English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
established church کلیسای قانونی و شرعی
Other Matches
juridical قانونی شرعی
get round the law با کلاه شرعی از اجرای قانون طفره رفتن کلاه شرعی سرچیزی گذاشتن
feria کلیسای کاتولیک و کلیسای انگلیس روزهای عادی هفته
lady-chapel [کلیسای کوچک در کلیسای اصلی برای تکریم]
reunionism دلبستگی به پیوند کلیسای کاتولیک با کلیسای انگلیس
to lay down a rule قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
legal شرعی
religious شرعی
canonical شرعی
legal شرعی قضایی
local apparent noon فهر شرعی
sutra حکم شرعی
canonicity جواز شرعی
justifiability جواز شرعی
lawful مشروع شرعی
prsbytery دادگاه شرعی
canonicity شرعی بودن
ordinace دستور شرعی
repudiation طلاق شرعی
judiciary شرعی وابسته بدادگاه
adopting the opinion تقلید در مسائل شرعی
judicial شرعی وابسته بدادگاه
play a legal trick کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن
To give it an appearance ( a semblance ) of leagality . To ligitimize something . کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن
relative impediment محظور شرعی برای عروسی
canonises درزمره مقدسان شمردن شرعی کردن
canonising درزمره مقدسان شمردن شرعی کردن
canonizing درزمره مقدسان شمردن شرعی کردن
canonised درزمره مقدسان شمردن شرعی کردن
Talmud مجموعه قوانین شرعی وعرفی یهود
canonize درزمره مقدسان شمردن شرعی کردن
canonized درزمره مقدسان شمردن شرعی کردن
canonizes درزمره مقدسان شمردن شرعی کردن
get round the law با کلاه شرعی از اجرای قانون طفره رفتن
automatic release date تاریخ انقضای عمر قانونی وسایل سررسید عمر قانونی
exegeses تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
exegesis تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
romanist عضو کلیسای رم
the orthodox church کلیسای ارتودوکس
popery کلیسای کاتولیک رم
cross-church کلیسای صلیبی
cross-doomed کلیسای گنبددار
minster کلیسای بزرگ
chapel کلیسای کوچک
chapels کلیسای کوچک
Church of England کلیسای انگلستان
cathedrals کلیسای جامع
kirk کلیسای اسکاتلند
cathedral کلیسای جامع
the orthodox church کلیسای خاور
greek church کلیسای شرقی
greek church کلیسای خاور
Coptic Church کلیسای قبطی
st peter's کلیسای سن پیر
episcopalian پیرو کلیسای اسقفی
power of the keys اختیارات کلیسای پاپ
episcopalians پیرو کلیسای اسقفی
greek catholic عضو کلیسای شرقی
canon low قانون کلیسای کاتولیک
nonconformists مخالف کلیسای رسمی
nonconformist مخالف کلیسای رسمی
episcopalianism پیروی از کلیسای اسقفی
Catholic عضو کلیسای کاتولیک
Catholics عضو کلیسای کاتولیک
orthodoxly بشیوه کلیسای خاور
laura صومعه کلیسای شرقی
Collegiate church کلیسای وقف ایتام
greed orthodox کلیسای ارتدکس یونانی
C. of E مخفف کلیسای انگلیس
legitimate عذر قانونی قانونی
legitimates عذر قانونی قانونی
legitimating عذر قانونی قانونی
legitimated عذر قانونی قانونی
nestorian کلیسای نسطوری قدیم ایران
episcopal مربوط به کلیسای اسقفی درمسیحیت
presbyterian وابسته به کلیسای مشایخی پروتستان
dominie عنوان کشیشان کلیسای هلند
Cluny [کلیسای کلونی به سبک رنسانس]
gregorian وابسته به کلیسای گریگوریان ارمنستان
Roman Catholic وابسته به کلیسای کاتولیک روم
Roman Catholics وابسته به کلیسای کاتولیک روم
parochial school مدرسه وابسته به کلیسای بخش
orthodox مطابق عقاید کلیسای مسیح
anglicanism اصول و انتقادات کلیسای انگلیس
archimandrite رئیس دیر در کلیسای شرقی
Coptic Church کلیسای بومی مصر و اتیوپی
lector قاری کتاب مقدس در کلیسای کاتولیک
lateran نام کلیسای جامع رم نامیده میشود
jacobite عضو کلیسای قدم سوریه و عراق
abbeys کلیسا نام کلیسای وست مینستر
lutheran وابسته به مارتین لوتر کلیسای لوتران
abbey کلیسا نام کلیسای وست مینستر
presbyterianism پیروی از عقاید کلیسای مشایخی پروتستان
authorized stoppage برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
gregorian chant سرود مذهبی ساده کلیسای کاتولیک رومی
romanism اصول عقاید کلیسای کاتولیک معتقدات کاتولیکی
The Catholic Church springs [comes] to mind as an obvious example. کلیسای کاتولیک به عنوان یک نمونه بارز به ذهن می آید.
the r. مذهبی درسده شانزدهم میلادی برای اصطلاح کلیسای رم
mantelletta شنل بلند تا سر زانو مخصوص کاردینال کلیسای کاتولیک
nonagium عشر ماترک متوفی که به کشیش کلیسای محل می رسیده است
biretta یکجور کلاه چهارگوش که کشیشان کلیسای کاتولیک روم بر سر می گذارند
parish clerk کشیش یا عامی که متصدی برخی کارهای کلیسای بخش می گرد د
cross-in-square [کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
episcopacy مقام اسقفی پیروی از کلیسای اسقفی
legit قانونی
of age <idiom> سن قانونی
legal قانونی
normative قانونی
illegality بی قانونی
constitutional قانونی
anarchy بی قانونی
de jur حق قانونی
de jure قانونی
dejure حق قانونی
formal قانونی
statutory قانونی
standards قانونی
forensic medicine طب قانونی
standard قانونی
lawless بی قانونی
canonical قانونی
lawlessness بی قانونی
official قانونی
licit قانونی
medical jurisprudence طب قانونی
statutory law قانونی
regulars قانونی
regular قانونی
legiskative قانونی
lawful قانونی
wife's equity حق قانونی زن
copyrights حق قانونی
copyright حق قانونی
legal medicine طب قانونی
constructive service ابلاغ قانونی
constructive notice ابلاغ قانونی
cognizance اخطار قانونی
the rule of law تامین قانونی
use age عمر قانونی
covenant in low شرط قانونی
member's bill طرح قانونی
medico legal examiner پزشک قانونی
comeback دلیل قانونی
medical examiner طبیب قانونی
age of consent سن قانونی دختر
medical examiner پزشک قانونی
medical jurisprudence پزشکی قانونی
comebacks دلیل قانونی
debt of record دین قانونی
de jure recognition شناسایی قانونی
sign over <idiom> بطور قانونی
traites lois قراردادهای قانونی
nomocracy حکومت قانونی
statutory offense جرم قانونی
assize نرخ قانونی
regular procedure اقدام قانونی
Legal Advisor مشاور قانونی
stand measure اندازه قانونی
legal counsel مشاور قانونی
short life با عمر قانونی کم
prosecutors تعقیب قانونی
proctor وکیل قانونی
there is a rule that... قانونی هست
action at low اقدام قانونی
substituted service ابلاغ قانونی
presumption juris et de jure اماره قانونی
legal action اقدام قانونی
presumption of law استنباط قانونی
barrister at law وکیل قانونی
presumption of law فرض قانونی
prosecutor تعقیب قانونی
fishing expedition بازپرسی قانونی
legal heirs ورثه قانونی
legal interest بهره قانونی
legitimize قانونی کردن
legal asset دارائی قانونی
legal interest ربح قانونی
legal liability بدهی قانونی
lawfulness قانونی بودن
legitimized قانونی کردن
legitimizes قانونی کردن
legitimizing قانونی کردن
jurisdication اختیار قانونی
legal impediment مانع قانونی
legal capacity اهلیت قانونی
legitimization قانونی کردن
legal guardianship ولایت قانونی
legal guardian ولی قانونی
legal easement حق ارتفاق قانونی
legal domicile اقامتگاه قانونی
legal deposit سپرده قانونی
legal circumstantial evidence اماره قانونی
legal capacity صلاحیت قانونی
legitimises قانونی کردن
legitimising قانونی کردن
legal monopoly انحصار قانونی
legal ohm اهم قانونی
fair game شکار قانونی
forensic psychology روانشناسی قانونی
s.i اسناد قانونی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com