Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
the ship struck a arock
کشتی بسنگ خورد
Other Matches
At the beginning of the month (year).
سرش ؟ بسنگ خورد
we missed our mark
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
the ship was snagged
کشتی بچیزی خورد
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
silicification
تبدیل بسنگ
gorgonize
تبدیل بسنگ کردن
mineralize
تبدیل بسنگ معدن کردن
manganic
دارای مغنیساوابسته بسنگ سیاه شیشه گران
manganesian
مغنیسایی دارای مغنیساوابسته بسنگ سیاه شیشه گران
He had a nast fall.
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
topgallant
سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
scupper
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppering
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppered
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppers
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
ship's manifest
صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
load line
خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
respondentia
وامی که به صاحب کشتی داده و کشتی او به رهن گرفته میشود
carry ship
کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
hawse
سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه
lazar housek
عمارت یا کشتی برای قرنطینه 8 انبار عقب کشتی
embarkation
بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو
gunroom
مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
keels
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
supercargo
نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
dan runner
کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر
keel
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
waterline
خط بار گیری کشتی خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
bill of health
گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
usura maritima
دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
the vessel was put a bout
جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
windjammer
یکی از کارکنان کشتی کشتی بادبانی
encountered
زد و خورد
encountering
زد و خورد
passage of arms
زد و خورد
encounters
زد و خورد
prize fighting
زد و خورد
engagement
زد و خورد
ate
خورد
punch-ups
زد و خورد
punch-up
زد و خورد
feedback
پس خورد
feeds
خورد
feed
خورد
encounter
زد و خورد
engagements
زد و خورد
quarterdeck
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdecks
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
yawed
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
yaw
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
waterline
خط بر خورد اب باکشتی
passage at arms
زدو خورد
to rub a thing in
چیزیرا خورد
card feed
خورد کارت
to sinister in
خورد رفتن
misfeed
سوء خورد
parallel feed
خورد موازی
pin feed
خورد سنجاقی
squish
خورد کردن
in-fighting
زد و خورد از فاصلهی کم
eating
خورد و خوراک
self absorbed
در خورد فرورفته
the timber warped
تیرپیچ خورد
drank
عرق خورد
drank
نوشابه خورد
drank
خورد سرکشید
regulating slack
خورد دادن
pulverizer
خورد کننده
feedback
باز خورد
melec
زدو خورد
he drank himself to death
خورد که مرد
face down feed
خورد رو به پایین
it ran into ten editions
ده چاپ خورد
he partook of fare
ازخوراک ما خورد
face up feed
خورد رو به بالا
feedback circuit
مدار پس خورد
cross feed
خورد متقابل
overboard
از کشتی بدریا روی کشتی
sailboats
کشتی بادبانی کشتی بادی
sailboat
کشتی بادبانی کشتی بادی
It melts in the mouth.
مثل آب مشروب می خورد
eating disorder
اختلال خورد و خوراک
It wI'll pass off without one single incident
آب از آب تکان نخواهد خورد
He fell on his face.
با صورت خورد زمین
It is of no use to me. I have no use for it.
بدرد من نمی خورد
My head hit the wall.
سرم خورد به دیوار
The stone struch me on the face.
سنگ خورد به صورتم
I am in a good mood today.
حالش بهم خورد
He sprained (twisted) his ankle.
پایش پیچ خورد
I don't believe that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
I don't expect that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
warfare
نزاع زدو خورد
THere is not even a ripple in the water .
<proverb>
آب از آب تکان نمى خورد .
He is good for nothing.
به هیچ دردنمی خورد
diners
کسی که شام می خورد
overwhelmingly
خورد کننده پرقدرت
She had three bowls of soup.
سه کاسه سوپ خورد
whang
صدای بر خورد دو جسم
it is quite another story now
ان دفتر را گاو خورد
he wrenched his ankle
قوزکش پیچ خورد
he sprained his ankle
قوزکش پیچ خورد
overwhelming
خورد کننده پرقدرت
a dog in the manger
<idiom>
نه خود خورد نه کس دهد
diner
کسی که شام می خورد
piracy
هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره
cartel ship
کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
Where does this street lead on to ?
این خیابان یکجا می خورد ؟
force-feeds
به زور به خورد کسی دادن
The ball hit the wall and bounced back.
توپ خورد به دیوار وبرگشت
You're a pain in the neck!
اعصاب آدم را خورد می کنی!
He is as cool as a cucumber.
<idiom>
آب تو دلش تکان نمی خورد.
force-feeding
به زور به خورد کسی دادن
I wont budge an inch.
من که از جایم تکان نخواهم خورد
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
force-fed
به زور به خورد کسی دادن
abstemious
ممسک در خورد ونوش و لذات
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
pain in the neck
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
force-feed
به زور به خورد کسی دادن
He drank himself to death.
آنقدر مشروب خورد تامرد
She eats extraordinary quantities.
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
it puckered up in sewing
درضمن دوختن چین خورد
he was given 0 lashes
بیست ضربه شلاق خورد
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
I heard a sound .
صدائی به گوشم خورد( رسید )
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
نان را به نرخ روز مى خورد .
The bell goes at 9 .
ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
pabulum
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
numbly
بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
the door banged
درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
cousin
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
A few spelling errors caught my eye.
چند غلط املایی به چشمم خورد
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
cousins
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
He tripped and fell .
پایش گیر کرد وزمین خورد
The blow made my head swin.
در اثر ضربه سرم گیج خورد
free on boand
تحویل روی کشتی قیمت کالای تحویلی روی کشتی
He swore to having paid for the goods .
قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes .
قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you?
حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
This car wI'll do beautifully .
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
The way he eats his food disgusts
[revolts]
[repulses]
me.
به نحوه ای که او
[مرد]
غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot
گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
orthodromics
کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
semi naufragium
نیمه غرق شده گی کشتی نیمه کشتی شکستگی
orthodromy
کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
alley shot
ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree.
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
prows
کشتی عرشه کشتی
prow
کشتی عرشه کشتی
fish cake
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
to interlock levers
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
slap shot
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
keelage
حق ورود کشتی به بندر ورودیه کشتی به بندر
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
This stone wont lift.
این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov.
<proverb>
چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
berber knot
گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
perjurer
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
that will not serve ourp
این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
you shall rue it
از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
light ship
کشتی حامل فار دریایی کشتی حامل فانوس دریایی
dock receipt
قبض رسید ورود کشتی برای تعمیر اعلام ورود کشتی برای تعمیر
oppressive
خورد کننده ناراحت کننده
skag
قسمت عقب کشتی قسمت عقب انبار یا ته کشتی
skeg
قسمت عقب کشتی قسمت عقب انبار یا ته کشتی
Memling motif
طرح گل مملینگ
[این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
flattest
پل کشتی
ships
کشتی
on shipboard
در کشتی
ship haven
یک کش کشتی
flat
پل کشتی
aft
در پس کشتی
puppis
کشتی دم
foreship
سر کشتی
hulk
کشتی
hulks
کشتی
afloat
در کشتی
board
کشتی
boarded
کشتی
decked
پل کشتی
deck
پل کشتی
ark
کشتی
collier
کشتی
carinae
کشتی
argo
کشتی
ship
کشتی
bilge
اب ته کشتی
on the water
در کشتی
on the sea
در کشتی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com