Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
the ship was snagged
کشتی بچیزی خورد
Other Matches
the ship struck a arock
کشتی بسنگ خورد
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall.
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
topgallant
سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
to take a pride in any thing
بچیزی بالیدن
hang on to something
بچیزی چسبیدن
get wind of something
پی بچیزی بردن
to run the hazard
بچیزی تن دردادن
to hang on to anything
بچیزی چسبیدن
to take a pride in any thing
بچیزی فخرکردن
to fool with anything
بچیزی ور رفتن
tolaugh.atany thing
بچیزی خندیدن
to fall across anything
بچیزی برخوردن
to follow up the scent
بچیزی پی بردن
to wish for something
میل بچیزی داشتن
to lay stress on something
بچیزی اهمیت دادن
to havealiking for anything
میل بچیزی داشتن
allergy
حساسیت نسبت بچیزی
allergies
حساسیت نسبت بچیزی
inclination for any thing
تمایل یا میل بچیزی
to have a look at something
بچیزی نگاه کردن
rigid adherence to a thing
سفت چسبیدن بچیزی
to get used to anything
بچیزی خوگرفتن یاعادت کردن
to have views upon somthing
چشم یاطمع بچیزی داشتن
to have a thing at heart
بچیزی زیاد دلبستگی داشتن
to hang on to anything
بچیزی خوب گوش دادن
prenotion
احساس قبلی نسبت بچیزی
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to be ill towardsany thing
روی مساعدنسبت بچیزی نشان ندادن
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
object glass
عدسی دوربین یاریزبین که نزدیک تراست بچیزی که میخواهندببند
to prick at something
بچیزی سوزن یا تیغ زدن چیزیرا کمی سوراخ کردن
to catch at something
برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
to freshen rope
جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن
lobes
اویز بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد لخته
lobe
اویز بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد لخته
scuppers
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppered
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppering
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scupper
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
load line
خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
respondentia
وامی که به صاحب کشتی داده و کشتی او به رهن گرفته میشود
ship's manifest
صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
hawse
سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه
carry ship
کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
keel
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
supercargo
نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
waterline
خط بار گیری کشتی خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
keels
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
gunroom
مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
embarkation
بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو
lazar housek
عمارت یا کشتی برای قرنطینه 8 انبار عقب کشتی
dan runner
کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر
bill of health
گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
usura maritima
دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
the vessel was put a bout
جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
windjammer
یکی از کارکنان کشتی کشتی بادبانی
encountered
زد و خورد
feedback
پس خورد
ate
خورد
passage of arms
زد و خورد
engagements
زد و خورد
engagement
زد و خورد
encounters
زد و خورد
encountering
زد و خورد
encounter
زد و خورد
feeds
خورد
prize fighting
زد و خورد
punch-up
زد و خورد
punch-ups
زد و خورد
feed
خورد
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
quarterdecks
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdeck
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
yaw
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
yawed
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
feedback circuit
مدار پس خورد
misfeed
سوء خورد
eating
خورد و خوراک
drank
خورد سرکشید
drank
نوشابه خورد
to sinister in
خورد رفتن
face up feed
خورد رو به بالا
he drank himself to death
خورد که مرد
waterline
خط بر خورد اب باکشتی
in-fighting
زد و خورد از فاصلهی کم
self absorbed
در خورد فرورفته
feedback
باز خورد
face down feed
خورد رو به پایین
card feed
خورد کارت
melec
زدو خورد
to rub a thing in
چیزیرا خورد
drank
عرق خورد
it ran into ten editions
ده چاپ خورد
pulverizer
خورد کننده
pin feed
خورد سنجاقی
regulating slack
خورد دادن
squish
خورد کردن
cross feed
خورد متقابل
parallel feed
خورد موازی
he partook of fare
ازخوراک ما خورد
the timber warped
تیرپیچ خورد
passage at arms
زدو خورد
overboard
از کشتی بدریا روی کشتی
sailboats
کشتی بادبانی کشتی بادی
sailboat
کشتی بادبانی کشتی بادی
to press against any thing
بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
a dog in the manger
<idiom>
نه خود خورد نه کس دهد
The stone struch me on the face.
سنگ خورد به صورتم
She had three bowls of soup.
سه کاسه سوپ خورد
warfare
نزاع زدو خورد
I am in a good mood today.
حالش بهم خورد
THere is not even a ripple in the water .
<proverb>
آب از آب تکان نمى خورد .
whang
صدای بر خورد دو جسم
It is of no use to me. I have no use for it.
بدرد من نمی خورد
It wI'll pass off without one single incident
آب از آب تکان نخواهد خورد
He fell on his face.
با صورت خورد زمین
It melts in the mouth.
مثل آب مشروب می خورد
He is good for nothing.
به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall.
سرم خورد به دیوار
At the beginning of the month (year).
سرش ؟ بسنگ خورد
He sprained (twisted) his ankle.
پایش پیچ خورد
overwhelming
خورد کننده پرقدرت
eating disorder
اختلال خورد و خوراک
I don't expect that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
it is quite another story now
ان دفتر را گاو خورد
overwhelmingly
خورد کننده پرقدرت
diner
کسی که شام می خورد
he sprained his ankle
قوزکش پیچ خورد
I don't believe that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
diners
کسی که شام می خورد
he wrenched his ankle
قوزکش پیچ خورد
piracy
هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره
cartel ship
کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
I wont budge an inch.
من که از جایم تکان نخواهم خورد
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
نان را به نرخ روز مى خورد .
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
The bell goes at 9 .
ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
The ball hit the wall and bounced back.
توپ خورد به دیوار وبرگشت
Where does this street lead on to ?
این خیابان یکجا می خورد ؟
he was given 0 lashes
بیست ضربه شلاق خورد
I heard a sound .
صدائی به گوشم خورد( رسید )
He drank himself to death.
آنقدر مشروب خورد تامرد
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
it puckered up in sewing
درضمن دوختن چین خورد
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
abstemious
ممسک در خورد ونوش و لذات
force-fed
به زور به خورد کسی دادن
force-feeds
به زور به خورد کسی دادن
pain in the neck
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
force-feeding
به زور به خورد کسی دادن
force-feed
به زور به خورد کسی دادن
You're a pain in the neck!
اعصاب آدم را خورد می کنی!
He is as cool as a cucumber.
<idiom>
آب تو دلش تکان نمی خورد.
She eats extraordinary quantities.
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
cousins
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
the door banged
درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
The blow made my head swin.
در اثر ضربه سرم گیج خورد
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
numbly
بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
we missed our mark
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
He tripped and fell .
پایش گیر کرد وزمین خورد
pabulum
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
A few spelling errors caught my eye.
چند غلط املایی به چشمم خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
cousin
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
free on boand
تحویل روی کشتی قیمت کالای تحویلی روی کشتی
I'm sick of that jike, cut it out, can't you?
حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore to having paid for the goods .
قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
This car wI'll do beautifully .
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore off smoking cigarettes .
قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
The way he eats his food disgusts
[revolts]
[repulses]
me.
به نحوه ای که او
[مرد]
غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot
گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
semi naufragium
نیمه غرق شده گی کشتی نیمه کشتی شکستگی
orthodromy
کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
orthodromics
کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
He lost control of the car and swerved towards a tree.
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot
ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
prow
کشتی عرشه کشتی
prows
کشتی عرشه کشتی
fish cake
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
to interlock levers
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
slap shot
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
keelage
حق ورود کشتی به بندر ورودیه کشتی به بندر
mouses
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
This stone wont lift.
این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov.
<proverb>
چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
berber knot
گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
perjurer
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com