Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 68 (8 milliseconds)
English
Persian
embodied labor
کار مجسم
Search result with all words
character
مجسم کردن شخصیت
characters
مجسم کردن شخصیت
presence
درنظر مجسم کننده
image
مجسم کردن
images
مجسم کردن خوب شرح دادن مجسم ساختن
picture
مجسم کردن
pictured
مجسم کردن
pictures
مجسم کردن
picturing
مجسم کردن
scenic
مجسم کننده
embodied
مجسم کردن دربرداشتن
embodies
مجسم کردن دربرداشتن
embody
مجسم کردن دربرداشتن
embodying
مجسم کردن دربرداشتن
portray
توصیف کردن مجسم کردن
portrayed
توصیف کردن مجسم کردن
portraying
توصیف کردن مجسم کردن
portrays
توصیف کردن مجسم کردن
envisage
انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
envisaged
انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
envisages
انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
envisaging
انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
depict
مجسم کردن
depicted
مجسم کردن
depicting
مجسم کردن
depicts
مجسم کردن
epitomised
متمرکز کردن مجسم کردن
epitomises
متمرکز کردن مجسم کردن
epitomising
متمرکز کردن مجسم کردن
epitomize
متمرکز کردن مجسم کردن
epitomized
متمرکز کردن مجسم کردن
epitomizes
متمرکز کردن مجسم کردن
epitomizing
متمرکز کردن مجسم کردن
incarnate
مجسم
incarnate
برنگ گوشتی مجسم کردن
pictorial
تصویر نما مجسم سازنده
portrayal
مجسم سازی
portrayals
مجسم سازی
figure
مجسم کردن
figures
مجسم کردن
figuring
مجسم کردن
Cupid
خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
cupids
خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
an impersonal deity
خدایی که هرگز مجسم بصورت شخص نمیشود
characterization
مجسم کردن افراد ذکر خصوصیات افراد
depicture
مجسم کردن نقش کردن
hypotyposis
تشریح مجسم کننده
incarnationist
کسی که مسیح را خدای مجسم می داند
objectify
بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن
parsonified
مجسم
personofied
مجسم
personalize
شخصیت را مجسم کردن ونشان دادن
personifier
مجسم کننده شخصیت دیگری
picture to oneself
پیش خود مجسم کردن
presentive
مجسم سازنده
the picture of joy
خوشی مجسم
theanthropic
مجسم کننده ذات خدادرهیکل انسان
to picture to oneself
مجسم کردن
visualizer
مجسم کننده
zoomorphic
دارای خدایان مجسم بشکل جانور
relive
در نظر مجسم کردن
relived
در نظر مجسم کردن
relives
در نظر مجسم کردن
reliving
در نظر مجسم کردن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
The painting portrays the death of Nelson.
این نقاشی مرگ نلسون را مجسم می کند .
Floret
[rosette]
[طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
Partial phrase not found.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com