Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (44 milliseconds)
English
Persian
to declare something well-founded
چیزی را مستدل اعلان کردن
Other Matches
to declare something solemnly
[publicly]
چیزی را رسما
[علنا ]
اعلان کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
arguable
مستدل
arguably
مستدل
reasonable
مستدل
documentaries
مستدل
documentary
مستدل
proved or convinced by reasoning
مستدل
proved by reasoning
مستدل
rational
مستدل
adductive
مستدل
give out
اعلان کردن
declares
اعلان کردن
proclaim
اعلان کردن
proclaimed
اعلان کردن
advertise
اعلان کردن
declare
اعلان کردن
proclaiming
اعلان کردن
proclaims
اعلان کردن
advertize
اعلان کردن
declaring
اعلان کردن
posters
اعلان نصب کردن
to file for bankruptcy
اعلان ورشکستگی کردن
poster
اعلان نصب کردن
sounding in damages
دعوی خسارت مستدل
advertises
اعلان کردن انتشار دادن
advertised
اعلان کردن انتشار دادن
to declare a divident
سود سهام را اعلان کردن
to declare oneself bankrupt
خود را ورشکست اعلان کردن
to declare a state of emergency
اعلان کردن حالت اضطراری
reasonableness check
بررسی و کنترل معقولانه و مستدل
advertiser
اعلان کننده اعلان
signboards
تخته اعلان اعلان
signboard
تخته اعلان اعلان
advertisers
اعلان کننده اعلان
to off negotiations
اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
announces
اعلان کردن اخطار کردن
posts
اگهی کردن اعلان کردن
post-
اگهی کردن اعلان کردن
announced
اعلان کردن اخطار کردن
announcing
اعلان کردن اخطار کردن
posted
اگهی کردن اعلان کردن
post
اگهی کردن اعلان کردن
announce
اعلان کردن اخطار کردن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
placards
حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
placard
حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
poster
اعلان
advertisement
اعلان
advertising
اعلان
assertion
اعلان
declaration
اعلان
advertisements
اعلان
denunciation of treaty
اعلان
noticing
اعلان
notices
اعلان
noticed
اعلان
notice
اعلان
proclamations
اعلان
declarations
اعلان
announcements
اعلان
proclamation
اعلان
posters
اعلان
announcement
اعلان
signposts
تابلو اعلان
Over and out!
پایان اعلان !
signpost
تابلو اعلان
proclamation of independence
اعلان استقلال
affiche
اعلان دیواری
system prompt
اعلان سیستم
To stick (put,fix)up a notice (poster).
اعلان زدن
proclamation of the republic
اعلان جمهوری
procedure declaration
اعلان رویه
playbill
اعلان نمایش
proclamation of the republic
اعلان جمهوریت
play bill
اعلان نمایش
playbills
اعلان نمایش
macro declaration
درشت اعلان
vendition
اعلان فروش
announcer
اعلان کننده
declared
اعلان شده
array declaration
اعلان ارایه
dot prompt
نقطه اعلان
declaration of bankruptcy
اعلان ورشکستگی
notice to mariner
اعلان دریایی
indigitation
اعلان شمارش
publishment
اشاعه اعلان
they proclaimed him sovereign
اعلان کردند
fly bill
اعلان دستی
declaration of war
اعلان جنگ
declaration of neutrality
اعلان بیطرفی
billsticker
اعلان چسبان
dos prompt
اعلان DOS
gazette
اعلان و اگهی
throwaway
ورقهی اعلان
announcers
اعلان کننده
banning
اعلان ازدواج در کلیسا
denunciation
اعلان الغاء یا خاتمه
declarations
افهار افهارنامه اعلان
to proclaim war
اعلان جنگ دادن
denouncement
اعلان قطع رابطه
declaration
افهار افهارنامه اعلان
declaration of war
اعلان جنگ دادن
audible alarm
اعلان خطر سمعی
placards
اعلامیه رسمی اعلان
ban
اعلان ازدواج در کلیسا
bans
اعلان ازدواج در کلیسا
alarms
اعلان خطر اخطار
show bill
تابلو اعلان نمایش
denunciations
اعلان الغاء یا خاتمه
alarmed
اعلان خطر اخطار
declare martial
اعلان حکومت نظامی
dimension statement
حکم اعلان بعد
proclamation of martial law
اعلان حکومت نظامی
alarmingly
اعلان خطر اخطار
alarm
اعلان خطر اخطار
To stick a poster on the wall.
اعلان به دیوار چسباندن
placard
اعلامیه رسمی اعلان
leafleting
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
proclamation of martial law
اعلان حالت زمان جنگ
leaflets
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
Hereby I declare ...
بدین وسیله اعلان می کنم که...
leaflet
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
to declare war upon a nation
اعلان جنگ به ملتی دادن
leafleted
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
declare martial
اعلان حالت زمان جنگ
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
signpost
تیر حامل اعلان تابلو راهنما
signposts
تیر حامل اعلان تابلو راهنما
to put a notice on a door
اگهی روی در چسباندن اعلان بدر زدن
top billing
بالاترین قسمت اگهی سینما صدر اعلان
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
billboard
هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
billboards
هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
obituarian
کسیکه در گذشتهای تازه راباشرح حال درگذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com