Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English
Persian
preside
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presided
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presides
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presiding
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
Other Matches
prefectural
وابسته به مقام ریاست یادوره ریاست
prefecture
مقام ریاست دوره ریاست
to take the lead
ریاست کردن
matronize
ریاست کردن
superintend
ریاست کردن
superintending
ریاست کردن
to fill the chair
ریاست کردن
superintends
ریاست کردن
superintended
ریاست کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
favorite son
نامزد ریاست جمهوری کاندیدای ریاست جمهوری
superintending
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
chairman
ریاست کردن اداره کردن
chairmen
ریاست کردن اداره کردن
presidency
ریاست
matronhood
ریاست
presidentship
ریاست
managerial
ریاست
directorship
ریاست
directorships
ریاست
superiority
ریاست
headships
ریاست
principalship
ریاست
headship
ریاست
administratorship
ریاست
managership
ریاست
chairmanship
ریاست
chairmanships
ریاست
generalship
ریاست
matronship
ریاست
superintendence
ریاست
postmastership
ریاست پست
chieftaincy
ریاست قبیله
chieftainship
ریاست قبیله
abbotship
ریاست دیر
magistrature
ریاست کلانتری
abbay
ریاست دیر
superintendence
ریاست مدیریت
wardenship
مقام ریاست
mayorship
ریاست شهرداری
superintendency
ریاست مدیریت
patriarchate
ریاست طایفه
command of execution
ریاست اجرایی
prefecture
اداره ریاست
captaincy
ریاست بزرگتری
vice president
نیابت ریاست
captainship
ریاست بزرگتری
patriarchate
ریاست خانواده
mayoralty
ریاست شهرداری
the party is led by him
او بر ان حزب ریاست دارد
he has passed the chair
ریاست داشته است
speakership
مقام ریاست مجلس
presidential
وابسته به ریاست جمهور
rectorate
ریاست بنگاه مذهبی
prioship
سمت ریاست دیر
bossiness
متمایل به ریاست مابی
bossy
متمایل به ریاست مابی
You sure have a nerve to ask become a director.
آخر تورا چه ره ریاست
presidentship
مقام ریاست جمهور
abbatial or abbatical
مربوط به ریاست دیر
presided
ریاست جلسه را بعهده داشتن
presiding
ریاست جلسه را بعهده داشتن
rectorate
مقام ریاست دانشکده یااموزشگاه
magistracy
ریاست کلانتری یا دادگاه بخش
presidency
مقام یا دوره ریاست جمهوری
take the chair
ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
deanship
مقام ریاست دانشکده یا کلیسا
take the chair
ریاست انجمنی را دارا بودن
capital
رئیسی ریاست مابانه عمده
directorates
مقام ریاست هیئت مدیره
directorate
مقام ریاست هیئت مدیره
presides
ریاست جلسه را بعهده داشتن
preside
ریاست جلسه را بعهده داشتن
masterfully
بطور تحکم امیز ریاست مابانه
marshalsea
دادگاهی که marshal knightبر ان ریاست داشت
The presidensial election is the topic of the day.
انتخاب ریاست جمهوری موضوع روز است
interlocking directorate
حالتی که شخص واحد ریاست چندین کمپانی رقیب را داشته باشد
unseat
محروم کردن نماینده از کرسی
unseated
محروم کردن نماینده از کرسی
unseating
محروم کردن نماینده از کرسی
unseats
محروم کردن نماینده از کرسی
seize
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
republic
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
engross
جلب کردن اشغال کردن
to take up
اشغال کردن
occupy
اشغال کردن
to fill up
اشغال کردن
occupation
اشغال کردن
occupies
اشغال کردن
occupying
اشغال کردن
occupations
اشغال کردن
indwell
اشغال کردن
fill up
اشغال کردن
take up
اشغال کردن
scavenged
در اشغال کاوش کردن
occupation of position
اشغال موضع کردن
scavenge
در اشغال کاوش کردن
scavenges
در اشغال کاوش کردن
preoccupies
از پیش اشغال یا تصرف کردن
preoccupying
از پیش اشغال یا تصرف کردن
preoccupy
از پیش اشغال یا تصرف کردن
to occupy much space
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
racking
تمیز کردن شبکه توری اشغال گیر
commit no nuisance
ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است
untenable
اشغال نشدنی غیر قابل اشغال
departments
کرسی
cathedra
کرسی
department
کرسی
seater
کرسی نشین
anvils
اهنین کرسی
anvil
اهنین کرسی
rostrum
کرسی خطابه
lepus
کرسی الجوزاء
rostra
کرسی خطابه
bar stool
کرسی میکده
pulpits
کرسی خطابه
pulpit
کرسی خطابه
sleeper wall
دیوار کرسی
podium
پایه کرسی
benches
بر کرسی نشستن
rostrums
کرسی خطابه
curule chair
کرسی عاج
cassiopeia
خداوند کرسی
podiums
پایه کرسی
leporis
کرسی الجوزاء
bench
بر کرسی نشستن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
bars
کرسی خطابه وکلا
woolsack
کرسی یا صندلی دادگاه
chair
کرسی استادی در دانشگاه
leporis
عرش کرسی الجبار
bar
کرسی خطابه وکلا
gestatoraial chair
کرسی حامل پاپ
music stool
کرسی پیانو زنان
chairing
کرسی استادی در دانشگاه
stool
کرسی
[سه یا چهار پایه]
chaired
کرسی استادی در دانشگاه
lepus
عرش کرسی الجبار
chairs
کرسی استادی در دانشگاه
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
benches
کرسی قضاوت جای ویژه
to have the final
[last]
word
<idiom>
حرف خود را به کرسی نشاندن
rostral
وابسته به منبر یا کرسی خطابه
bench
کرسی قضاوت جای ویژه
he lost the seat
مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
tribune
سکوب سخنرانی کرسی یامیز خطابه
stool
کرسی صندلی مستراح فرنگی مدفوع
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
To carry ones point. To have ones way.
حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
He feels he must have the last word.
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
ducking stool
کرسی ای که زنان بدکاررابدان بسته ودراب پرت کرده غوطه میدادند
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com