Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
to execute somebody for something
کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
Other Matches
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
To memorize something. To commit somthing to memory.
چیزی را بخاطر سپردن
to be tied up in something
دست کسی بند بودن
[بخاطر چیزی]
to beg of somebody
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to beg somebody for something
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
capital punishment
کیفر اعدام مجازات اعدام
executes
اعدام کردن
overhang
اعدام کردن
overhangs
اعدام کردن
executing
اعدام کردن
execute
اعدام کردن
executed
اعدام کردن
administer
اعدام کردن
guillotines
با گیوتین اعدام کردن
guillotine
با گیوتین اعدام کردن
to execute somebody
اعدام کردن
[حقوق]
guillotining
با گیوتین اعدام کردن
guillotined
با گیوتین اعدام کردن
administering
انجام دادن اعدام کردن
administered
انجام دادن اعدام کردن
administers
انجام دادن اعدام کردن
execution
بدار زدن اعدام اجرا کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
executing
قانونی کردن اعدام کردن
executed
قانونی کردن اعدام کردن
executes
قانونی کردن اعدام کردن
execute
قانونی کردن اعدام کردن
To memorize. to learn by heart.
حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
to act in somebody's name
بخاطر کسی عمل کردن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
buddy system
شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
take something into account
<idiom>
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
misremember
غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
rack one's brains
<idiom>
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to report to the police
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to boondoggle
[American English]
پول و وقت تلف کردن
[برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
hanging
اعدام
gallows
اعدام
execution
اعدام
executioners
مامور اعدام
executed
[judicially killed]
<adj.>
<past-p.>
اعدام شده
under pain of death
با کیفر اعدام
extinction
اعدام انهدام
executioner
مامور اعدام
to death penalty
اعدام مجازات
death squads
جوخهی اعدام
gasses
اعدام با گاز
the penalty of death
کیفر اعدام
under sentence of death
محکوم به اعدام
convicted to death
محکوم به اعدام
death warrant
حکم اعدام
death sentence
حکم اعدام
death sentences
حکم اعدام
capital punishment
مجازات اعدام
gallows
مستحق اعدام
capital punishment
اعدام مجازات
death warrants
حکم اعدام
gases
اعدام با گاز
hangman
مامور اعدام
hangmen
مامور اعدام
death penalty
مجازات اعدام
gas
اعدام با گاز
death penalty
کیفر اعدام
gassed
اعدام با گاز
to die on the scaffold
اعدام شدن
death squad
جوخهی اعدام
carrying out
[of a death sentence]
اجرا
[حکم اعدام]
gallows bird
ادم مستحق اعدام
electric chair
صندلی اعدام الکتریکی
electric chair
اعدام بوسیله برق
gas chamber
محفظه اعدام با گاز
capital offence or crime
گناه مستوجب اعدام
gas chambers
محفظه اعدام با گاز
hanging
محزون مستحق اعدام
capital
گناه مستوجب اعدام سرمایه
hang man
مامور اعدام به وسیله دار
black flag
پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
auto da fe
اجرای حکم اعدام ومجازات شخص مرتد
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
black cap
کلاهی که هنگام اجرای حکم اعدام برسرمحکوم گذارند
to be broken on the wheel
روی چرخ گاری مردن
[نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
through
بخاطر
call to mind
بخاطر اوردن
as a result
<adv.>
بخاطر همین
pro
برای بخاطر
memorizes
بخاطر سپردن
memorizing
بخاطر سپردن
to have in remembrance
بخاطر داشتن
memorising
بخاطر سپردن
memorize
بخاطر سپردن
memorized
بخاطر سپردن
only
فقط بخاطر
by impl
<adv.>
بخاطر همین
in this respect
<adv.>
بخاطر همین
learn by heart
بخاطر سپردن
insofar
<adv.>
بخاطر همین
in this sense
<adv.>
بخاطر همین
for this reason
<adv.>
بخاطر همین
memorise
[British]
بخاطر سپردن
learn by rote
بخاطر سپردن
therefore
<adv.>
بخاطر همین
for good's sake
بخاطر خدا
whereby
<adv.>
بخاطر همین
in this way
<adv.>
بخاطر همین
hence
<adv.>
بخاطر همین
in his own name
بخاطر خودش
as a consequence
<adv.>
بخاطر همین
to call to remembrance
بخاطر اوردن
consequently
<adv.>
بخاطر همین
in so far
<adv.>
بخاطر همین
pro-
برای بخاطر
thus
[therefore]
<adv.>
بخاطر همین
memorises
بخاطر سپردن
memorised
بخاطر سپردن
as a result of this
<adv.>
بخاطر همین
thru
بخاطر بواسطه
for that reason
<adv.>
بخاطر همین
in this vein
<adv.>
بخاطر همین
in this wise
<adv.>
بخاطر همین
by implication
<adv.>
بخاطر همین
in consequence
<adv.>
بخاطر همین
in this manner
<adv.>
بخاطر همین
because of
[for]
medical reasons
بخاطر دلایل پزشکی
wherefore
بچه دلیل بخاطر چه
a guilty conscience
[about]
وجدان با گناه
[بخاطر]
pollution tax
مالیات بخاطر الودگی
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
He helped me for my fathers sake.
بخاطر پدرم به من کمک کنید
to fear
[for]
ترس داشتن
[بخاطر یا برای]
call-ups
شیپور احضار بخاطر اوردن
remembered
یاد اوردن بخاطر داشتن
remember
یاد اوردن بخاطر داشتن
anxiously
[about]
or
[for]
<adv.>
بطورنگران
[مشتاقانه ]
[بخاطر]
یا
[برای]
remembers
یاد اوردن بخاطر داشتن
he had need remember
بایستی بخاطر داشته باشید
foy
سوری که بخاطر مسافرت میدهند
call up
شیپور احضار بخاطر اوردن
wanted
[for]
[کسی را قانونی]
خواستن
[بخاطر]
notation
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
call-up
شیپور احضار بخاطر اوردن
notations
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
wooler
جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
They are famed for their courage.
بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
She married for love ,not for money .
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
flags
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flag
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to be out of action
[because of injury]
غیر فعال شدن
[بخاطر آسیب]
[ورزش]
to send things flying
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
to go and lose
بخاطر غفلت از دست دادن
[اصطلاح روزمره]
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
Don't get annoyed at this!
بخاطر این دلخور نشو !
[اوقاتت تلخ نشود!]
set down
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com