English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 151 (2 milliseconds)
English Persian
intermediate complex کمپلکس واسطه
Other Matches
complexes کمپلکس
complex کمپلکس
inert complex کمپلکس بی اثر
planar complex کمپلکس مسطح
labile complex کمپلکس تغییرپذیر
sigma complex کمپلکس سیگما
coordinated complex کمپلکس کوئوردینانسی
sequestering agent عامل کمپلکس دهنده
activated complex کمپلکس فعال شده
complexing agent عامل کمپلکس کننده
complexing agent عامل کمپلکس دهنده
spin paired complex کمپلکس اسپین زوج شده
cracking وارد کردن گرما و معمولافشار برای شکستن هیدروکربنهای کمپلکس گاه درحضور کاتالیزور
agents واسطه
agent واسطه
jobber واسطه
commissioners واسطه
mediums واسطه
intermedium واسطه
intermediator واسطه
mediator واسطه
inductor واسطه
instrumentality واسطه
intermediate exchange واسطه
by reason of واسطه
commissioner واسطه
intermediary واسطه
intermediaries واسطه
interagent واسطه
mediators واسطه
go between واسطه
intermediate واسطه
immediate بی واسطه
brokering واسطه
brokers واسطه
brokered واسطه
broker واسطه
agency واسطه
agencies واسطه
middleman واسطه
medium واسطه
middlemen واسطه
intermediate product فراورده واسطه
intermediate compound ترکیب واسطه
owing to the fact that به واسطه اینکه
intermediate contact کنتاکت واسطه
relay station ایستگاه واسطه
insurance broker واسطه بیمه
shipbroker واسطه حمل
intermediate reaction واکنش واسطه
inermediate frequency بسامد واسطه
intermediate grid شبکه واسطه
inductor واسطه القاء
immediateness عدم واسطه
direct <adj.> بدون واسطه
intermediate coupling پیوست واسطه
jobber بازرگان واسطه
rug dealer واسطه فرش
intermediate product محصول واسطه
intermediate objective هدف واسطه
intermediate transmitter فرستنده واسطه
panderer واسطه کار بد
onthat account بان واسطه
mediation واسطه گری
mean proportional واسطه هندسی
transition element عنصر واسطه
post transition metals فلزات پس واسطه
real estate broker واسطه املاک
tumble gear چرخ واسطه
tumbler lever اهرم واسطه
intermediate layer قشر واسطه
intermediate goods کالاهای واسطه
intermediate field میدان واسطه
chapman واسطه سیار
panders واسطه کار بد
customs agent واسطه گمرک
agent واسطه عامل
pandered واسطه کار بد
commodity broker واسطه کالا
agents واسطه عامل
bill broker واسطه تنزیل
shell برنامه واسطه
shelling برنامه واسطه
shells برنامه واسطه
authorised clerk واسطه مجاز
immediately بدون واسطه
jobbing واسطه بازرگانی
pandering واسطه کار بد
mediums واسطه دلال
mediums میانجی واسطه
medium واسطه دلال
financial intermediary واسطه مالی
medium میانجی واسطه
pander واسطه کار بد
media رسانه ها واسطه ها
media واسطه ها وسیله ها
standard interface واسطه استاندارد
brokers واسطه معاملات بازرگانی
brokering واسطه معاملات بازرگانی
intermediate contour میزان منحنی واسطه
mediately یا واسطه بطور ناراسته
customs broker واسطه امور گمرکی
jobbing عمل واسطه گری
forwarding agent واسطه حمل و نقل
financial intermediary موسسه مالی واسطه
indirect support تکیه گاه بی واسطه
immediacy مستقیم و بی واسطه بودن
direct support تکیه گاه بی واسطه
inner transition elements عناصر واسطه داخلی
psychic واسطه پدیده روحی
interceder شفاعت کننده واسطه
virgin medium واسطه دست نخورده
customs agent واسطه کارهای گمرکی
tumble gear چرخ دنده واسطه
broker واسطه معاملات بازرگانی
intermediate frequency amplifier فزونساز بسامد واسطه
intermediate frequency transformer مبدل بسامد واسطه
transition series گروه عناصر واسطه
brokered واسطه معاملات بازرگانی
lead سیم واسطه زاویه پیشگیری
relay ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relayed ایستگاه واسطه مخابراتی رله
leads سیم واسطه زاویه پیشگیری
relays ایستگاه واسطه مخابراتی رله
freight forwarder واسطه حمل و نقل کالا
To meciate . To intervene . پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
diastase دیاستاز واسطه پدیده های حیاتی
elapsation ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
fix someone up with someone <idiom> واسطه برای قرار ملاقات دونفر
mediatrix زنی که واسطه بین خدا وخلق باشد
way station ایستگاه واسطه مخابراتی تله تایپ و تلگرافی
leachate مایعی که بوسله شستشو ازخاک یا واسطه دیگری بگذرد
confirming house موسسه تجارتی واسطه میان خریدار و صادر کننده
forbidden fruit چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruits چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
intermediate area منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
wraparound توسعه و بسط اتوماتیک خطی از یک متن به دو خط یا بیشتر به واسطه محدودیت ناحیهای از صفحه نمایش
relateral tell مبادله پیام بین دو ایستگاه بااستفاده از ایستگاه واسطه
auto cat هواپیمای رله کننده هواپیمای واسطه مخابراتی
to join in [on] a conversation واسطه شدن [میانجی شدن] در مذاکره ای
bear کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bears کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
picker دلال و واسطه فرش [بصورت جزئی از خانه ها و حراجی ها فرش را خریداری کرده و بصورت عمده می فروشد.]
cladding واسطه شفافی که هسته یک فیبر نوری را احاطه میکند دومین لایه واحد فیبر نوری
relay post پست رابط پست واسطه
organum واسطه فکر راهنمای فکر
cut out وسیله ارتباط بااعضای سازمانهای زیرزمینی رابط یا واسطه ارتباط باسازمانهای زیرزمینی
separation zone منطقه واسطه حد فاصل یکانها منطقه جداسازی یکانها
option dealer واسطه معاملات اختیاری دلال معاملات اختیاری
auxiliary contours خطوط میزان منحنی واسطه خطوط میزان منحنی تکمیلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com