Dictiornary-Farsi | کار پر زحمت کشمکش | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (11 milliseconds)

English	Persian
toil	کار پر زحمت کشمکش
toiled	کار پر زحمت کشمکش
toiling	کار پر زحمت کشمکش


Other Matches

skirmish	کشمکش
scuffle	کشمکش
bout	کشمکش
bouts	کشمکش
skirmishes	کشمکش
row	کشمکش
melec	کشمکش
scuffles	کشمکش
wrestling	کشمکش
scuffled	کشمکش
scuffling	کشمکش
conflict	کشمکش نبرد
stour	کشمکش عجله
tension	تنش کشمکش
tensions	تنش کشمکش
scrimmages	هنگامه کشمکش
agonist	دچار کشمکش
conflicted	کشمکش نبرد
antagonise	کشمکش کردن
wars	کشمکش کردن
wintle	کشمکش کردن
war	کشمکش کردن
conflicts	کشمکش نبرد
scrimmage	هنگامه کشمکش
struggling	کشمکش تنازع
struggles	کشمکش تنازع
struggled	کشمکش تنازع
wrestles	کشتی کشمکش
wrestled	کشتی کشمکش
wrestle	کشتی کشمکش
struggle	کشمکش تنازع
in-fighting	کشمکش درونی
tussling	مسابقه جسمانی کشمکش
tussles	مسابقه جسمانی کشمکش
tussle	مسابقه جسمانی کشمکش
tussled	مسابقه جسمانی کشمکش
spat	کشمکش کردن سیلی
cut and thrust	کشمکش دست بیقه
scuffle	کشمکش کردن دست بیقه شدن با
battle royal	نزاع سخت کشمکش خصومت امیز
scuffling	کشمکش کردن دست بیقه شدن با
scuffles	کشمکش کردن دست بیقه شدن با
scuffled	کشمکش کردن دست بیقه شدن با
long suffering	زحمت کش
laboursome	زحمت کش
inconvenience	زحمت
operose	زحمت کش
kiaugh	زحمت
suffring	زحمت
to take pains	زحمت یا
drudges	زحمت کش
drudge	زحمت کش
suffers	زحمت
suffered	زحمت
suffer	زحمت
inconvenienced	زحمت
hard working	زحمت کش
pain	زحمت
botheration	زحمت
painstakingly	زحمت کش
painstaking	زحمت کش
sufferings	زحمت
suffering	زحمت
heavily	به زحمت
long-suffering	زحمت کش
discommodity	زحمت
durdge	زحمت کش
pains	زحمت
eath	بی زحمت
paining	زحمت
fagger	زحمت کش
inconveniencing	زحمت
discomfort	زحمت
troublous	پر زحمت
hardworking <adj.>	زحمت کش
laborious	زحمت کش
effortless	بی زحمت
effortlessly	بی زحمت
diligent <adj.>	زحمت کش
tugs	زحمت
tugging	زحمت
assiduous <adj.>	زحمت کش
tugged	زحمت
tug	زحمت
inconveniences	زحمت
discomfiture	زحمت
discomforts	زحمت
studious <adj.>	زحمت کش
sedulous <adj.>	زحمت کش
industrious <adj.>	زحمت کش
arduous	پر زحمت
todo	زحمت
discommode	زحمت دادن
cumbrous	مایه زحمت
disburdenment	رفع زحمت
discommodity	اسباب زحمت
lostlabour	زحمت بیخود
problem-free <adj.>	بدون زحمت
Deduct it from my monthly salary .	زحمت را کم کردن
to put a bout	زحمت دادن
travail	رنج زحمت
studiousness	زحمت کشی
productive of annoyance	باعث زحمت
painfulness	زحمت سختی
long suffering	زحمت کشی
labor	زحمت کوشش
it smells of the lamp	با زحمت فراوان
if it is inconvenient for you	زحمت است زحمت است
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
trouble-free <adj.>	بدون زحمت
torment	ازار زحمت
plods	زحمت کشیدن
toil	زحمت کشیدن
labour	زحمت کشیدن
labour	زحمت کوشش
labors	زحمت کشیدن
labors	زحمت کوشش
labored	زحمت کشیدن
labored	زحمت کوشش
plodding	زحمت کشیدن
toiled	زحمت کشیدن
plodded	زحمت کشیدن
tormented	ازار زحمت
easy	بی زحمت اسوده
easiest	بی زحمت اسوده
tormenting	ازار زحمت
easier	بی زحمت اسوده
torments	ازار زحمت
plod	زحمت کشیدن
toiling	زحمت کشیدن
trouble	مزاحمت زحمت
perquisites	زحمت وهنرشخصی
troubles	مزاحمت زحمت
paining	زحمت دادن به
pains	زحمت دادن به
difficulties	اشکال زحمت
difficulty	اشکال زحمت
cumbersome	مایه زحمت
mockery	زحمت بیهوده
labor	زحمت کشیدن
inconvenienced	اسباب زحمت
inconvenience	اسباب زحمت
agreat d. of trouble	بسی زحمت
inconveniences	اسباب زحمت
bothers	مایه زحمت
bothering	مایه زحمت
bother	مایه زحمت
bothered	مایه زحمت
perquisite	زحمت وهنرشخصی
troubling	مزاحمت زحمت
pain	زحمت دادن به
inconveniencing	اسباب زحمت
encumbered	اسباب زحمت شدن
encumber	اسباب زحمت شدن
raise eyebrows <idiom>	ایجاد مشکل و زحمت
take the trouble <idiom>	ارزش زحمت را داشتن
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
burn the midnight oil <idiom>	[زحمت زیاد کشیدن]
encumbering	اسباب زحمت شدن
lay out oneself	بخود زحمت دادن
pesky	زحمت دهنده مزاحم
painstacking	زحمت سعی و کوشش
hach	درشکه کرایهای زحمت
laboured	به زحمت درست شده
i wish to spqre you trouble	زحمت شما را کم کنم
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
if you please	بیزحمت زحمت کشیده
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
incumber	ایباب زحمت شدن
productive of annoyance	زحمت رسان ازارنده
strike off	بی زحمت ایجاد شدن
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
strike off	بی زحمت درست کردن
encumbers	اسباب زحمت شدن
emcumber	اسباب زحمت شدن
swink	زحمت کشیدن مشقت
I'll trouble you to be quiet.	می شود بی زحمت حرف نزنی؟
to take trouble to do anything	زحمت کردن کاری را بخوددادن
troubles	رنجه کردن زحمت دادن
elaborate	به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborated	به زحمت ساختن دارای جزئیات
i am sorry to trouble you	ببخشید اسباب زحمت شدم
elaborating	به زحمت ساختن دارای جزئیات
trouble	رنجه کردن زحمت دادن
troublemakers	موجد زحمت ودردسر اشوبگر
troublemaker	موجد زحمت ودردسر اشوبگر
elaborates	به زحمت ساختن دارای جزئیات
Sorry to have troubled(inconvenienced)you.	خیلی می بخشید زحمت دادیم
gravy trains	منبع درامد بدون زحمت
gravy train	منبع درامد بدون زحمت
muck	خراب کردن زحمت کشیدن
troubling	رنجه کردن زحمت دادن
bothered	زحمت دادن مخل اسایش شدن
laboriously	ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
We should be leaving now.	باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
bothering	زحمت دادن مخل اسایش شدن
bother	زحمت دادن مخل اسایش شدن
bothers	زحمت دادن مخل اسایش شدن
to labor [American English]	در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
to labour [British English]	در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]

toil