English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English Persian
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
Other Matches
Do you have nothing to declare? آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
to declare [customs] گمرک دادن [گمرک]
feedback اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
to atone for something کفاره دادن برای چیزی
to make amends for something کفاره دادن برای چیزی
bond به انبار گمرک تحویل دادن
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
import duties حق گمرک اجناس وارداتی گمرک ورودی
i have no knowledge of it هیچ اگاهی از ان ندارم اطلاعی از ان ندارم
litotes کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
custom's appraisor مامور گمرک ارزیاب گمرک
It is too expensive for me to buy ( purchase ). برای من خیلی قیمتش گران است ( پول خرید آنرا ندارم )
it has escaped my remembrance در یاد ندارم بخاطر ندارم
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
invitation عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitations عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
skimming محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
c استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
to grieve over anything برای چیزی
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
uberstreichen لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب
look to <idiom> آمادگی برای چیزی
requesting تقاضا برای چیزی
inclinable to something مساعد برای چیزی
to grumble at any thing برای چیزی غرغرکردن
requests تقاضا برای چیزی
request تقاضا برای چیزی
requested تقاضا برای چیزی
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
to try something on چیزی را برای امتحان پوشیدن
asked برای چیزی بی تاب شدن
to look at the black side [about something] بدبین بودن [برای چیزی]
I'd like something to drink. چیزی برای نوشیدن میخواهم.
demand تقاضا برای انجام چیزی
asking برای چیزی بی تاب شدن
asks برای چیزی بی تاب شدن
I'd like something to eat. چیزی برای خوردن میخواهم.
steeper فرف برای خیساندن چیزی
in defence of somebody [something] برای دفاع از کسی [چیزی]
ask برای چیزی بی تاب شدن
approval توافق برای استفاده از چیزی
to give reasons for a thing دلیل برای چیزی اوردن
demanded تقاضا برای انجام چیزی
security blanket <idiom> استفاده از چیزی برای راحتی
catch at برای گرفتن چیزی کوشیدن
to get something to somebody برای کسی چیزی را آوردن
take for <idiom> اشتباه شخصی برای چیزی
application [for something] درخواست نامه [برای چیزی]
demands تقاضا برای انجام چیزی
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
string out <idiom> کش دادن چیزی
customs گمرک
stepper چیزی که برای پله بکار می رود
anthropomorphism تصور شخصیت انسانی برای چیزی
sexualize جنس برای چیزی تعیین کردن
lanyards طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
demanded تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
impetrate برای چیزی لابه واستغاثه کردن
to negotiate for something گفتگو و معامله کردن برای چیزی
consigns یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigning یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
lanyard طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
to set measures to anything برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
consigned یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
to make a study of something برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
demands تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
to make a r for something برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to make amends for something جلب رضایت کردن برای چیزی
cellarage حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
to atone for something جلب رضایت کردن برای چیزی
to graps at anything برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
demand تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
consign یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
nothing remains to be told چیزی برای گفتن باقی نمیماند
spoon-feed <idiom> ساده کردن چیزی برای کسی
To set a limit to everything. برای هر چیزی حدی قائل شدن
to save for something پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
to save up for something برای چیزی صرفه جویی کردن
make room for someone or something <idiom> برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
to call somebody to [for] something از کسی برای چیزی درخواست کردن
to refuse somebody admittance to something پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
within reach of gunshot کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to store up something انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
prevent توقف رخ دادن چیزی
prevented توقف رخ دادن چیزی
pushed چیزی را زور دادن
preventing توقف رخ دادن چیزی
prevents توقف رخ دادن چیزی
boosting افزایش دادن چیزی
boost افزایش دادن چیزی
reimburse خرج چیزی را دادن
push چیزی را زور دادن
boosts افزایش دادن چیزی
put in قرار دادن چیزی در
to book something چیزی را سفارش دادن
to hire out something اجاره دادن چیزی
measure توقف رخ دادن چیزی
locus in quo جای رخ دادن چیزی
to buoy something [up] به کسی [چیزی] دل دادن
to let something [British E] [Real Estate] اجاره دادن چیزی
to let something on a lease اجاره دادن چیزی
to rent out something اجاره دادن چیزی
to put in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to plug in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
integrate درشکم چیزی جا دادن
integrating درشکم چیزی جا دادن
reimbursing خرج چیزی را دادن
to cut something چیزی را کاهش دادن
to cut back [on] something چیزی را کاهش دادن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
give away <idiom> دادن چیزی به کسی
to cut down [on] something چیزی را کاهش دادن
to smell [of] بوی [چیزی] دادن
integrates درشکم چیزی جا دادن
boosted افزایش دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] کرایه دادن چیزی
to let something on a lease کرایه دادن چیزی
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
to lean against something پشت دادن به چیزی
reimburses خرج چیزی را دادن
to rent out something کرایه دادن چیزی
pushes چیزی را زور دادن
to hire out something کرایه دادن چیزی
reimbursed خرج چیزی را دادن
to seek a remedy for something چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
measure عملیات برای اطمینان یافتن از صحت چیزی
wringer ماشینی که برای چلاندن چیزی بکارمی رود
bring up <idiom> معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
make something out <idiom> ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
to e. with person on a thing کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
cash on the barrelhead <idiom> پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
to open something to [the] traffic چیزی را برای [دسترسی به] ترافیک باز کردن
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to commandeer something چیزی را [بدون اجازه] برای خود برداشتن
represents عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
applying تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
represent عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
apply تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
represented عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
applies تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
pay through the nose <idiom> برای چیزی پول زیادی خرج کردن
put up to <idiom> وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to be the obvious thing [for somebody or something] آشکار [بدیهی] بودن [برای کسی یا چیزی]
To lick ones lips . شکم خود را برای چیزی صابون زدن
to push for an answer [in reference to something] برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
duty-free معاف از گمرک
To get it through the custome. از گمرک رد کردن
free trader بدون گمرک
customs officer مامور گمرک
impost گمرک ورودی
warehouse انبار گمرک
warehouses انبار گمرک
bonded store انبار گمرک
dutiable گمرک بردار
clearest از گمرک دراوردن
duty paid گمرک پرداخته
clears از گمرک دراوردن
inland duty گمرک داخلی
customs اداره گمرک
clear از گمرک دراوردن
customs دفتر گمرک
bonded warehouse انبار گمرک
duty paid گمرک شده
custom assersor مامور گمرک
customhouse اداره گمرک
customs house اداره گمرک
clearer از گمرک دراوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com