English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
priesthood کشیش بودن
Other Matches
presbytery داداگاه روحانی که کشیش وغیر کشیش در ان عضویت دارند
presbyteries داداگاه روحانی که کشیش وغیر کشیش در ان عضویت دارند
priestly در خور کشیش یا کاهن مانند کشیش یا کاهن وابسته به کشیش یا کاهن
druid کشیش
churchmen کشیش
provost کشیش
hieratic کشیش
provosts کشیش
abbe کشیش
evengelist کشیش
padres کشیش
padre کشیش
clergymen کشیش
predicant کشیش
priests کشیش
priest کشیش
clergyman کشیش
druids کشیش
churchman کشیش
cleric کشیش
herdsman کشیش
herdsmen کشیش
ecclesiastic کشیش
clerics کشیش
ecclesiastics کشیش
presbyterate کشیش
lama کشیش بودایی
clerkly وابسته به کشیش
lay brother نیمچه کشیش
shaveling سرتراشیده کشیش
archpriest کشیش بزرگ
holy joe کشیش دهکده
sacerdotalism کشیش مابی
parson کشیش بخش
priestliness کشیش مابی
priestlike کشیش وار
priestcraft کشیش بازی
right reverend جناب کشیش
parsons کشیش بخش
presbyterial وابسته به کشیش ها
residentiary کشیش مقیم
lamas کشیش بودایی
acolyte دستیار کشیش
high priest کشیش اعظم
acolytes دستیار کشیش
hedge priest کشیش روستا
sacerdocy کشیش منشی
presbyteries خانه کشیش
Reverend جناب کشیش
primate کشیش ارشد
officiant کشیش سرپرست
rector کشیش بخش
rectors کشیش بخش
priesthood مقام کشیش
vicar کشیش بخش
vicars کشیش بخش
presbytery خانه کشیش
presbyter کشیش سرپرست کلیسا
kirkman عضوکلیسای اسکاتلندی کشیش
cassock خرقه پوش کشیش
curates معاون کشیش بخش
prsbytery محل جلوس کشیش
cassocks خرقه پوش کشیش
chancel جای مخصوص کشیش
chancels جای مخصوص کشیش
rectory خانه کشیش بخش
monseigneur مسیو کشیش کاتولیک
pardoner کشیش امرزنده گناه
parsonage قلمرو کشیش بخش
pontiffs کشیش بزرگ پاپ
pontiff کشیش بزرگ پاپ
rectories خانه کشیش بخش
lamaistic وابسته به کشیش بودایی
parsonages قلمرو کشیش بخش
officiating priest کشیش پیش نماز
curate معاون کشیش بخش
rectrix بانوی کشیش بخش
papa پاپ کشیش ناحیه
papas پاپ کشیش ناحیه
divine کشیش استنباط کردن
ministers وزیر مختار کشیش .
divined کشیش استنباط کردن
minister وزیر مختار کشیش .
divines کشیش استنباط کردن
divining کشیش استنباط کردن
Imhotep کشیش [دربار مصر]
sacerdotage کشیش مابی جماعت کشیشان
ministerial وابسته به وزیر یا کشیش اداری
manse محل سکنی خانه کشیش
prelate اسقف اعظم کشیش ارشد
curacies معاونت کشیش بخش یادهستان
manses محل سکنی خانه کشیش
curacy معاونت کشیش بخش یادهستان
he was ordained priest اورا بسمت کشیش گماشتند
prelates اسقف اعظم کشیش ارشد
parish بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا
tunicle لباس رویی کشیش در عشاء ربانی
parishes بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا
officiant کشیش شاغل و مسئول مجلس روحانی
zucchetto شبکلاه یا عرقچین سفیدرنگ کشیش کاتولیک
the sovereign پاپ اعظم کشیش بخش درکلیسای خاور
parishes قسمتی از شهرستان که کلیسا و کشیش جداگانه دارد
parish قسمتی از شهرستان که کلیسا و کشیش جداگانه دارد
priestcraft دکانی که کشیش هاو ملاهادران بازی می کنند
shaman کشیش یاکاهن یاجادوگرمردم قدیم شمال اسیاواروپا
nonagium عشر ماترک متوفی که به کشیش کلیسای محل می رسیده است
parish clerk کشیش یا عامی که متصدی برخی کارهای کلیسای بخش می گرد د
lavabo ایین دست شستن کشیش هنگام پیش بردن عشاه ربانی
deacon خادم کلیسا که به کشیش یا اسقف کمک میکند سرود مذهبی قرائت کردن
deacons خادم کلیسا که به کشیش یا اسقف کمک میکند سرود مذهبی قرائت کردن
altar-rail [نرده ای در جلو محراب کلیسا کشیش برگزار کننده ی مراسم را از سایر عبادت کنندگان جدا می کند.]
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
owed مدیون بودن مرهون بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
look for منتظر بودن درجستجو بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
agree متفق بودن همرای بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
include شامل بودن متضمن بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
governed نافذ بودن نافر بودن بر
govern نافذ بودن نافر بودن بر
moon سرگردان بودن اواره بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
haze گرفته بودن مغموم بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com