English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
To bring something to someones attention . چیزی را ازنظر کسی گذراندن
Other Matches
burying ازنظر پوشاندن
bury ازنظر پوشاندن
buries ازنظر پوشاندن
security cognizance شناخت ازنظر صلاحیت
tax haven محل امن ازنظر مالیات
tax havens محل امن ازنظر مالیات
not operationally ready غیر اماده ازنظر عملیاتی
road capacity کشش جاده ازنظر حداکثر ترافیک
developed market economy countries کشورهای توسعه یافته ازنظر اقتصادی
geologize ازنظر زمین شناسی بازرسی کردن
tailor برش دادن ازنظر رزمی به هم مربوط کردن
beam test ازمایش اندازه گیری تیر ازنظر مقاومت
tailors برش دادن ازنظر رزمی به هم مربوط کردن
satellization زیر امرقراردادن یکانهای غیرمشابه ازنظر رستهای
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
economic section انتخاب سطح مقطع مناسب ازنظر اقتصادی
first world کشورهای کنونی سرمایه داری پیشرفته ازنظر اقتصادی
panorama منافر مختلفی که پی در پی پشت شهرفرنگ یا دوربین ازنظر بگذرد
panoramas منافر مختلفی که پی در پی پشت شهرفرنگ یا دوربین ازنظر بگذرد
form utility در این مواد ازنظر پذیرش بازار و مصرف کننده ایجاد میشود
freight وسیله حملی که ازنظر قیمت مناسب است ولی کند عمل میکند
He has feathered his nest. He has lined his pocket. اودیگر بارش را بسته است ( ازنظر مالی تأمین است )
reciprocal agreement قراردادی که دو کشور برای توسعه روابط اقتصادی با یکدیگرمنعقد می سازند و بر این مبنا به یکدیگر امتیازاتی ازنظر تعرفه گمرکی و عوارض و تسهیلات می دهند
to have a rough time بد گذراندن
pass گذراندن
survive گذراندن
to make a shift گذراندن
passed گذراندن
averted گذراندن
averting گذراندن
surviving گذراندن
averts گذراندن
survives گذراندن
passes گذراندن
to be at ease به گذراندن
survived گذراندن
to rime away one's time گذراندن
avert گذراندن
idlest وقت گذراندن
Sundays یکشنبه را گذراندن
belate ازموقع گذراندن
to gain time به بهانه گذراندن
temporalize وقت گذراندن
niggle وقت گذراندن
niggles وقت گذراندن
piddle وقت گذراندن
piddled وقت گذراندن
idles وقت گذراندن
to enjoy oneself خوش گذراندن
piddles وقت گذراندن
idle وقت گذراندن
niggled وقت گذراندن
idled وقت گذراندن
Sunday یکشنبه را گذراندن
temporizing وقت گذراندن
aestivate تابستان را گذراندن
to rough it سخت گذراندن
to rub through or along بسختی گذراندن
to sleep away one's time بخواب گذراندن
laugh away با خنده گذراندن
leach از صافی گذراندن
token passing گذراندن نشانه
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
play away به بازی گذراندن
interlace ازهم گذراندن
to laugh away با خنده گذراندن
temporised وقت گذراندن
filtering از صافی گذراندن
temporizes وقت گذراندن
temporized وقت گذراندن
temporize وقت گذراندن
filtration از صافی گذراندن
filrate از صافی گذراندن
temporising وقت گذراندن
temporises وقت گذراندن
hang around وقت را به بطالت گذراندن
temporized بدفع الوقت گذراندن
dillydally بیهوده وقت گذراندن
get on گذران کردن گذراندن
procrastinate بدفع الوقت گذراندن
get through به پایان رساندن گذراندن
temporizes بدفع الوقت گذراندن
temporize بدفع الوقت گذراندن
temporises بدفع الوقت گذراندن
temporised بدفع الوقت گذراندن
infltrate از سوراخهای صافی گذراندن
jauk بیهوده وقت گذراندن
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
loaf وقت را بیهوده گذراندن
temporizing بدفع الوقت گذراندن
while سپری کردن گذراندن
procrastinated بدفع الوقت گذراندن
procrastinates بدفع الوقت گذراندن
procrastinating بدفع الوقت گذراندن
temporalize بدفع الوقت گذراندن
temporising بدفع الوقت گذراندن
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
weekend تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekends تعطیل اخرهفته را گذراندن
outwear کهنه شدن گذراندن
to mope a way به افسردگی و پکری گذراندن
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
pass گذراندن تصویب شدن
faring گذراندن گذران کردن
lobbied برای گذراندن لایحهای
fares گذراندن گذران کردن
lobbies برای گذراندن لایحهای
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
passed گذراندن تصویب شدن
lobby برای گذراندن لایحهای
fare گذراندن گذران کردن
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
fared گذراندن گذران کردن
dawdling بیهوده وقت گذراندن
to talk away بصحبت یاگفتگو گذراندن
moons بیهوده وقت گذراندن
moon بیهوده وقت گذراندن
grips بریدگی برای گذراندن اب
gripping بریدگی برای گذراندن اب
gripped بریدگی برای گذراندن اب
passes گذراندن تصویب شدن
grip بریدگی برای گذراندن اب
dawdles بیهوده وقت گذراندن
dawdle بیهوده وقت گذراندن
To review the past in ones minds eye . گذشته را از نظر گذراندن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
dawdled بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
testamur گواهی نامه گذراندن امتحانات
passed گذرگاه کارت عبور گذراندن
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
passes گذرگاه کارت عبور گذراندن
to loaf a way one's time وقت خود را ببطالت گذراندن
hang out <idiom> به بطالت گذراندن روزگار کردن
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
reeve طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
stand-off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
to pull any one across a river کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
peels گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
convalesce بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesced بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozing خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
convalescing بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozed خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snooze خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
peel گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
dallying وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
convalesces بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
stand-offs دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
serves گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serve گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
dallied وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallies وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dally وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
isogamete سلول جنسی که ازنظر شکل و کار از سلول جنسی جفت خود قابل تشخیص نیست
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
regrade تجدید طبقه بندی اطلاعات درجه بندی مجدد اطلاعات ازنظر اهمیت
to keep a person company پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passed گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pase گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
reeve ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
kaldor criterion ضابطهای که براساس ان هرگونه تغییر ازنظر اجتمائی مطلوب یا مفیداست مشروط برانکه میزان نفع گروه منتفع شونده ازمیزان گروه متضررشونده بیشتر باشد . این ضابطه اولین بار بوسیله اقتصاددان امریکائی
push ball بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com