English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
declass کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
Other Matches
ostracizing از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizes از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracized از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracize از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracism محروم کردن از حقوق اجتماعی
ostracising از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracises از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracised از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracising ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracize ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
underprivileged محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
lumpen محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
cut off محروم کردن
devest محروم کردن
strip محروم کردن از
excludes محروم کردن
deprive محروم کردن
dis- محروم کردن
deprives محروم کردن
depriving محروم کردن
abdicate محروم کردن
exclude محروم کردن
abdicated محروم کردن
abdicates محروم کردن
abdicating محروم کردن
bereave محروم کردن
to cut off محروم کردن
lock out تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing . دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
disinheriting از ارث محروم کردن
disinherits از ارث محروم کردن
dispossess محروم کردن دورکردن
cut off with a shilling از ارث محروم کردن
disinherit از ارث محروم کردن
dispossessing از تصرف محروم کردن
unvoice محروم از صدا کردن
unsight از دیدن محروم کردن
dispossessing محروم کردن دورکردن
dispossesses از تصرف محروم کردن
dispossesses محروم کردن دورکردن
dispossessed از تصرف محروم کردن
dispossessed محروم کردن دورکردن
dispossess از تصرف محروم کردن
unseated محروم کردن نماینده از کرسی
deprive the heirs of inheritance وراث را از ارث محروم کردن
disestablish کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished کلیسا را از ازادی محروم کردن
unseating محروم کردن نماینده از کرسی
attaint مقصر دانستن محروم کردن
unseat محروم کردن نماینده از کرسی
unseats محروم کردن نماینده از کرسی
To cut somebody out of a wI'll. کسی را از ارث محروم کردن
disestablishing کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishes کلیسا را از ازادی محروم کردن
disendow از عطیه محروم کردن نبخشیدن
unsex از خواص جنسی محروم کردن
mayhen ازوسیله دفاع محروم کردن
disfranchise از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disbar از شغل وکالت محروم کردن
dispossessed ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossess ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
disincorporate ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
socialized اجتماعی کردن
socializes اجتماعی کردن
socialization اجتماعی کردن
socialize اجتماعی کردن
socialising اجتماعی کردن
socialises اجتماعی کردن
socializing اجتماعی کردن
socialised اجتماعی کردن
geld بی تخمدان کردن محروم کردن
disappoints ناکام کردن محروم کردن
disappoint ناکام کردن محروم کردن
foreclose محروم کردن سلب کردن
foreclosing محروم کردن سلب کردن
forecloses محروم کردن سلب کردن
foreclosed محروم کردن سلب کردن
deprives محروم کردن معزول کردن
divest محروم کردن عاری کردن
divested محروم کردن عاری کردن
divesting محروم کردن عاری کردن
depriving محروم کردن معزول کردن
interdict قدغن کردن محروم کردن
deprive محروم کردن معزول کردن
divests محروم کردن عاری کردن
cut off قطع کردن محروم کردن
curtailed محروم کردن قطع کردن
evacuates ترک کردن محروم کردن
curtails محروم کردن قطع کردن
curtailing محروم کردن قطع کردن
evacuating ترک کردن محروم کردن
evacuated ترک کردن محروم کردن
evacuate ترک کردن محروم کردن
curtail محروم کردن قطع کردن
theft بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
thefts بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
welfare رعایت کردن خدمات اجتماعی
denationalising از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
to make [commit] a faux pas اشتباه اجتماعی کردن [در رابطه با رفتار بین مردم]
subversion نابود کردن قدرت یک حکومت ازنظرنظامی اقتصادی روانی فرهنگی سیاسی و اجتماعی
sans محروم از
disadvantaged محروم
bereaved محروم
deprived محروم
blighted محروم
cold turkey محروم
to be defected محروم شدن
deprivable محروم کردنی
underclass طبقهی محروم
excludable محروم کردنی
disadvantaged children کودکان محروم
have not nations ملل محروم
exclusion محروم سازی
lower class طبقه محروم
subclass طبقه محروم
underclass طبقه محروم
disinherited محروم ازارث
choiceless محروم از حق انتخاب
disseisin محروم شدگی ازتصرف
inalienable محروم نشدنی لایتجزا
unhouseled محروم از عشاء ربانی
dispossessor ازتصرف محروم کننده
estopel امرخاصی محروم شود
dehumanises از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanising از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanize از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanized از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizes از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizing از خصائص انسانی محروم شدن
infamous محروم از حقوق مدنی ترذیلی
To be deprived of something . از چیزی محروم شدن ( ماندن )
privation محروم سازی تعلیق مقام
dehumanised از خصائص انسانی محروم شدن
privations محروم سازی تعلیق مقام
disfranchisement محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
The referee put a boycott on him . داور اورا از بازی محروم کرد
She has had many privations in her youth . درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
These trees deprive the house of light . این درختها منز ؟ را نور محروم می کنند
exclusion اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
disqualifications اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
disqualification اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
the herd instinct حس اجتماعی
socio economic اجتماعی
anti-social ضد اجتماعی
societal اجتماعی
Republicans اجتماعی
ecclesiastic اجتماعی
ecclesiastics اجتماعی
communal اجتماعی
communally اجتماعی
Republican اجتماعی
anti social ضد اجتماعی
processionary اجتماعی
socio political اجتماعی
public اجتماعی
social اجتماعی
social adjustment سازگاری اجتماعی
social adaptiveness انطباق اجتماعی
social system نظام اجتماعی
socializer اجتماعی کننده
social situation موقعیت اجتماعی
social surplus مازاد اجتماعی
social strcture ساخت اجتماعی
social status موقعیت اجتماعی
social status پایگاه اجتماعی
social acceptance پذیرش اجتماعی
homo politicus انسان اجتماعی
social action اقدام اجتماعی
social theory نظریه اجتماعی
social self-concept خودپنداری اجتماعی
socioeconomic اجتماعی- اقتصادی
sociogenesis پدیدایی اجتماعی
sociopolitical اجتماعی وسیاسی
politico social سیاسی و اجتماعی
politico social سیاسی اجتماعی
sociopolitical اجتماعی- سیاسی
psychosocial روانی- اجتماعی
sociopsychological اجتماعی- روانی
unsocial غیر اجتماعی
social therapy درمان اجتماعی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com