English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to fool with any one کسیرادست انداختن سربسرکسی گذاشتن
Other Matches
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to make a fool of any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره قراردادن
to let down پایین گذاشتن انداختن
pretermit از قلم انداختن کنار گذاشتن
to plug in با گذاشتن دوشاخه برق رابجریان انداختن
staked شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
let down پایین انداختن انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
apostrophize گذاشتن
to run in تو گذاشتن
question answer در صف گذاشتن
take in تو گذاشتن
inculcate پا گذاشتن
lays گذاشتن
leaving گذاشتن
lay گذاشتن
infiltrating گذاشتن
to lay it on with a trowel گذاشتن
to trample on گذاشتن
letting گذاشتن
to take in تو گذاشتن
To be gettingh on in years. پا به سن گذاشتن
run home جا گذاشتن
leave گذاشتن
infiltrate گذاشتن
placements گذاشتن
load گذاشتن
loads گذاشتن
lets گذاشتن
let گذاشتن
mislays جا گذاشتن
infiltrated گذاشتن
mislaid جا گذاشتن
misplace جا گذاشتن
place گذاشتن
placing گذاشتن
places گذاشتن
placement گذاشتن
getting on in years پا به سن گذاشتن
to pickle a rod for گذاشتن
go on <idiom> گذاشتن
inculcating پا گذاشتن
inculcates پا گذاشتن
infiltrates گذاشتن
put گذاشتن
teasing سر به سر گذاشتن
mislay جا گذاشتن
putting گذاشتن
mislaying جا گذاشتن
inculcated پا گذاشتن
puts گذاشتن
ti turn in تو گذاشتن
hatches تخم گذاشتن
To grow a beard . ریش گذاشتن
hatched تخم گذاشتن
begueath به ارث گذاشتن
to hand down بارث گذاشتن
overruled کنار گذاشتن
to grow in years پابسن گذاشتن
enclose درمیان گذاشتن
enclosing درمیان گذاشتن
overrule کنار گذاشتن
overrules کنار گذاشتن
legates بارث گذاشتن
legate بارث گذاشتن
fused فتیله گذاشتن در
fuse سیم گذاشتن
fuse فتیله گذاشتن در
fused سیم گذاشتن
encloses درمیان گذاشتن
hatch تخم گذاشتن
salve ضماد گذاشتن
Welsh کلاه گذاشتن
to make a for دردسترس گذاشتن
pledged رهن گذاشتن
fix کار گذاشتن
fixes کار گذاشتن
bench نیمکت گذاشتن
benches نیمکت گذاشتن
lay کار گذاشتن
respect احترام گذاشتن به
respects احترام گذاشتن به
expose بی پناه گذاشتن
border لبه گذاشتن
border حاشیه گذاشتن
bordered لبه گذاشتن
bordered حاشیه گذاشتن
bordering لبه گذاشتن
bordering حاشیه گذاشتن
exposing بی پناه گذاشتن
exposes بی پناه گذاشتن
lays کار گذاشتن
to leave off کنار گذاشتن
pledge رهن گذاشتن
pledges رهن گذاشتن
pledging رهن گذاشتن
to keep in d. امانت گذاشتن
to have the heels of any one کسیرادردوعقب گذاشتن
to invent stories صفحه گذاشتن
to spin yarns صفحه گذاشتن
to lay anegg تخم گذاشتن
to lay aside کنار گذاشتن
saluting احترام گذاشتن
salute احترام گذاشتن
exceed عقب گذاشتن
exceeded عقب گذاشتن
exceeds عقب گذاشتن
to leave a margin حاشیه گذاشتن
saluted احترام گذاشتن
to lay it on with a trowel کار گذاشتن
salutes احترام گذاشتن
to hang up معوق گذاشتن
cloisters درصومعه گذاشتن
to set by کنار گذاشتن
put aside کنار گذاشتن
earmarks کنار گذاشتن
pignus گرو گذاشتن
pigged بچه گذاشتن
earmark کنار گذاشتن
oviposit تخم گذاشتن
overtop عقب گذاشتن
over run زیر پا گذاشتن
juxtapose پیش هم گذاشتن
juxtapose پهلوی هم گذاشتن
juxtaposed پیش هم گذاشتن
cloister درصومعه گذاشتن
plight گرو گذاشتن
juxtaposing پهلوی هم گذاشتن
juxtaposing پیش هم گذاشتن
juxtaposes پهلوی هم گذاشتن
putting a condition شرط گذاشتن
put up to auction به مزایده گذاشتن
juxtaposes پیش هم گذاشتن
juxtaposed پهلوی هم گذاشتن
put out to interest به بهره گذاشتن
put on rudder سکان گذاشتن
depositing به امانت گذاشتن
flyblow تخم گذاشتن
intube در لوله گذاشتن
hypothecate گرو گذاشتن
hypothecate به رهن گذاشتن
instal کار گذاشتن
imbark در کشتی گذاشتن
pull the wool over someone's eyes <idiom> سربه سر گذاشتن
inshrine درمزار گذاشتن
impawn گرو گذاشتن
incase etc در لفاف گذاشتن
incase etc در جعبه گذاشتن
impignorate گرو گذاشتن
look up to <idiom> احترام گذاشتن به
put in (time) <idiom> وقت گذاشتن
let loose <idiom> آزاد گذاشتن
four horsemen جا گذاشتن میلههای 1 و 2 و4 و 7 یا 1 و 3 و 6 و 01
line out با خط علامت گذاشتن
give as a pledge گرو گذاشتن
put in pledge گرو گذاشتن
lay away کنار گذاشتن
grow a beard ریش گذاشتن
hand down به ارث گذاشتن
lagvt سرپوش گذاشتن
lacevi یراق گذاشتن
high tender به مزایده گذاشتن
hold in respect احترام گذاشتن به
impignorate رهن گذاشتن
To discriminate . To make a distinction . فرق گذاشتن
embeds کار گذاشتن
vane پر گذاشتن به تیر
vanes پر گذاشتن به تیر
coop درقید گذاشتن
cupel در بوته گذاشتن
cuple در بوته گذاشتن
invests سرمایه گذاشتن
stipulation شرط گذاشتن
investing سرمایه گذاشتن
invested سرمایه گذاشتن
invest سرمایه گذاشتن
cleck تخم گذاشتن
dot نقطه گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone. سر بسرکسی گذاشتن
embed کار گذاشتن
badgers :سربسر گذاشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com