Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
to convince somebody of something
کسی را به چیزی قانع کردن
Other Matches
contenting
قانع کردن
content
قانع کردن
convinces
قانع کردن
convince
قانع کردن
satisfy
قانع کردن
satisfying
قانع کردن
satisfies
قانع کردن
get by
<idiom>
قانع کردن احتیاجاتت یا درخواستت
to talk insistently to somebody
با کسی به اصرار صحبت کردن
[تا قانع شود]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
contented
قانع
satisfied
قانع
sufficient
قانع
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to content oneself
قانع شدن
persuasions
قانع سازی
convincer
قانع کننده
persuasion
قانع سازی
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
approving truth
دلیل قانع کننده
inconvincible
ادم قانع نشونده
inappeasable
غیر قابل تسکین قانع نشدنی
She talked me into doing it.
با حرف مرا قانع بانجام آن کرد
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
This does not satisfy me.
این جواب مرا قانع نمی کند
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
refereeing
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
referees
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereed
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
referee
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
to work out something
چیزی را حل کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
to reason out something
چیزی را حل کردن
fills
پر کردن چیزی
make do with something
با چیزی تا کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
deducted
کم کردن چیزی از کل
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
deduct
کم کردن چیزی از کل
make something do
با چیزی تا کردن
deducting
کم کردن چیزی از کل
deducts
کم کردن چیزی از کل
fill
پر کردن چیزی
to smell at something
چیزی را بو کردن
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
to bring something
فراهم کردن چیزی
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
replaced
چیزی را تعویض کردن
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
to book something
چیزی را رزرو کردن
replacing
چیزی را تعویض کردن
to demonstrate against something
بر ضد چیزی تظاهرات کردن
replaces
چیزی را تعویض کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
To devour something .
چیزی را یک لقمه کردن
endow
چیزی راوقف کردن
endowing
چیزی راوقف کردن
endows
چیزی راوقف کردن
to make something
چیزی را درست کردن
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
replace
چیزی را تعویض کردن
make a provision
شرط کردن چیزی
lay down the condition
شرط کردن چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
meaner
مشخص کردن چیزی
meanest
مشخص کردن چیزی
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
to agree on something
سازش کردن با چیزی
to ensure something
تامین کردن
[چیزی]
to avoid something
دوری کردن از
[چیزی]
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
to sweeten something
چیزی را شیرین کردن
steal
بلند کردن چیزی
unmask
چیزی رااشکار کردن
steals
بلند کردن چیزی
unmasked
چیزی رااشکار کردن
to ensure something
تضمین کردن
[چیزی]
to ensure something
مراقبت کردن در
[چیزی]
to make something clear
چیزی را روشن کردن
to reason out something
چیزی رامعین کردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
to tip something
[British E]
ته نشین کردن چیزی
to deny somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to refuse somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
try (something) out
<idiom>
امتحان کردن(چیزی)
hurtled
با چیزی تصادف کردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
unmasking
چیزی رااشکار کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
unmasks
چیزی رااشکار کردن
craving
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
hunger
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
preparation
آماده کردن چیزی
preparations
آماده کردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
to obtain something
کسب کردن چیزی
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
palletize
چیزی را حمل کردن
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
to lay stress on something
چیزی راتاکید کردن
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
to obtain something
فراهم کردن چیزی
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
to give credence to something
به چیزی اعتقاد کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی باور کردن
to limit something
چیزی را محصور کردن
to restrict something
چیزی را محصور کردن
to confine something to something
چیزی را محصور کردن
to give credence to something
به چیزی باور کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com