Dictiornary-Farsi | کارکرد خالی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
empty running	کارکرد خالی


Other Matches

blank	1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blankest	1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
vacancies	محل خالی جای خالی
vacancy	محل خالی جای خالی
operation	کارکرد
way of functioning	کارکرد
manner of functioning	کارکرد
functional principle [Technology]	کارکرد
functioning [manner of functioning]	کارکرد
workings {pl}	کارکرد
mechanics {pl}	کارکرد
mode of operation [Technology]	کارکرد
functionality	کارکرد
emergency operation	کارکرد
functioned	کارکرد
functions	کارکرد
earning	کارکرد
running	کارکرد
function	کارکرد
manspace	جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
return	عملکرد کارکرد
anergasia	زوال کارکرد
returned	عملکرد کارکرد
output	کارکرد فرفیت
outputs	کارکرد فرفیت
returns	عملکرد کارکرد
returning	عملکرد کارکرد
functionalism	کارکرد گرایی
mand function	کارکرد خواستاری
empty running	کارکرد بی اثر
mental function	کارکرد ذهنی
motor function	کارکرد حرکتی
open shop	با کارکرد ازاد
ego function	کارکرد خود
open shot	با کارکرد ازاد
optimal performance	کارکرد بهینه
secondary function	کارکرد ثانوی
adaptive functioning	کارکرد انطباقی
tact function	کارکرد نامیدن
diaschisis	کارکرد پریشی جانبی
localization of function	موضع یابی کارکرد
operating ratio	نسبت کارکرد موتور یا ناو
duplex operation	کارکرد یا عملکرد دوبل مکالمه تلفنی دو طرفه
tut work	کاری که مزد ان از روی کارکرد داده میشود
admin	تشریفات اداری و وفایف دیگر مربوط به کارکرد یک موسسه
defects	آنچه غلط است یا مانع درست کارکرد نماشین میشود
defecting	آنچه غلط است یا مانع درست کارکرد نماشین میشود
defected	آنچه غلط است یا مانع درست کارکرد نماشین میشود
defect	آنچه غلط است یا مانع درست کارکرد نماشین میشود
timing disc	علامت حک شده روی موتورپیستونی برای کمک به تعیین دقیق وضعیت زاویهای میل لنگ به منظور زمان بندی صحیح کارکرد موتور
variable area nozzle	نازل پیش برندهای که مساحت سطح مقطع ان برای سازگار شدن با تغییر سرعت و کارکرد سیستم پس سوز یاتغییر فشار اتمسفر یا محیط تغییر میکند
barren	خالی
vacant	خالی
destitute	خالی
blank	خالی
vacuous	خالی
windy	خالی
devoid	خالی
tenantless	خالی
arid	خالی
bare	خالی
inane	خالی
unoccupied	خالی
vacuous	خالی
blank cell	سل خالی
emptiest	خالی
toom	: خالی
forspent	خالی
empty	خالی
indigent	خالی
hollow dam	سد تو خالی
empties	خالی
emptier	خالی
emptied	خالی
sunken	خالی
phantom <adj.>	تو خالی
devoid	خالی از
frothy <adj.>	تو خالی
underweight	سر خالی
light-weight	سر خالی
void	خالی
stilted <adj.>	تو خالی
leers	خالی تهی
leering	خالی تهی
space	فضای خالی
cop-outs	شانه خالی
leered	خالی تهی
to offload	خالی کردن
void volume	حجم خالی
cop-out	شانه خالی
battery discharger	باتری خالی کن
barebone	استخوان خالی
bare board	برد خالی
vacantness	محل خالی
bad break	فضای خالی
azoic	خالی ازحیات
assoil	خالی کردن
vacuity	فضای خالی
indiscriminate	خالی ازتبعیض
disengaged	فارغ خالی
emptiness	خالی بودن
isthmuses	تنگه خالی
unloads	خالی کردن
unloaded	خالی کردن
unload	خالی کردن
leer	خالی تهی
gaps	محل خالی
vent	خالی کردن
vented	خالی کردن
isthmus	تنگه خالی
unmistakable	خالی از اشتباه
spaces	فضای خالی
deserted <adj.>	خالی از سکنه
turn out <idiom>	خالی کردن
dappled	خال خالی
prosaic	خالی از لطف
vents	خالی کردن
venting	خالی کردن
gap	محل خالی
vacancies	خالی بودن
to give vent to one's wrath	دق دل را خالی کردن
lacuna	فضای خالی
knock out	خالی کردن
to load off	خالی کردن
to play a gun on	خالی کردن
give way	جا خالی کردن
gameless	خالی ازشکار
free space	فضای خالی
to cleanovt	خالی کردن
let off	خالی کردن
let out	خالی کردن
soft carriage return	خط فاصله خالی
vacancy	خالی بودن
voids	فضاهای خالی
bleak <adj.>	خالی از سکنه
blasted [uninhabitable] <adj.>	خالی از سکنه
barren <adj.>	خالی از سکنه
off risks	خالی از خطر
string	رشته خالی
free from slip	خالی از لغزش
free from backlash	خالی از لقی
vacant possession	ملک خالی
cofferdam	فضاهای خالی
vacant space	جای خالی
bread alone	نان خالی
blank space	جای خالی
blank file	جای خالی در صف
vacant space	محل خالی
disembogue	خالی شدن
empty string	رشته خالی
free form defects	خالی از خطا
void	فضای خالی
to work off	خالی کردن
fair minded	خالی از اغراض
purge	خالی کردن
ungraceful	خالی ازلطف
purged	خالی کردن
purges	خالی کردن
emptily	بطور خالی
discharger for battery	باتری خالی کن
desolate <adj.>	خالی از سکنه
cenotaph	مقبره خالی
evacuated	خالی کردن
evacuates	خالی کردن
evacuating	خالی کردن
merest	محض خالی
mere	محض خالی
vacate	خالی کردن
vacated	خالی کردن
vacates	خالی کردن
vacating	خالی کردن
evacuate	خالی کردن
cenotaphs	مقبره خالی
vacancy	جای خالی
empty	خالی از سکنه
clear out	خالی کردن
clear-out	خالی کردن
crude <adj.>	خالی از ظرافت
lonely	خالی از سکنه
blank	جای خالی
to clear out	خالی کردن
gap	جای خالی
space	جای خالی
deplete	خالی کردن
depleted	خالی کردن
cavities	فضای خالی
discharges	خالی کردن
ignore	حرف خالی
ignored	حرف خالی
ignores	حرف خالی
ignoring	حرف خالی
drain	خالی کردن اب
drained	خالی کردن اب
draining	خالی کردن اب
drains	خالی کردن اب
arid	خالی بیمزه
parry	جا خالی دادن
cavity	فضای خالی
empty-handed <adj.>	دست خالی
dodge	جا خالی دادن

empty running

کارکرد خالی