English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (15 milliseconds)
English Persian
worrier کسی یا چیزی که غم میخورد اندیشناک
worriers کسی یا چیزی که غم میخورد اندیشناک
Other Matches
winding چیزی که پیچ میخورد
thoughtful اندیشناک
mindful اندیشناک
self absorbed اندیشناک
pensive اندیشناک
anxious مشتاق اندیشناک
worry اندیشناک کردن یابودن
worries اندیشناک کردن یابودن
man-eater جانوری که انسان را میخورد ادمخوار
man-eaters جانوری که انسان را میخورد ادمخوار
cannibal جانوری که همجنس خود را میخورد
cannibals جانوری که همجنس خود را میخورد
whirligig سوسکی که روی اب چرخ میخورد
man eater جانوری که انسان را میخورد ادمخوار
kill devil طعمه ساختگی که دراب چرخ میخورد
the hall seats one thousand تالار هزار صندلی میخورد تالارهزارتن راجامیدهد
i sort of feel sick مثل اینکه حالم دارد بهم میخورد
reefing jacket یکجور نیمتنه چسبان که از دوطرف دکمه میخورد
diner out کسیکه بیشتراوقات شام وناهارخودرابیرون ازخانه میخورد
norfolk یکجور نیمتنه گشادمردانه که کمر بند میخورد
cutworm کرمی که گیاهان کوچک راهنگام رسیدن بکف زمین میخورد
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
insert قرار دادن چیزی در چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
anything چیزی
something چیزی
something یک چیزی
destitution بی چیزی
aught چیزی
light purse بی چیزی
to poke a hole in any thing چیزی را
indigence بی چیزی
mindful of anything باخبر از چیزی
nothing was left over چیزی زیادنیامد
dehydrate اب چیزی را گرفتن
not that i know of چیزی که من بدانم نه
mindful of anything ملتفت چیزی
to bring something آوردن چیزی
to get [hold of] something آوردن چیزی
make something do با چیزی تا کردن
to get [hold of] something گرفتن چیزی
make do with something با چیزی تا کردن
dehumidify نم چیزی را گرفتن
to bring something گرفتن چیزی
pull up with به چیزی رسیدن
to make a hand of anything از چیزی سودبردن
to look for anything چیزی گشتن
there is nothing wanting چیزی کم نسبت
the thing is چیزی که هست
the search of جستجوی چیزی
ask a boon of me از من چیزی بخواه
to grieve over anything برای چیزی
to throw something overboard چیزی را ول کردن
positioned محل چیزی
position محل چیزی
deducts کم کردن چیزی از کل
deducting کم کردن چیزی از کل
deducted کم کردن چیزی از کل
deduct کم کردن چیزی از کل
pull up to به چیزی رسیدن
to jury-rig something چیزی را به هم پیوستن
to be involved in something با چیزی درگیربودن
fiddled ور رفتن به چیزی
fills پر کردن چیزی
fill پر کردن چیزی
it is immaterial چیزی نیست
involution عود چیزی
inside of بطن هر چیزی
exordium اول هر چیزی
i said nothing to him چیزی به او نگفتم
hunger for اشتیاق به چیزی
hunger for ارزوی چیزی
hold by به چیزی چسبیدن
he has nothing of his own چیزی ندارد
hard surface سطح چیزی
longhair علاقمند به چیزی
long haired علاقمند به چیزی
to escape [with something] گریختن [با چیزی]
lay hands on something چیزی را یافتن
dont mention it چیزی نیست
no matter چیزی نیست
no object چیزی نیست
to be up to something در چیزی دو به هم زدن
to get [be] up to mischief در چیزی دو به هم زدن
to do something wrong در چیزی دو به هم زدن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
to pique oneself on something چیزی بالیدن
inlay در چیزی کارگذاشتن
inlaying در چیزی کارگذاشتن
inlays در چیزی کارگذاشتن
put in for something <idiom> درخواست چیزی
lay hands on something <idiom> یافتن چیزی
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
have on <idiom> پوشیدن چیزی
get the ball rolling <idiom> شروع چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com