Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
poetic justice
کامیابی خوبان و شکست بدان
Other Matches
good speed
کامیابی
good
کامیابی
successes
کامیابی
prosperity
کامیابی
success
کامیابی
palms
کامیابی
palm
کامیابی
making
مایه کامیابی
speed
شتاب کامیابی
speeding
شتاب کامیابی
speeds
شتاب کامیابی
he wished success to all
کامیابی همه را
glee
زیبایی کامیابی
elated by success
بادکننده یامغروردرنتیجه کامیابی
prospect of success
چشم داشت یا امید کامیابی
parallax
پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
He sought, if without much success, a social policy.
او به دنبال، اگر بدون کامیابی، سیاستی اجتماعی بود.
thereunto
بدان
wherunto
که بدان
thereto
بدان
thereto attached
پسوسته بدان
thereby
بدان وسیله
whereat
که بدان جهت که در انجا
according as
چنانکه بدان سان که
key-ring
حلقهای که بدان کلید می اویزند
key-rings
حلقهای که بدان کلید می اویزند
the question referred to above
موضوعی که در بالا بدان اشاره شد
paradoxically
بدان سان که باعقیده .....است
that is nothing like it
هیچ شباهتی بدان ندارد
he had no evidence to go upon
مدرکی نداشت که بدان متکی شود
nose ring
حلقهای که به بینی گاومیزنند تا بدان اورابکشند
where no human foot can tread
جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
it was beneath my notice
مراعارمی امدازاینکه بدان توجهی کنم
it is not pervious to reasonov
بدان دسترسی ندارد خردانرانمیتواند دریابد
gate meeting
انجمنی که بادادن ورودیه بدان درایند
omnim gatherum
مهمانی که همه کس بدان خوانده شود
atmospheric refraction
شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
hobbies
کاری که کسی بدان عشق وعلاقه دارد
plowhead
چارچوبی که گاو اهن بدان متصل میشده
timberhead
انتهای تیر کشتی که طناب بدان اویزند
self feeder
ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
near side
سمت اسباب که ژیمناست بدان نزدیک میشود
hobby
کاری که کسی بدان عشق وعلاقه دارد
an accessible place
جایی که راه یافتن بدان ممکن است
phonoscope
التی که بدان سیمهای ادوات موسیقی ازموده میشوند
indo iranian
وابسته به بخشی از زبانها....و ایران بدان سخن میگویند
string board
تیر یا تختهای که پلههای سنگین بدان تکیه دارند
paroli
دوبرابر داو بوسیله افزودن پول برده بدان
over production
عمل اوزدن کالایی بیش ازاندازهای که بدان نیازمندی هست
accessibly
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
forbidden fruit
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruits
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
mumpsimus
ایین دیرینه بی معنی که ازروی تعصب بدان بچسبند نادان متعصب
cowlstaff
چوبی که دونفر روی شانه حمل کرده وچیزهایی بدان می اویزند
go cart
چارچوب غلتک داری که کودکان دست بدان گرفته راه رفتن میاموزند
crankpin
قسمت استوانهای دسته میل لنگ که میلههای رابط بدان متصل میشود
free haul
در حمل مصالح ساختمانی به کارگاه حداکثر مسافتی را که کرایه اضافی بدان تعلق نگیردگویند
vives
یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
walking chair
چارچوب غلتک دار که کودکان دست خود را بدان گرفته راه رفتن می اموزند
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
HE that lies down with dogs must expect to rise with fleas..
<proverb>
کسى که با سگها بخوابد بایستى انتظار آن را هم داشته باشد که با یشرات برخیزد.(پسر نوی با بدان بنشست ,خاندان نبوتش گم شد).
peregrin falcon
یکجور قوش تیز پرکه قوش بازان بدان دلبستگی دارند
Manx
وابسته به جزیره انسان لهجهای که در جزیره نامبرده بدان سخن میگویند
green stick
شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
i take no interest in that
هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
totem
روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
totems
روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
breakage
شکست
failures
شکست
breakages
شکست
unsuccessful
شکست
unsuccessfully
شکست
defeasance
شکست
set back
شکست
flunking
شکست
flunked
شکست
flunk
شکست
flunks
شکست
flopper
شکست
fall
شکست
miscarriage
شکست
miscarriages
شکست
gap
شکست
gaps
شکست
prosternation
شکست
defeature
شکست
loss
شکست
defeat
شکست
defeated
شکست
unsuccess
شکست
refraction
شکست
plumper
شکست
break
شکست
breaks
شکست
defeating
شکست
deflections
شکست
three successive defeats
سه شکست پی در پی
deflection
شکست
failure
شکست
defeats
شکست
break proof
ازمایش شکست
he broke his neck necessity
گردنش شکست
get the better of (someone)
<idiom>
شکست دادن
fall through
<idiom>
شکست خوردن
electric break down
شکست الکتریکی
failure by rupture
شکست برشی
double refraction
شکست دوبل
double refraction
شکست مضاعف
break down voltage
ولتاژ شکست
breaking down pass
کالیبر شکست
birefringence
شکست مضاعف
atmospheric refraction
شکست جوی
breaking down roll
نورد شکست
business failure
شکست تجاری
smiting
شکست دادن
breaking capacity
فرفیت شکست
angle of refraction
زاویه شکست
failure of negotiations
شکست مذاکرات
dielectric strength
استحکام شکست
fall flat
<idiom>
شکست خوردن
cry uncle
<idiom>
پذیرش شکست
the ship was wrecked
کشتی شکست
refractive index
ضریب شکست
refraction of light
شکست نور
to have the worse
شکست خوردن
point of fracture
نقطه شکست
to suffer a reverse
شکست خوردن
to sustain a defeat
شکست خوردن
to lay prostrate
شکست دادن
outgeneral
شکست دادن
to be defected
شکست خوردن
to f.down
شکست دادن
terrestrial refraction
شکست زمینی
stickit
شکست خورده
set down
شکست دادن
to put to the worse
شکست دادن
refractometer
شکست سنج
refractive power
قدرت شکست
unstart
شکست ناپایدار
lose out
شکست خوردن
line breake relay
رله شکست خط
he received a broken hand
دستش شکست
invincibility
شکست ناپذیری
yield point
نقطه شکست
zener breakdown
شکست زنری
breaking point
نقطهی شکست
sure-fire
شکست ناپذیر
blow one's own horn
<idiom>
شکست درچیزی
fracturable
قابل شکست
wash out
شکست مردود
impluse breakdown
شکست ضربهای
knock out
شکست دادن
vanquishable
شکست پذیر
insuperability
شکست ناپذیری
inexpugnable
شکست نا پذیر
index of refraction
ضریب شکست
incomplete breakdown
شکست جزئی
vincible
شکست خوردنی
incomplete breakdown
شکست ناقص
come a cropper
<idiom>
شکست خوردن
losing
شکست خوردن
underdogs
سگ شکست خورده
flunk
شکست خوردن
bombed
شکست فاحش
concedes
قبول شکست
conceded
قبول شکست
concede
قبول شکست
reflection
شکست نور
failures
شکست خورده
flunking
شکست خوردن
failures
شکست ورشکستگی
failure
شکست خورده
flunks
شکست خوردن
failure
شکست ورشکستگی
fails
شکست خوردن
smite
شکست دادن
underdog
سگ شکست خورده
bomb
شکست فاحش
craven
شکست خورده
slip-ups
شکست خوردن
slip-up
شکست خوردن
slip up
شکست خوردن
trounce
شکست دادن
trounced
شکست دادن
trounces
شکست دادن
trouncing
شکست دادن
upset
شکست غیرمنتظره
upsets
شکست غیرمنتظره
conceding
قبول شکست
upsetting
شکست غیرمنتظره
skunks
شکست دادن
skunk
شکست دادن
fractures
شکست ترک
letdown
نومیدی شکست
letdowns
نومیدی شکست
smites
شکست دادن
flunked
شکست خوردن
turkeys
شکست خورده
turkey
شکست خورده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com