
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود |
nympholepsy |
جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول |
object lesson |
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود |
lyophobic |
دارای عدم تجانس با مایعی که دران پراکنده شده |
haze |
غبارها یا ذرات ریزی که دراتمسفر پراکنده شده اند |
I am a great believer in using natural things for cleaning. |
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم. |
matelote |
یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند |
presentationism |
عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند |
puff ball |
یکجورسماروغ که چون تخم دان گوی مانندان شکسته شودتخم ان پراکنده میشود |
aluminum pigmented dope |
لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است |
material dispersion |
پراکنده شدن پالس نورانی درداخل یک فیبر نوری در نتیجه طول موجهای مختلف ساطع شده از یک منبع |
fanning |
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات |
fans |
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات |
fanned |
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات |
fan |
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات |
fryer |
سرخ کننده چیزهای سرخ کردنی |
bit map |
ارایهای از بیت ها که وضعیت خاموش یا روشن بودن انها در ارتباط با ارایهای از چیزهای دیگر است نقشه بیت |
meddle |
پراکنده کردن جماع کردن |
meddled |
پراکنده کردن جماع کردن |
meddles |
پراکنده کردن جماع کردن |
scatter |
پراکنده کردن پخش کردن |
scatters |
پراکنده کردن پخش کردن |
Kurdish rug |
فرش کردی [مناطق بافت به صورت پراکنده بوده و بافته های آن نیز تمایز خاصی از نظر نقشه با دیگر شهرها ندارند. در آن از لچک ترنج گرفته تا افشان و هراتی بافته می شود.] |