Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
wriggler
چیزی که می لولد
Other Matches
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
to paint something
[with something]
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
require
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
requiring
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resists
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phased
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
something like 00 rials
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
phase
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
stuck on
<idiom>
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
something
یک چیزی
something
چیزی
to poke a hole in any thing
چیزی را
indigence
بی چیزی
aught
چیزی
anything
چیزی
destitution
بی چیزی
light purse
بی چیزی
coding
کد گذاری چیزی
To pinch some thing .
چیزی را کش رفتن
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
no matter
چیزی نیست
to do something wrong
در چیزی دو به هم زدن
To tear oneself away from something .
دل از چیزی کندن
fiddled
ور رفتن به چیزی
to reason out something
چیزی را حل کردن
resignation
[from something]
استعفا
[از چیزی]
not that i know of
چیزی که من بدانم نه
to be up to something
در چیزی دو به هم زدن
sick of (someone or something)
<idiom>
نفرت از چیزی
make do with something
با چیزی تا کردن
consign
سپردن چیزی به
make something do
با چیزی تا کردن
mindful of anything
باخبر از چیزی
consigned
سپردن چیزی به
consigns
سپردن چیزی به
consigning
سپردن چیزی به
change
[in something]
[from something]
تغییر
[در یا از چیزی]
to get
[be]
up to mischief
در چیزی دو به هم زدن
nothing was left over
چیزی زیادنیامد
trail
خط ی در امتداد چیزی
bring to mind
<idiom>
چیزی را به یادآوردن
trailed
خط ی در امتداد چیزی
trailing
خط ی در امتداد چیزی
ask a boon of me
از من چیزی بخواه
long haired
علاقمند به چیزی
trails
خط ی در امتداد چیزی
longhair
علاقمند به چیزی
get a load of
<idiom>
دیدن چیزی
mindful of anything
ملتفت چیزی
to equip something
چیزی را مجهزکردن
exordium
اول هر چیزی
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
position
محل چیزی
positioned
محل چیزی
get wind of something
از چیزی بوبردن
string out
<idiom>
کش دادن چیزی
to equip something
چیزی را آراستن
to entertain the idea of doing something
<idiom>
چیزی را در سر پروراندن
to toy with the idea of doing something
<idiom>
چیزی را در سر پروراندن
take for granted
<idiom>
تقلید از چیزی
dehydrate
اب چیزی را گرفتن
dehumidify
نم چیزی را گرفتن
deducts
کم کردن چیزی از کل
deducting
کم کردن چیزی از کل
deducted
کم کردن چیزی از کل
deduct
کم کردن چیزی از کل
use
[of something]
استفاده
[از چیزی]
dont mention it
چیزی نیست
to make a hand of anything
از چیزی سودبردن
no object
چیزی نیست
defrost
یخ چیزی را اب کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
nothing to sneeze at
<idiom>
چیزی که توبایدمحکمنگهداری
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
to have something
چیزی داشتن
inside of
بطن هر چیزی
involution
عود چیزی
it is immaterial
چیزی نیست
nuts about
<idiom>
خشنود از چیزی
lay hands on something
چیزی را یافتن
fills
پر کردن چیزی
fill
پر کردن چیزی
hard surface
سطح چیزی
in a way
<idiom>
به مقدار از چیزی
to net soemthing
به تورانداختن چیزی
he has nothing of his own
چیزی ندارد
to net soemthing
با تورگرفتن چیزی
to have something at one's disposal
چیزی داشتن
hold by
به چیزی چسبیدن
hunger for
ارزوی چیزی
hunger for
اشتیاق به چیزی
i said nothing to him
چیزی به او نگفتم
slices
بخشی از چیزی
to chop something off
بریدن چیزی
to lop something off
بریدن چیزی
run into (something)
<idiom>
به چیزی خوردن
to smell at something
چیزی را بو کردن
to chop something off
زدن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com