English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (23 milliseconds)
English Persian
support کمک کردن یا کمک به اجرا
Search result with all words
enhance تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhanced تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhances تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhancing تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
overlay نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlaying نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlays نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
concurrent اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
administration اجرا کردن
administrations اجرا کردن
exercise اجرا کردن
exercised اجرا کردن
exercises اجرا کردن
execution بدار زدن اعدام اجرا کردن
doctrine اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrines اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passed صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passed یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passes صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passes یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
fill اجرا کردن بزرگ شدن
fills اجرا کردن بزرگ شدن
effect اجرا کردن
effected اجرا کردن
effecting اجرا کردن
kill پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
kills پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
execute اجرا کردن
executed اجرا کردن
executes اجرا کردن
executing اجرا کردن
conduct اجرا کردن هدایت کردن
conduct اجرا کردن
conducted اجرا کردن هدایت کردن
conducted اجرا کردن
conducting اجرا کردن هدایت کردن
conducting اجرا کردن
conducts اجرا کردن هدایت کردن
conducts اجرا کردن
deliver اجرا کردن
delivers اجرا کردن
practicing اجرا کردن
practise اجرا کردن
practises اجرا کردن
practising اجرا کردن
obey اجرا کردن دستور
obeyed اجرا کردن دستور
obeying اجرا کردن دستور
obeys اجرا کردن دستور
enforce اجرا کردن
enforced اجرا کردن
enforces اجرا کردن
enforcing اجرا کردن
sight read فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight-read فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight-reading فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight-reads فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
perform بجا اوردن اجرا کردن
perform اجرا کردن
performed بجا اوردن اجرا کردن
performed اجرا کردن
performs بجا اوردن اجرا کردن
performs اجرا کردن
implement اجرا کردن
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented اجرا کردن
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing اجرا کردن
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements اجرا کردن
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
carry into effect اجرا کردن
carry into execution اجرا کردن
carry out اجرا کردن
fulfill a contract قرارداد را اجرا کردن
perform a contract قرارداد را اجرا کردن
fulfit اجرا کردن
processor وارد کردن داده توسط اپراتور که توسط کامپیوتر اجرا میشود
put in practice اجرا کردن
to carry out a proposal پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
to perform a command فرمانی را اجرا کردن
to put in practice اجرا کردن
to carry a motion پیشنهادی را اجرا کردن
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
accomplish اجرا کردن
bring inbeing اجرا کردن
carry out اجرا کردن
execute اجرا کردن
fulfill [American] اجرا کردن
make a reality اجرا کردن
put into practice اجرا کردن
put into effect اجرا کردن
bring into being اجرا کردن
actualise [British] اجرا کردن
actualize اجرا کردن
carry ineffect اجرا کردن
implement اجرا کردن
put ineffect اجرا کردن
Other Matches
standard تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
standards تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
asynchronous تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند
simplest وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simpler وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simple وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
make something happen اجرا کردن
carry into effect اجرا کردن
put inpractice اجرا کردن
to spotlessly perform something اجرا کردن چیزی بطور بی ایراد
run دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
runs دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
operation ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
client side داده یا برنامهای روی کامپیوتر مشتری ونه روی سرور اجرا میشود مثلاگ یک برنامه java script روی جستجوگر و کاربر اجرا میشود و برنامه کربردی مشتری است یا داده ذخیره شده ریو دیسک سخت کابر است
effect اجرا
administration اجرا
accomplishment اجرا
application اجرا
run اجرا
executing اجرا
effecting اجرا
effected اجرا
operation به اجرا
performances اجرا
implementation اجرا
executes اجرا
ministration اجرا
administrations اجرا
feasance اجرا
execution اجرا
completion اجرا
runs اجرا
executed اجرا
execute اجرا
performance اجرا
exercize اجرا
fulfilment اجرا
implementation اجرا
applications اجرا
suitable <adj.> قابل اجرا
usable <adj.> قابل اجرا
applicable <adj.> قابل اجرا
utilisable [British] <adj.> قابل اجرا
sanctioned ضمانت اجرا
utilizable <adj.> قابل اجرا
useful <adj.> قابل اجرا
sanction ضمانت اجرا
inapplicable اجرا نشدنی
accomplisher اجرا کننده
execute حلقه اجرا
makable <adj.> اجرا پذیر
executes زمان اجرا
executes حلقه اجرا
executed زمان اجرا
executed حلقه اجرا
accomplishable قابل اجرا
executing حلقه اجرا
execute زمان اجرا
possible [doable, feasible] <adj.> اجرا پذیر
workable <adj.> اجرا پذیر
practicable <adj.> اجرا پذیر
feasible <adj.> اجرا پذیر
executable <adj.> اجرا پذیر
practicable قابل اجرا
doable <adj.> اجرا پذیر
achievable <adj.> اجرا پذیر
workable <adj.> قابل اجرا
executable <adj.> قابل اجرا
practicable <adj.> قابل اجرا
makable <adj.> قابل اجرا
makeable <adj.> اجرا پذیر
contrivable <adj.> اجرا پذیر
practicable <adj.> اجرا شدنی
possible [doable, feasible] <adj.> اجرا شدنی
manageable <adj.> اجرا شدنی
makeable <adj.> اجرا شدنی
makable [spv. makeable] <adj.> اجرا شدنی
feasible <adj.> اجرا شدنی
doable <adj.> اجرا شدنی
contrivable <adj.> اجرا شدنی
achievable <adj.> اجرا شدنی
manageable <adj.> اجرا پذیر
makable [spv. makeable] <adj.> اجرا پذیر
possible [doable, feasible] <adj.> قابل اجرا
manageable <adj.> قابل اجرا
administrations اجرا الغاء
put ineffect به اجرا در آوردن
implement به اجرا در آوردن
carry out به اجرا در آوردن
carry ineffect به اجرا در آوردن
actualize به اجرا در آوردن
actualise [British] به اجرا در آوردن
administration اجرا الغاء
up اجرا یا کارکردن
upping اجرا یا کارکردن
bailiffs مامور اجرا
enforceable قابل اجرا
sanctions ضمانت اجرا
sanctioning ضمانت اجرا
put inpractice به اجرا در آوردن
put into effect به اجرا در آوردن
makeable <adj.> قابل اجرا
makable [spv. makeable] <adj.> قابل اجرا
feasible <adj.> قابل اجرا
doable <adj.> قابل اجرا
contrivable <adj.> قابل اجرا
achievable <adj.> قابل اجرا
unfulfilled اجرا نشده
bailiff مامور اجرا
make something happen به اجرا در آوردن
carry into effect به اجرا در آوردن
executing زمان اجرا
convenient <adj.> اجرا شدنی
utilitarian [useful] <adj.> اجرا شدنی
enforcible قابل اجرا
enforced به اجرا دراوردن
enforcement order دستور اجرا
endorcement procedure شیوه اجرا
enforces به اجرا دراوردن
enforcing به اجرا دراوردن
executable اجرا پذیر
suitable <adj.> اجرا شدنی
functional <adj.> اجرا شدنی
executable قابل اجرا
compile and go همگردانی و اجرا
practical <adj.> اجرا شدنی
proper <adj.> اجرا شدنی
purpose-built <adj.> اجرا شدنی
purposeful <adj.> اجرا شدنی
purposive <adj.> اجرا شدنی
effective قابل اجرا
upped اجرا یا کارکردن
availability قابلیت اجرا
usability قابلیت اجرا
usefulness قابلیت اجرا
sergeant مامور اجرا
run book دفتر اجرا
sergeants مامور اجرا
execution time زمان اجرا
executory قابل اجرا
application [applicability] قابلیت اجرا
applicability قابلیت اجرا
sergeant at arms مامور اجرا
effective date تاریخ اجرا
executive bailiff مامور اجرا
executive officen گماشته اجرا
run time زمان اجرا
non performance عدم اجرا
fieri facias حکم اجرا
appropriate [for an occasion] <adj.> اجرا شدنی
useful <adj.> اجرا شدنی
feasibility امکان اجرا
functional <adj.> قابل اجرا
mode of execution طرز اجرا
non execution عدم اجرا
inexecution عدم اجرا
lictor مامور اجرا
enforce به اجرا دراوردن
execute phase مرحله اجرا
assemble and go همگذاری و اجرا
load and go بارکنش و اجرا
languages در زمان اجرا
language در زمان اجرا
execution cycle چرخه اجرا
practice طرز اجرا
execution time مدت اجرا
run manual راهنمای اجرا
execute cycle چرخه اجرا
purpose-built <adj.> قابل اجرا
purposeful <adj.> قابل اجرا
purposive <adj.> قابل اجرا
utilitarian [useful] <adj.> قابل اجرا
executors مامور اجرا
execution time هنگام اجرا
proper <adj.> قابل اجرا
practical <adj.> قابل اجرا
execution time حین اجرا
inexecutable اجرا نشدنی
bumbailiff مامور اجرا
executor مامور اجرا
appropriate [for an occasion] <adj.> قابل اجرا
convenient <adj.> قابل اجرا
inexecutable <adj.> غیر قابل اجرا
impracticable <adj.> غیر قابل اجرا
practicableness امکان قابلیت اجرا
unfeasible <adj.> غیر قابل اجرا
put in force به موقع اجرا گذاشتن
to go into effect قابل اجرا شدن
to inure قابل اجرا شدن
to take effect قابل اجرا شدن
to come into operation قابل اجرا شدن
commitment به کاربردن نیروها اجرا
inexecutable غیر قابل اجرا
commitments به کاربردن نیروها اجرا
language تبدیل و اجرا میکند
value date تاریخ اجرا والور
unenforceable غیر قابل اجرا
officer in charge افسر مسئول اجرا
nonexecutable statement حکم غیرقابل اجرا
impossibility of performance عدم امکان در اجرا
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com