Total search result: 211 (40 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
absolve |
کسی را از گناه بری کردن |
absolved |
کسی را از گناه بری کردن |
absolves |
کسی را از گناه بری کردن |
absolving |
کسی را از گناه بری کردن |
|
|
Search result with all words |
|
crime |
گناه کردن |
misprision |
گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران |
peccability |
ژمادگی برای گناه کردن جایزالخطایی |
to perpetrate a crime |
گناه کردن |
to purify from sin |
از گناه پاک کردن |
to purify from sin |
از قید گناه ازاد کردن |
to acknowledge your own guilt [culpability] |
به گناه خود اقرار کردن |
Other Matches |
|
cleanhanded |
بی گناه |
sackless |
بی گناه |
sinning |
گناه |
offenses |
گناه |
vises |
گناه |
sinless |
بی گناه |
vices |
گناه |
deep dyed |
گناه |
reproachless |
بی گناه |
vice- |
گناه |
guilt |
گناه |
vice |
گناه |
irreprehensible |
بی گناه |
guiltless |
بی گناه |
offense |
گناه |
offense,etc |
گناه |
offence |
گناه |
offenceless |
بی گناه |
niet culpable |
بی گناه |
misdemeanours |
گناه |
misdemeanour |
گناه |
sin |
گناه |
faults |
گناه |
irreproachable |
بی گناه |
misdemeanors |
گناه |
blameless |
بی گناه |
misdemeanor |
گناه |
transgression |
گناه |
sinned |
گناه |
delict |
گناه |
fault |
گناه |
pure of guilt |
بی گناه |
faulted |
گناه |
crime |
گناه |
misdeeds |
جرم گناه |
misdeed |
جرم گناه |
resipiscent |
معترف به گناه |
venial |
گناه صغیر |
resipiscence |
اقرار به گناه |
irreprovable |
بی گناه رد نکردنی |
peccabillo |
گناه کوچک |
blames |
اشتباه گناه |
blaming |
اشتباه گناه |
deadly sin |
گناه کبیره |
sin of the f. |
گناه جسم |
remission |
عذر گناه |
venial sin |
گناه صغیره |
mortal sin |
گناه کبیره |
blamed |
اشتباه گناه |
sinned |
گناه ورزیدن |
absolution |
آمرزش گناه |
blame |
اشتباه گناه |
peccatophobia |
گناه هراسی |
hamartophobia |
گناه هراسی |
sinning |
گناه ورزیدن |
guilt feeling |
احساس گناه |
sin |
گناه ورزیدن |
erring |
گناه کار |
transgression |
خطا گناه |
i may thank myself |
گناه از خودم است |
a guilty conscience [about] |
وجدان با گناه [بخاطر] |
incestuously |
با گناه نزدیکی بمحارم |
capital offence or crime |
گناه مستوجب اعدام |
the f.of adem |
گناه یا انحراف ادم |
to sin agaist god |
بخدا گناه ورزیدن |
besetting sin |
گناه دست برندار |
pardoner |
کشیش امرزنده گناه |
impenitently |
بالجاجت در گناه کاری |
impemitently |
بااصرار در گناه کاری |
incendiary crime |
گناه اتش انگیزی |
d.sin |
گناه بزرگ عمدی |
guilt |
گناه مجرمیت محکومیت |
i am shaped in sin |
در گناه سرشته شده ام |
of malice prepense |
با قصد ارتکاب گناه |
in flagrant delict |
درعین ارتکاب گناه |
to perpetrate a crime |
گناه یا جنایتی را مرتکب شدن |
capital |
گناه مستوجب اعدام سرمایه |
sin of omission |
گناه فروگذاری از انجام امری |
original sin |
نخستین گناه ادم ابوالبشر |
He was dismissed though (while) he was in fact innocent. |
اخراج شد درصورتیکه بی گناه بود |
own up <idiom> |
گناه رابه گردن گرفتن |
salvationism |
اعتقاد بلزوم رستگاری از گناه |
infallible |
مصون از خطا منزه از گناه |
puratorial |
پاک کننده گناه کفارهای |
conscience-stricken |
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه |
i insist that he is innocent |
جدا` عقیده دارم که او بی گناه است |
i insist on his innocence |
جدا` عقیده دارم که او بی گناه است |
dewy-eyed |
معصوم و پاک چون کودک بی گناه |
dewy eyed |
معصوم و پاک چون کودک بی گناه |
She is more culpable than the others. |
او [زن] بیشتر از دیگران گناه کار [مقصر] است. |
impenitence |
سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه |
to feel a pang of guilt |
ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند |
penance |
تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه |
king's evidence |
گواهی واعتراف شریک گناه برضدهمدستان خودرادرامریکا.....گویند |
She is laying a guilt trip on [is guilt-tripping] me for not breast feeding. |
او [زن] به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من [به او] شیر پستان نمی دهم. |
parricidal |
وابسته به گناه پدر کشی یامادر کشی |
to blame somebody for something |
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه] |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |