Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
turn the tide
<idiom>
چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
Other Matches
To bring something to someones notice ( attention ) .
چیزی را بنظر کسی رساندن
underdogs
سگ شکست خورده
turkey
شکست خورده
turkeys
شکست خورده
underdog
سگ شکست خورده
failure
شکست خورده
failures
شکست خورده
craven
شکست خورده
stickit
شکست خورده
lost
شکست خورده گمراه
He refused to acknowledge defeat .
قبول نمی کرد که شکست خورده
The campaign was considered to have failed.
مبارزه
[انتخاباتی]
شکست خورده بحساب آورده شد.
long shot
<idiom>
شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
hooligan
مسابقه جبرانی در مسیرخاکی برای اتومبیلهایی که در مسابقه اصلی شکست خورده اند
hooligans
مسابقه جبرانی در مسیرخاکی برای اتومبیلهایی که در مسابقه اصلی شکست خورده اند
to sugar-coat the pill
[American E]
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sugar the pill
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to cause the downfall of somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
to bring down somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
to be over something
به اتمام رساندن چیزی
damage
آسیب رساندن به چیزی
to carry something to a successful issue
چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
work off
از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
to tip one the wink
با اشاره چشم چیزی رابکسی رساندن
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
parallax
پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
in my opinion
بنظر من
looking
بنظر اینده
purport
بنظر امدن
beseem
بنظر امدن
purported
بنظر امدن
purporting
بنظر امدن
purports
بنظر امدن
seemed
بنظر امدن
seems
بنظر امدن
seem
بنظر امدن
beseem
مناسب بنظر امدن
hulk
بزرگ بنظر رسیدن
he looks brave
او شجاع بنظر میرسد
blur
نامشخص بنظر امدن
it sounds false
دروغ بنظر میرسد
blurred
نامشخص بنظر امدن
on end
<idiom>
بنظر به پایان رسیده
blurring
نامشخص بنظر امدن
blurs
نامشخص بنظر امدن
look black
متغیر بنظر امدن
So it appears ( looks , seems ) that …
اینطور بنظر می آید که ...
face value
<idiom>
بنظر با ارزش رسیدن
hulks
بزرگ بنظر رسیدن
to lool black
خشمگین یا متغیر بنظر امدن
She has a foreign appearance.
ظاهرش خارجی بنظر می آید
Playing football is not my idea of fun .
فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
the price was not reasonable
بهای ان معقول بنظر نمیرسید
The two parties seem irreoncilable.
طرفین آشتی راناپذیر بنظر می رسند ت
may it please your excellency
اگر بنظر جنابعالی خوش ایندباشد
He seems to be a level – headed ( rational and knowledgeale ) boss .
رئیس فهمیده ای بنظر می رسد ( می آید )
have the last laugh
<idiom>
باعث احمق بنظر رسیدن شخص
He seems to have a vulgar tongue.
آدم دهن دریده ای بنظر می آید
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
He is a capable man . he is a man of ability .
بنظر او یک میلیارد تومان بی قابل
[ناقابل]
است
objectify
بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن
you do not seem well
گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
atmospheric refraction
شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
beat
پیروزی
victoriousness
پیروزی
score
پیروزی
takes
پیروزی
scored
پیروزی
triumph
پیروزی
scores
پیروزی
beats
پیروزی
victoriously
با پیروزی
triumphed
پیروزی
victories
پیروزی
victory
پیروزی
triumphing
پیروزی
achievement
پیروزی
conquests
پیروزی
triumphs
پیروزی
win
پیروزی
wins
پیروزی
conquest
پیروزی
take
پیروزی
secure of victory
مطمئن به پیروزی
steals
پیروزی غیرمنتظره
winnable
شایسته پیروزی
steal
پیروزی غیرمنتظره
win on points
پیروزی با امتیاز
garrison finish
پیروزی غیرمنتظره
successes
پیروزی نتیجه
nike
الهه پیروزی
trophy
نشان پیروزی
paeans
پیروزی نامه
paean
پیروزی نامه
trophy
یادگاری پیروزی
conquer
پیروزی یافتن بر
conquering
پیروزی یافتن بر
trophies
نشان پیروزی
v day
روز پیروزی
trophies
یادگاری پیروزی
triumphal cloumn
برج پیروزی
victory day
روز پیروزی
victory stele
لوح پیروزی
conquers
پیروزی یافتن بر
success
پیروزی نتیجه
triumphal
حاکی از پیروزی
V-signs
علامت پیروزی
wins
پیروزی برد
V-sign
علامت پیروزی
win
پیروزی برد
triumphantly
فاتحانه فریاد پیروزی
win by knockout
پیروزی با ناک اوت
triumphant
فاتحانه فریاد پیروزی
pull it out
پیروزی در واپسین لحظات
paean
پیروزی نامه نوشتن
paeans
پیروزی نامه نوشتن
pewter
جام پیروزی جایزه
achievements
پیروزی کار بزرگ
sudden victory
پیروزی در وقت اضافی
shut out
مانع پیروزی حریف شدن
palm
نخل خرما نشانه پیروزی
save the day
<idiom>
به پیروزی وموفقیت دست یافتن
occupation authority
اقتدار ناشی از فتح و پیروزی
pyrrhic victory
پیروزی ای که بی اندازه گران تمام شد
win by retirement
پیروزی با کنار رفتن حریف
palms
نخل خرما نشانه پیروزی
to overcrow one's rival
از پیروزی بر حریف شادی کردن
brushes
دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
brush
دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
edge
پیروزی با فاصله امتیاز کم لبه اسکیت
edges
پیروزی با فاصله امتیاز کم لبه اسکیت
streak
یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
streaking
یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
streaked
یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
streaks
یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
long shot
شرکت کنندهای که احتمال پیروزی کمی دارد
dark bulb
نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
head hunt
بریدن سردشمن وبردن ان بعنوان غنیمت ونشانه پیروزی
Vistory was dearly bought .
پیروزی بقیمت گرانی بدست آمد ( تلفات جانی فراوان )
jiujitsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jiujutsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
outrunning
منطقه توقف در پایان مسابقه اسکی پیروزی بر حریف ویژه
outrun
منطقه توقف در پایان مسابقه اسکی پیروزی بر حریف ویژه
outruns
منطقه توقف در پایان مسابقه اسکی پیروزی بر حریف ویژه
jujitsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
die
ماندن در پایگاه در پایان بازی بیس بال دو سرعت جنگ تا پیروزی
it was eaten
خورده شد
eaten
خورده
little
خورده
irriguous
اب خورده
eaten
خورده شده
grubby
کرم خورده
twisty
پیچ خورده
hammer hard
چکش خورده
thrawart
پیچ خورده
grubbiest
کرم خورده
grubbier
کرم خورده
withered
چروک خورده
kinky
گره خورده
engrained
پینه خورده
tetched
بهم خورده
teched
بهم خورده
conglomerate
به هم جوش خورده
belly pinched
گرسنگی خورده
conglomerates
به هم جوش خورده
jiggly
تکان خورده
aggresive
خورده شده
symphsis
عضوجوش خورده
starveling
گرسنگی خورده
fretted by rust
زنگ خورده
wound
پیچ خورده
wounding
پیچ خورده
folded picture
تصویر تا خورده
wounds
پیچ خورده
worm eaten
کرم خورده
corrosion
خورده شدن
puckery
چین خورده
plicated
چین خورده
crossed out
قلم خورده
callous
پینه خورده
brushed
شانه خورده
kinky
پیچ خورده
writhen
تاب خورده
distempered
بهم خورده
writhen
پیچ خورده
dehiscent
ترک خورده
crimpled
چوروک خورده
patsy
فریب خورده
crackly
چین خورده
maggoty
کرم خورده
cleft
ترک خورده
clefts
ترک خورده
clift
ترک خورده
picked
کلنگ خورده
cancelled
قلم خورده
stamped
تمبر خورده
dislocated
بهم خورده
vermiculate
کرم خورده
moth-eaten
بید خورده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com