Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (45 milliseconds)
English
Persian
to commit someone to something
کسی را به چیزی موظف کردن
Other Matches
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to smell at something
چیزی را بو کردن
fill
پر کردن چیزی
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
to reason out something
چیزی را حل کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
fills
پر کردن چیزی
make something do
با چیزی تا کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
deducting
کم کردن چیزی از کل
deducted
کم کردن چیزی از کل
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
make do with something
با چیزی تا کردن
deduct
کم کردن چیزی از کل
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
deducts
کم کردن چیزی از کل
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
demystified
سر چیزی را برطرف کردن
unmasked
چیزی رااشکار کردن
demystifies
سر چیزی را برطرف کردن
unmasks
چیزی رااشکار کردن
unmasking
چیزی رااشکار کردن
unmask
چیزی رااشکار کردن
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
hurtle
با چیزی تصادف کردن
hurtled
با چیزی تصادف کردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
to strain after anything
در پی چیزی تقلا کردن
to r. at something
از چیزی ناله کردن
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
to tip something
[British E]
ته نشین کردن چیزی
to ensure something
تضمین کردن
[چیزی]
to ensure something
تامین کردن
[چیزی]
to ensure something
مراقبت کردن در
[چیزی]
demystify
سر چیزی را برطرف کردن
To devour something .
چیزی را یک لقمه کردن
To give up (overlook)something.
از چیزی صرفنظر کردن
to sweeten something
چیزی را شیرین کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
endowing
چیزی راوقف کردن
try (something) out
<idiom>
امتحان کردن(چیزی)
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
to reason out something
چیزی رامعین کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
demystifying
سر چیزی را برطرف کردن
meaner
مشخص کردن چیزی
meanest
مشخص کردن چیزی
to give credence to something
به چیزی باور کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی باور کردن
to give credence to something
به چیزی اعتقاد کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی اعتقاد کردن
make a provision
شرط کردن چیزی
replaces
چیزی را تعویض کردن
replacing
چیزی را تعویض کردن
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
steals
بلند کردن چیزی
replaced
چیزی را تعویض کردن
to take apart something
چیزی را از هم باز کردن
replace
چیزی را تعویض کردن
to bring something
فراهم کردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
steal
بلند کردن چیزی
clean
تمیز کردن چیزی
endow
چیزی راوقف کردن
palletize
چیزی را حمل کردن
to take apart something
چیزی را از هم جدا کردن
cleaned
تمیز کردن چیزی
cleanest
تمیز کردن چیزی
cleans
تمیز کردن چیزی
endows
چیزی راوقف کردن
to refuse somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to deny somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
lay down the condition
شرط کردن چیزی
to point to something
به چیزی اشاره کردن
premise
چیزی را فرض کردن
to lay stress on something
چیزی راتاکید کردن
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
to make r. after something
چیزی را جستجو کردن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
presume
چیزی را فرض کردن
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
assume
چیزی را فرض کردن
fill up
کاملاگ پر کردن چیزی
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
evaluate
چیزی رامعین کردن
to avoid something
دوری کردن از
[چیزی]
simplifies
ساده تر کردن چیزی
to book something
چیزی را رزرو کردن
to limit something
چیزی را محصور کردن
to restrict something
چیزی را محصور کردن
to confine something to something
چیزی را محصور کردن
simplifying
ساده تر کردن چیزی
simplify
ساده تر کردن چیزی
to obtain something
فراهم کردن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com