Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
wright
کسی که به کارهای ماشینی و ساختن ان اشتغال دارد
Other Matches
automaton
ماشینی که کارهای انسان را میکند
automatons
ماشینی که کارهای انسان را میکند
diplomatist
کسی که به امور دیپلماتیک اشتغال دارد
ball and socket joint
[مفصل ماشینی که گلوله دارد و در داخل حفره قرار میگیرد]
maintenance of membership
هرکس حق اشتغال به کار دارد لیکن اگر عضو اتحادیهای باشدباید در صورت عضویت ان تازمان تعیین شده باقی بماندوالا شغلش را از دست خواهدداد
background
سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
backgrounds
سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
mask
یک کلمه ماشینی حاوی الگوئی از بیت ها بایت ها یاکاراکترها که برای استخراج یا گزینش قسمت هایی ازکلمات ماشینی دیگر بکار برده میشود
masks
یک کلمه ماشینی حاوی الگوئی از بیت ها بایت ها یاکاراکترها که برای استخراج یا گزینش قسمت هایی ازکلمات ماشینی دیگر بکار برده میشود
dedicated
کامپیوتری در شبکه که به چاپگر متصل است و وفیفه مدیریت کارهای چاپ و صنعت چاپ کاربران در شبکه را بر عهده دارد
gig
ماشین خارزنی
[این وسیله برای یکنواخت کردن سطح پرزها و گرفتن ذرات از سطح بافت بکار می رود و در صنعت فرش ماشینی و بعضی منسوجات کاربرد دارد.]
cross compiler
کامپایلری که روی یک ماشین اجرا میشود در حالیکه این ماشین با ماشینی که این کامپایلر برای ان طراحی شده است تا کدهایش را ترجمه کند تفاوت دارد
monetarists
طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
loop pile
پرزهای حلقوی
[این نوع پرز توسط بافت های ماشینی مثل فرش ماشینی بوجود آمده و به هر دو صورت ترکی و فارسی بافته می شود. اگر حلقه ها پس از اتمام کار بریده نشوند به آن پرز حلقوی می گویند. همانند سطح حوله.]
scalar
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
engagement
اشتغال
busybody
اشتغال
underemployed
کم اشتغال
engagements
اشتغال
offices
اشتغال
office
اشتغال
preoccupations
اشتغال
busybodies
اشتغال
employment
اشتغال
occupation
اشتغال
preoccupation
اشتغال
occupations
اشتغال
engagedness
اشتغال
employment act
قانون اشتغال
full employment
اشتغال کامل
employment gap
شکاف اشتغال
overfull employment
اشتغال وافر
employment volume
حجم اشتغال
employment opportunities
فرصتهای اشتغال
employment rate
نزخ اشتغال
employment opportunities
امکانات اشتغال
employment policy
سیاست اشتغال
hyperemployment
اشتغال زیاد
indebtedness
اشتغال ذمه
idleness
عدم اشتغال
overfull employment
اشباع اشتغال
unemployment
عدم اشتغال
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
inflationary gap
سطح اشتغال مطلوب
unemployment equilibrium
تعادل در اشتغال ناقص
employment rate
میزان نسبی اشتغال
hyperemployment
اشتغال بیش ازحد
commencement of employment
زمان شروع اشتغال
full employment output
تولید در اشتغال کامل
full employment equilibrium
تعادل اشتغال کامل
full time employment
اشتغال تمام وقت
full time
زمان اشتغال بکار
full employment rate of growth
نرخ رشد در اشتغال کامل
occupational therapy
درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
letters testamentary
خطاب به وصی دائربه اشتغال بامروصایت
amateurism
اشتغال هنر بخاطرذوق نه برای امرار معاش
I am obsessed by fear of unemployment .
تنها فکرم نگرانی از بیکاری ( عدم اشتغال ) است
biologism
اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده
mechanical
ماشینی
machine made
ماشینی
mechanician
ماشینی
mechanic
ماشینی
mechanized
ماشینی
inflationary gap
وقتی اقتصاد کشور در حالتی باشدکه اشتغال کامل محسوس بوده
. The car is gathering momentum.
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
octane
سوخت ماشینی
machine ringing
زنگ ماشینی
mechanical translation
ترجمه ماشینی
machine shop tool
ابزار ماشینی
drill press vise
گیره ماشینی
mechanization
ماشینی کردن
lawn sprinkler
اب پاش ماشینی
mechanized data
دادههای ماشینی
robot
ادم ماشینی
automaton
ادم ماشینی
automatons
ادم ماشینی
factory rugs
فرش ماشینی
mechanized
ماشینی شده
power saw
اره ماشینی
mechnical
ماشینی صنعتی
machine translation
ترجمه ماشینی
tufted rugs
فرش ماشینی
manipulator
دست ماشینی
artificial intelligence
هوش ماشینی
robots
ادم ماشینی
mass production
تولید ماشینی
mechanical production
تولید ماشینی
machinery steel
فولاد ماشینی
mechanical translator
مترجم ماشینی
mechanism
قطعه ماشینی
machine welding
جوشکاری ماشینی
mechanical welding
جوشکاری ماشینی
machine tools
ابزار ماشینی
mechanisms
قطعه ماشینی
mechanical language
زبان ماشینی
machine tool
ابزار ماشینی
employment gap
مقدار کمبوداشتغال در حالت تعادل تولیدملی نسبت به اشتغال درفرفیت واقعی تولید
incidental works
کارهای اتفاقی
interior affairs
کارهای درونی
miscellaneous works
کارهای مختلف
wirework
کارهای سیمی
daily round
کارهای روزانه
emergency works
کارهای اضطراری
meshwork
کارهای مشبک
cementation
کارهای سیمانی
earth work
کارهای خاکی
previous work
کارهای قبلی
Travaux preparatoires
کارهای مقدماتی
the galleys
کارهای سخت
diabolism
کارهای شیطانی
temporary works
کارهای موقت
hatchet man
<idiom>
کارهای سیاسی
preliminary works
کارهای مقدماتی
lunces
کارهای غریب
auxiliary work
کارهای اضافی
crosscut saw
اره گرد ماشینی
to start a car
[to crank a car]
[American English]
ماشینی را روشن کردن
man machine systems
نظامهای انسانی- ماشینی
machinery castings
ریخته گری ماشینی
automation
ماشینی شدن تولید
gynoid
نوع زن ادم ماشینی
machine shop
کارگاه محاسبات ماشینی
mechanistic theory
نظریه ماشینی نگری
agricultural mechanization
ماشینی کردن کشاورزی
light housekeeping
کارهای سبک خانکی
public works
کارهای ساختمانی همگانی
mundane affairs
کارهای این جهان
light housekeeping
کارهای خانه داری
inhouse work
کارهای داخلی تاسیسات
foppery
جلفی کارهای جلف
navvies
کارگر کارهای خاکی
navvy
کارگر کارهای خاکی
diabolize
کارهای شیطانی کردن
logjam
کارهای عقب افتاده
Arrears of work . Back log of work .
کارهای عقب افتاده
customs agent
واسطه کارهای گمرکی
chore
کارهای عادی و روزمره
chores
کارهای عادی و روزمره
welfare work
کارهای عام المنفعه
droid
یک ادم ماشینی شبیه انسان
winepress
ماشینی که اب انگور رامیگیرد چرخشت
clock
ماشینی که زمان را نشان میدهد
bordering machine
ماشینی که لبه لوله ها را خم میکند
clocks
ماشینی که زمان را نشان میدهد
business
ماشینی که در شرکت استفاده میشود
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
Machine- made carpets .
فرشهای ماشینی ( غیر دستباف )
businesses
ماشینی که در شرکت استفاده میشود
ingrain
فرش ماشینی دو رو و تمام پشم
barker
کارگر یا ماشینی که پوست میکند
serviced
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
pile-ups
انباشتگی کارهای عقب افتاده
donkeywork
کارهای عادی وروزمره خرکاری
scheduling
برنامه ریزی کارهای اجرائی
downswing
تنزل کارهای تجارتی وغیره
to pry into a person affairs
در کارهای کسی فضولی کردن
pile-up
انباشتگی کارهای عقب افتاده
earthworks
خاک کاری کارهای خاکی
I cant figure that girl out .
از کارهای او چیزی نمی فهمم
erection crane
جراثقال برای کارهای ساختمانی
land girl n
دختری که کارهای صحرایی میکرد
outgeneral
در کارهای جنگی پیش افتادن از
chickens come home to roost
<idiom>
چوب کارهای گذشته را خوردن
A series of city improvement works.
یکرشته کارهای عمرانی شهری
caloric engine
ماشینی که باهوای گرم حرکت میکند
badge reader
ماشینی که داده را از یک نشانه مشخصات می خواند
automation
افزایش تولید در اثر ماشینی شدن
saw doctor
ماشینی که با ان دندانههای اره رادرست می کنند
appliances
ماشینی که به ویژه در خانه استفاده میشود
weighing machine
ترازوی ماشینی ماشین سنجش قنطارکش
pulsator
ماشینی که الماس را از خاک جدا میکند
appliance
ماشینی که به ویژه در خانه استفاده میشود
say's law
عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
ship's serviceman
مسئول کارهای دفتری وخدماتی ناو
to pick on
برای کارهای دشواربرگزیدن بستوه اوردن
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
peonage
استفاده از غلام برای کارهای بندگی
up to one's ears in work
<idiom>
کارهای زیاد برای انجام داشتن
to finish off
کارهای دست باخر را انجام دادن
fieldwork
کارهای صحرایی :زمین پیمایی ومانندان
he has no enterprise
دل ندارد که به کارهای مهم دست بزند
apery
میمون صفتی کارهای بوزینه وار
basket weave pattern
طرح شطرنجی که در کارهای بنایی بکارمیرود
to conk out
خراب بودن
[دستگاهی یا ماشینی]
[اصطلاح روزمره]
to crap out
خراب بودن
[دستگاهی یا ماشینی]
[اصطلاح روزمره]
to have packed up
[British E]
خراب بودن
[دستگاهی یا ماشینی]
[اصطلاح روزمره]
self feeder
ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
to crap out
کار نکردن
[دستگاهی یا ماشینی]
[اصطلاح روزمره]
to conk out
کار نکردن
[دستگاهی یا ماشینی]
[اصطلاح روزمره]
to have packed up
[British E]
کار نکردن
[دستگاهی یا ماشینی]
[اصطلاح روزمره]
perforator
ماشینی که روی کاغذ سوراخها را پانج میکند
injection engine
ماشینی که بوسیله تزریق اب سرد بخارانرامنقبض میکنند
cards
ماشینی که در کارت پانچ سوراخ ایجاد میکند
card
ماشینی که در کارت پانچ سوراخ ایجاد میکند
wringer
ماشینی که برای چلاندن چیزی بکارمی رود
manifolder
ماشینی که چندین تسخه باکاغذ بر گردان بر میدارد
manifold writer
ماشینی که چندین نسخه باکاغذ برگردان بر میدارد
tine
دندانه ماشینهائی که کارهای خاکی انجام میدهند
utility
تاسیسات ووسایل رفاهی کارهای عمومی یا خدماتی
self-
سیستمی که خود را با کارهای مختلف تط بیق میدهد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com