Dictiornary-Farsi | کارکن تا استاد شوی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 78 (1 milliseconds)

English	Persian
practice makes perfect	کارکن تا استاد شوی


Other Matches

workable	کارکن
labouring	کارکن
dejectory	کارکن
kathartic	کارکن
purgatives	کارکن
purge	کارکن
purgative	کارکن
purged	کارکن
purges	کارکن
practical	کارکن سودمند
practicals	کارکن سودمند
fagger	سخت کارکن
physicky	کارکن مانندمسهلی
cabin crew	کارکن کابین [هواپیما]
seidlitz powder	سدلیس :کارکن ملینی که ازدو گرد درست میشود
helleborism	معالجه دیوانگی یاخربق داروی کارکن که ازخربق میسازند
instructor	استاد
instructors	استاد
craftsmaster	استاد
wright	استاد
skilful	استاد
maestros	استاد
adept	استاد
professor	استاد
maestro	استاد
professors	استاد
elaborating	ساخت استاد
chess master	استاد شطرنج
adjoint	معاون استاد
master	ارباب استاد
elaborates	ساخت استاد
elaborated	ساخت استاد
master off	استاد شمشیربازی
elaborate	ساخت استاد
past masters	استاد قدیمی
master workman	استاد کار
past masters	استاد پیشین
past master	استاد قدیمی
masters	ارباب استاد
masters	استاد شطرنج
handier	استاد در کارخود
handiest	استاد در کارخود
handy	استاد در کارخود
tutors	استاد راهنما
tutored	استاد راهنما
tutor	استاد راهنما
mastered	استاد شطرنج
mastered	ارباب استاد
master	استاد شطرنج
past master	استاد پیشین
philologist	استاد زبان شناسی
analyst	استاد تجزیه روانکاو
grandmasters	استاد بزرگ شطرنج
grandmaster	استاد بزرگ شطرنج
analysts	استاد تجزیه روانکاو
As a university professor , his performance stank.	طرف گند زد به هر چه استاد دانشگاه !
To be a master of ones craft.	درفن خود استاد بودن
donnish	وابسته به یا همانند استاد دانشگاه
he is a past master in	او در استاد یا کهنه کار است
black belts	کمربند سیاه استاد جودو
black belt	کمربند سیاه استاد جودو
international master	استاد بین المللی شطرنج
regius professor	استاد منصوب ازطرف پادشاه
The professor knows what he is talking about.	استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
donning	رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
The professor stepped into the classroom.	استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
don	رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donned	رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
dons	رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
to live in	پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
school doctor	استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
Freemason	[استاد کار بنای آزاد در اتحادیه معماران]
following my lead	یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
Mohtasham design	طرح محتشمی [اینگونه طرح ها منسوب به استاد محتشم کاشانی بافنده مشهور کاشان می باشد.]
coaches	کمک مربی کمک استاد
coached	کمک مربی کمک استاد
coach	کمک مربی کمک استاد