Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (11 milliseconds)
English	Persian
lid	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
Other Matches
sludice	دریچه یا بند گذاشتن در روان ساختن
lay off <idiom>	به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
run into <idiom>	اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
To leave behinde.	جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch	کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
to take in	تو گذاشتن
mislaid	جا گذاشتن
mislay	جا گذاشتن
mislaying	جا گذاشتن
mislays	جا گذاشتن
to trample on	گذاشتن
go on <idiom>	گذاشتن
load	گذاشتن
misplace	جا گذاشتن
placements	گذاشتن
to run in	تو گذاشتن
run home	جا گذاشتن
inculcate	پا گذاشتن
inculcated	پا گذاشتن
placement	گذاشتن
inculcating	پا گذاشتن
lay	گذاشتن
To be gettingh on in years.	پا به سن گذاشتن
to lay it on with a trowel	گذاشتن
lays	گذاشتن
putting	گذاشتن
infiltrates	گذاشتن
to pickle a rod for	گذاشتن
leaving	گذاشتن
question answer	در صف گذاشتن
take in	تو گذاشتن
apostrophize	گذاشتن
infiltrated	گذاشتن
place	گذاشتن
places	گذاشتن
placing	گذاشتن
infiltrating	گذاشتن
inculcates	پا گذاشتن
teasing	سر به سر گذاشتن
ti turn in	تو گذاشتن
leave	گذاشتن
loads	گذاشتن
getting on in years	پا به سن گذاشتن
let	گذاشتن
lets	گذاشتن
puts	گذاشتن
put	گذاشتن
letting	گذاشتن
infiltrate	گذاشتن
trepass	پافرا گذاشتن
to take in a reef	بادبان را تو گذاشتن
to take ship	درکشتی گذاشتن
to stand sentinel	نگهبان گذاشتن در
trig	علامت گذاشتن
To trample on justice . To be unfair.	پا روی حق گذاشتن
embarked	درکشتی گذاشتن
window dress	بنمایش گذاشتن
welch	کلاه گذاشتن
walk out on	قال گذاشتن
marks	علامت گذاشتن
mark	علامت گذاشتن
dot	نقطه گذاشتن
vowelize	واکه گذاشتن
underpricing	کم قیمت گذاشتن
dotting	نقطه گذاشتن
undercharge	کم خرج گذاشتن در
underact	از کار کم گذاشتن
handle	دسته گذاشتن
instal	کار گذاشتن
legates	بارث گذاشتن
overrule	کنار گذاشتن
overruled	کنار گذاشتن
overrules	کنار گذاشتن
saluting	احترام گذاشتن
enclose	درمیان گذاشتن
encloses	درمیان گذاشتن
exposes	بی پناه گذاشتن
to spin yarns	صفحه گذاشتن
fused	سیم گذاشتن
make an impression	تاثیر گذاشتن
to put up forsale	بمزایده گذاشتن
fuse	فتیله گذاشتن در
fuse	سیم گذاشتن
fused	فتیله گذاشتن در
enclosing	درمیان گذاشتن
salutes	احترام گذاشتن
saluted	احترام گذاشتن
to sell by a	بمزایده گذاشتن
legate	بارث گذاشتن
stipulation	شرط گذاشتن
welt	مغزی گذاشتن
welts	مغزی گذاشتن
to set down	بزمین گذاشتن
to set one's seal to	صحه گذاشتن
to set a trap	تله گذاشتن
fix	کار گذاشتن
fixes	کار گذاشتن
salute	احترام گذاشتن
to put up to a	بمزایده گذاشتن
to invent stories	صفحه گذاشتن
benches	نیمکت گذاشتن
vane	پر گذاشتن به تیر
vanes	پر گذاشتن به تیر
bench	نیمکت گذاشتن
to sow mines	مین گذاشتن
lay away	کنار گذاشتن
set (someone) up <idiom>	یه جای گذاشتن
split hairs <idiom>	فرق گذاشتن
parcels	دربسته گذاشتن
parcel	دربسته گذاشتن
Welsh	کلاه گذاشتن
respect	احترام گذاشتن به
respects	احترام گذاشتن به
expose	بی پناه گذاشتن
put in (time) <idiom>	وقت گذاشتن
pull the wool over someone's eyes <idiom>	سربه سر گذاشتن
look up to <idiom>	احترام گذاشتن به
tipping	نوک گذاشتن
tip	نوک گذاشتن
badger	:سربسر گذاشتن
badgered	:سربسر گذاشتن
badgering	:سربسر گذاشتن
badgers	:سربسر گذاشتن
embed	کار گذاشتن
embeds	کار گذاشتن
installs	کار گذاشتن
trace	اثر گذاشتن
traced	اثر گذاشتن
traces	اثر گذاشتن
mortgage	گرو گذاشتن
point	نوک گذاشتن
mortgages	گرو گذاشتن
mortgaging	گرو گذاشتن
exposing	بی پناه گذاشتن
installing	کار گذاشتن
salve	ضماد گذاشتن
install	کار گذاشتن
suspends	مسکوت گذاشتن
suspending	مسکوت گذاشتن
suspend	مسکوت گذاشتن
banks	در بانک گذاشتن
bank	در بانک گذاشتن
depositing	به امانت گذاشتن
juxtapose	پیش هم گذاشتن
juxtapose	پهلوی هم گذاشتن
juxtaposed	پیش هم گذاشتن
juxtaposed	پهلوی هم گذاشتن
juxtaposes	پیش هم گذاشتن
juxtaposes	پهلوی هم گذاشتن
juxtaposing	پیش هم گذاشتن
juxtaposing	پهلوی هم گذاشتن
plight	گرو گذاشتن
mouthing	در دهان گذاشتن
mouths	در دهان گذاشتن
hang-ups	معوق گذاشتن
earmark	کنار گذاشتن
earmarks	کنار گذاشتن
hang-up	معوق گذاشتن
hang up	معوق گذاشتن
strands	تنها گذاشتن
strand	تنها گذاشتن
mouthed	در دهان گذاشتن
mouth	در دهان گذاشتن
handles	دسته گذاشتن
leather	چرم گذاشتن به
shutters	پرده گذاشتن
let loose <idiom>	آزاد گذاشتن
invest	سرمایه گذاشتن
invested	سرمایه گذاشتن
investing	سرمایه گذاشتن
invests	سرمایه گذاشتن
To discriminate . To make a distinction .	فرق گذاشتن
embarks	درکشتی گذاشتن
To grow a beard .	ریش گذاشتن
cloister	درصومعه گذاشتن
cloisters	درصومعه گذاشتن
To grow a mustache .	سبیل گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone.	سر بسرکسی گذاشتن
cramps	درقید گذاشتن
cramp	درقید گذاشتن
embark	درکشتی گذاشتن
embarking	درکشتی گذاشتن
shutter	پرده گذاشتن
hatches	تخم گذاشتن
line out	با خط علامت گذاشتن
give as a pledge	گرو گذاشتن
oviposit	تخم گذاشتن
pigged	بچه گذاشتن
pignus	گرو گذاشتن
put aside	کنار گذاشتن
to set by	کنار گذاشتن
four horsemen	جا گذاشتن میلههای 1 و 2 و4 و 7 یا 1 و 3 و 6 و 01
flyblow	تخم گذاشتن
put in pledge	گرو گذاشتن
overtop	عقب گذاشتن
hypothecate	به رهن گذاشتن
hypothecate	گرو گذاشتن
hold in respect	احترام گذاشتن به
high tender	به مزایده گذاشتن
over run	زیر پا گذاشتن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com