Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (15 milliseconds)
English
Persian
succour
کمک برای رهایی از پریشانی موجب کمک
succor
کمک برای رهایی از پریشانی موجب کمک
Other Matches
moonlight fliting
گریز از خانهای هنگام شب برای رهایی از پرداخت اجاره
break up value
قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
break up point
نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
bombing height
ارتفاع رهایی بمب ارتفاع هواپیماتا هدف در موقع رهایی بمب
warehousing system
روشی که به موجب ان کالاهای وارداتی بدون پرداخت حقوق و عوارض گمرکی به مملکت وارد و انبار میشود و این عوارض درموقع عرضه برای فروش اخذ میشود
distresses
پریشانی
depressions
پریشانی
disconsolation
پریشانی
depression
پریشانی
distress
پریشانی
nonplus
پریشانی
non-cooperation
پریشانی
worriment
پریشانی
affliction
پریشانی
perturbation
پریشانی
dolour
پریشانی
dolor
پریشانی
katzenjammer
پریشانی
disconsolateness
پریشانی
discomposure
پریشانی
affiction
پریشانی
uneasiness
پریشانی
forlornness
پریشانی
taking
پریشانی
woe
پریشانی
desolateness
پریشانی
perturbations
پریشانی
confusion
پریشانی
woes
پریشانی
turmoil
پریشانی
deplorability
پریشانی
angular velocity sight
زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
ramble
پریشانی بی هدفی
rambled
پریشانی بی هدفی
afflictions
پریشانی غمزدگی
abstractedly
با پریشانی خیال
deflection defocusing
پریشانی اشعه
bitter end
اخرین پریشانی
distressingly
پریشانی اور
bother
رنجش پریشانی
depressant
عامل پریشانی
bothered
رنجش پریشانی
bothering
رنجش پریشانی
bothers
رنجش پریشانی
absently
با پریشانی فکر
stressful
پراز پریشانی
distressing
پریشانی اور
baffle
پریشانی اهانت
desolation
دلتنگی پریشانی
rambles
پریشانی بی هدفی
baffling
پریشانی اهانت
baffles
پریشانی اهانت
baffled
پریشانی اهانت
remorse
ندامت پریشانی
forlornly
از روی پریشانی و درماندگی
escaping
رهایی
escapes
رهایی
livery
رهایی
escaped
رهایی
goby
رهایی
escapement
رهایی
rescue
رهایی
abandonment
رهایی
rescued
رهایی
rescues
رهایی
rescuing
رهایی
quietus
رهایی
liveries
رهایی
escape
رهایی
riddance
رهایی
salvation
رهایی
relief
رهایی
extrication
رهایی
emanacipation
رهایی
delivery
رهایی
deliveries
رهایی
emancipation
رهایی
deliverance
رهایی
keep one's head above water
رهایی یافتن
survivals
رهایی از انهدام
survival
رهایی از انهدام
rescue
رهایی دادن
rescued
رهایی دادن
rescues
رهایی دادن
bomb release line
خط رهایی بمب
disenchantment
رهایی از طلسم
rescuing
رهایی دادن
dishallucination
رهایی ازشیفتگی
acquittance
رهایی بخشودگی
break off position
نقطه رهایی
break up value
قیمت رهایی
disillusions
رهایی از شیفتگی
disillusioning
رهایی از شیفتگی
disillusion
رهایی از شیفتگی
to get rid of
رهایی یافتن از
to get off
رهایی یافتن از
release point
نقطه رهایی
to extricate oneself
رهایی یافتن
get out
رهایی یافتن
break off
رهایی ازدرگیری
emancipator
رهایی دهنده
emergency relief
رهایی از بلایا
on one's feet
<idiom>
رهایی ازبیماری یا مشکلات
impasse
حالتی که از ان رهایی نباشد
disengagement
رهایی از قید یا تعهد
to escape
[with something]
رهایی یافتن
[با چیزی]
dropping angle
زاویه رهایی بمب
to save one's neck
از دار رهایی یافتن
release
منتشر ساختن رهایی
released
منتشر ساختن رهایی
to escape with life and limb
سختی رهایی جستن
lead us not into temtation
ماراازوسوسه شیطان رهایی ده
releases
منتشر ساختن رهایی
bomb release point
نقطه رهایی بمب
bailment
رهایی به قید ضمانت
sectors
تقسیم دیسک به شیار رهایی
redeemer
رهایی بخش نجات دهنده
redeems
از گرو در اوردن رهایی دادن
sector
تقسیم دیسک به شیار رهایی
redeeming
از گرو در اوردن رهایی دادن
emergency relief
رهایی ازمصایب غیر مترقبه
redeemed
از گرو در اوردن رهایی دادن
redeem
از گرو در اوردن رهایی دادن
release point
نقطه رهایی ستون راهپیمایی
helicopter breakup point
نقطه رهایی هلیکوپترها ازستون
redeemers
رهایی بخش نجات دهنده
releases
ازاد سازی رهایی واگذاری
released
ازاد سازی رهایی واگذاری
angular velocity
سرعت زاویهای رهایی بمب
disencumbrance
رهایی ازقیدیاگرفتاری رهاسازی ازقید
saves
رهایی بخشیدن نگاه داشتن
saved
رهایی بخشیدن نگاه داشتن
save
رهایی بخشیدن نگاه داشتن
get off
رهایی یافتن پیاده شدن از
to p anyone through danger
کسی را از خطر رهایی دادن
release
ازاد سازی رهایی واگذاری
incurring
موجب
incurred
موجب
offeror
موجب
causing
موجب
incur
موجب
causes
موجب
cause
موجب
origins
موجب
incurs
موجب
occasions
موجب
whereby
که به موجب ان
occasion
موجب
occasioning
موجب
contributive
موجب
inducement
موجب
occasioned
موجب
origin
موجب
inducements
موجب
in conformity with
بر موجب
contributory
موجب
angular velocity bombsight
دوربین سنجش زاویه رهایی بمب
apotheosis
رهایی اززندگی خاکی وعروج باسمانها
discharge
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharges
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
apotheoses
رهایی اززندگی خاکی وعروج باسمانها
ill fated
موجب بدبختی
to bring forth
موجب شدن
give rise to
موجب شدن
pleasing
موجب مسرت
promibitive
موجب منع
conducive
موجب شونده
effectuate
موجب شدن
afford
موجب شدن
affording
موجب شدن
affords
موجب شدن
gratifying
موجب خوشنودی
federal reserve system
سیستمی که به موجب ان
afforded
موجب شدن
scourger
موجب بلا
entailing
موجب شدن
entailed
موجب شدن
thorn
موجب ناراحتی
sperms
موجب ایجادچیزی
sperm
موجب ایجادچیزی
like a red rag to the bull
موجب خشم
brings
موجب شدن
bringing
موجب شدن
bring
موجب شدن
stumbling blocks
موجب لغزش
thorns
موجب ناراحتی
cuse of a
موجب وحشت
stumbling block
موجب لغزش
entails
موجب شدن
entail
موجب شدن
inextricably
چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
four freedoms
دین رهایی از احتیاج و بالاخره ازادی از ترس
evinced
موجب شدن برانگیختن
lactogenic
موجب ترشح شیر
incentive
اتش افروز موجب
incentives
اتش افروز موجب
evinces
موجب شدن برانگیختن
evincing
موجب شدن برانگیختن
smoke screen
موجب تاریکی وابهام
evince
موجب شدن برانگیختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com